فاطمه سادات

  • خانه 

نقد و بررسی فرقه‌ی گنابادی / فرآیند عوام فریبی فرقه‌ی نعمت اللهی و فرقه های انحرافی

01 اسفند 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

فرقه‌‌ی نعمت اللهی گنابادی از دیر باز یک فرقه‌‌ی سازماندهی شده و سیاسی بوده است و نقش مشایخ در آن، برجسته‌تر از سایر فرق درویشی است. این فرقه از اواسط سلطنت «ناصرالدین شاه» با کمک مشایخ و مجازین به دستگیری علاوه بر تهران در سایر شهرها و حتی پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور گسترش یافته‌اند.

حاج علی تابنده (قطب سی وهشتم) فرزندرضاعلیشاه درسال 1324شمسی دربیدخت گناباد متولد شد پس ازتحصیلات اولیه به مشهد وتهران عزیمت نمود و در سال 1348لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت.
درحالیکه عموی محبوب علی یعنی دکترنورعلی تابنده 18 سال مسن تر از وی و12 سال قبل ازاوبه مسلک دراویش درآمده بود درکمال تعجب توسط پدرش به صورت موروثی جانشین پدر شد او در19 سالگی به مسلک دراویش درآمد و به دستور پدرش رضاعلیشاه تحت تربیت شیخ فرقه سیدهبه ا… جذبی قرارگرفت ودرسال 1364شمسی ازطرف پدرش ملقب به محبوبعلی شد . باپول بی زبان فقراء مسافرتهای خارجی خود را شروع کرد و از سال 1365 به عنوان جانشین پدر و قطب صامت فرقه معرفی شد و درسال 1371پس ازمرگ پدررسماً بااسم طریقتی محبوب علیشاه به عنوان قطب سی وهشتم فرقه معرفی شد.محبوب علیشاه ازنظرمقامات معنوی وعلمی ازبسیاری مشایخ پدرش پایین تر بود ولی رضاعلیشاه باکمک سیدهبه ا… جذبی ودریافت اجازه روایت تشریفاتی ازحاج شیخ محمدجواد غروی وحاج میرزاعلی آقاغروی علیاری سعی کرد زمینه پذیرش قطبیت او برای سایر مشایخ را فراهم نماید این تحرکات برای قطبیت اودرحالی انجام شدکه درآن موقع قطب فعلی، برادررضاعلیشاه نورعلی تابنده هم دارای مدرک دکتری بود و هم درسال 1331یعنی 12سال قبل از محبوبعلی درسلک دراویش درآمده وی پس از 4 سال و4 ماه ازقطب بودن درشهریور1375 مرد او قبل ازمرگ و طی چندین نامه به مشایخ فرقه ازجمله عزیزا… محقق نجفی شیخ مشهد ، یوسف مردانی شیخ کرج ، میرمطلب میرزایی شیخ امارات متحده عربی ، سید احمد شریعت شیخ قم وشمس الدین حائری شیخ تهران قطبیت رابه عموی خود دکترنورعلی تابنده (مجذوبعلی شاه) که 18 سال از وی بزرگتر بود منتقل نمود . جسد محبوبعلی پس ازمرگ در دی ماه 1375 بنابه وصیت درآرامگاه خانوادگی اقطاب گنابادی واقع دربیدخت گنابادبه خاک سپرده شد.قطب سی و نهم فرقه‌‌ی گنابادی دکتر «نور علی تابنده» سومین فرزند «صالح علی‌شاه» است. وی در تاریخ 21 مهر ماه 1306 برابر با 17 ربیع الثانی 1346 هجری قمری در بیدخت گناباد متولد شد. تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی را تحت سرپرستی و مراقبت پدرش صالح علی‌شاه به اتمام رساند و سپس برای ادامه‌‌ی تحصیلات به تهران رفت و در سال 1324 شمسی از دبیرستان علمیه‌‌ی تهران، دانشنامه‌‌ی دیپلم ادبی دریافت نمود و سپس در دانشکده‌‌ی حقوق دانشگاه تهران تحصیلات دانشگاهی را ادامه داد و در سال 1327 در رشته‌ی قضایی موفق به دریافت درجه‌‌ی لیسانس شد؛ پس از اخذ لیسانس به مدت 2 سال در وزارت خارجه مشغول فعالیت گردید و سپس به استخدام وزارت دادگستری درآمد.وی در سال 1331 شمسی نزد پدرش به جرگه‌‌ی دراویش پیوسته و در سال 1336شمسی دکترای حقوق و تحصیل در رشته‌‌ی ادبیات فرانسه را در پاریس به پایان رسانید و به ایران بازگشت و در مشاغل مختلف قضایی در وزارت دادگستری مشغول خدمت شد. وی در سال 1355 بازنشسته شد و به عنوان وکیل پایه یک دادگستری به فعالیت خود ادامه داد. همزمان با شکل‌گیری «نهضت آزادی» آقای نور علی تابنده هم در قالب نهضت آزادی به جمع مبارزین با نظام شاهنشاهی می‌پیوندد، چون خانواده‌‌ی تابنده و (جریان تصوف) پیوند تنگاتنگی با دربار «محمدرضا پهلوی» داشتند او را به خاطر همین موضوع از خانواده طرد می‌کنند. همزمان با اوج‌گیری مبارزات ملت ایران، نور علی تابنده علی‌رغم راه و روش دراویش، اولین راهپیمایی و سخنرانی برضد نظام شاهنشاهی را در بیدخت انجام می‌دهد و این کار او موجب خشم قطب فرقه (رضا علی‌شاه) و سایر دراویش می‌گردد به نحوی که دراویش در بیدخت برضد نور علی و به نفع نظام طاغوت راهپیمایی کرده و شعار جاوید شاه سر می‌دهند.
بعد از پیروزی انقلاب، آقای نور علی تابنده تحت تأثیر تفکرات لیبرالیسم کماکان به همکاری خود با نهضت آزادی ادامه می‌دهد و در کابینه‌‌ی «بازرگان» به سمت معاون وزیر ارشاد و عضو هیأت امنای سازمان حج و زیارت منصوب می‌شود. وی هم‌چنین مدتی معاون وزارت دادگستری بود و در مهر ماه 1359 فعالیت سیاسی و اجرایی را به طور کلی رها کرد و پس از خروج نهضت آزادی از حاکمیت، تحت تأثیر همان گرایش‌ها با نظام جمهوری اسلامی هم در تعارض قرار می‌گیرد. این تعارض ادامه دارد تا این که ایشان در اوایل دهه‌‌ی 70 یک بار دستگیر و به اتفاق بعضی از سران نهضت آزادی، مدت کوتاهی در زندان به سر می‌برد.در حال حاضر نیز قطب دراویش گنابادی (نور علی تابنده) علی‌رغم طرح شعار دوری از سیاست کماکان ارتباط تشکیلاتی و عاطفی خود را با نهضت آزادی حفظ کرده و در جلسات محفلی آنان نظیر مراسم سالگرد بازرگان، سحابی و… شرکت می‌نماید. در حالی که نورعلی تابنده به ظاهر روشی کاملاً مخالف برادرش رضا علی‌شاه و برادرزاده‌اش محبوب علی‌شاه داشت، ولی براساس توافقی کلی که توسط سازمان‌های فراماسونری طراحی شده بود از سال 1331 که به جرگه‌‌ی دراویش پیوست، سمت مشاورت آنان را نیز داشته است. صوفی‌ها معتقدند که قطب یک فرقه باید مراحل تصوف را پله پله بگذراند تا به مقام قطبیت برسد. ولی نورعلی مانند پدرش صالح علی‌شاه که 21 ساله قطب شد، پس از مرگ محبوب علی‌شاه در 27 دی ماه 1375به موجب فرمان وصایتی مورخه‌ی 28 مهر 1371 از جانب قطب قبلی بدون طی مراحل تصوف یک شبه قطب شده و به مقام جانشینی برادر زاده‌‌ی خود با لقب طریقتی «مجذوب علی‌شاه»منصوب گردید.با توجه به این که دکتر نورعلی تابنده تا قبل از تصاحب قطبیت به عنوان شیخ و حتی مجاز به نماز معرفی نشده بود، پس از انتصاب از سوی برادرزاده‌اش علی تابنده (محبوب علی‌شاه) به عنوان قطب سی و نهم فرقه، جبهه‌گیری برضد وی از سوی برخی دراویش شروع شد. چون اغلب مشایخ فرقه از این که قطب به صورت موروثی از میان فرزندان سلطان محمدگنابادی انتخاب شود، ‌راضی نیستند به علاوه این که نورعلی تابنده برخلاف مشی دراویش مدتی با رژیم پهلوی مقابله نموده و به عضویت نهضت آزادی درآمده بود و با مرگ غیره منتظره‌‌ی «محبوب‌ علی‌شاه» بدون این که شرایط لازم و محبوبیت کافی را دارا باشد به عنوان قطب معرفی شده بود و از طرف بعضی مشایخ با کراهت مورد پذیرش قرار گرفت و به احتمال زیاد پس از مرگ وی نیز مقام شاهی و مفت خوری از خاندان بیچاره‌‌ی گنابادی گرفته نخواهد شد و فرزند نورعلی یعنی «رضا تابنده» به عنوان قطب معرفی خواهد شد. در تصویر مقابل رضا تابنده با دست‌بند فتنه‌‌ی سبز دیده می‌شود.

دوران قطبیت نورعلی به لحاظ شکل‌گیری ناتوی فرهنگی برضد جمهوری اسلامی ایران دوران حساسی است، به نحوی که فرقه‌های انحرافی با جدّیت از طرف دشمنان اسلام مورد پشتیبانی قرار گرفته‌اند و فرقه‌‌ی گنابادی نیز از حمایت‌های مادی و معنوی استعمار بی‌نصیب نمانده است. در حال حاضر این فرقه‌‌ی درویشی جزو فعال‌ترین، پر تعدادترین و تشکیلاتی‌ترین فرقه‌های انحرافی مشغول فعالیت می‌باشد. در این دوره شاهد توسعه‌‌ی کمّی وکیفی فعالیت آنان در تهران، اصفهان، قم، بروجرد و بعضی مراکز استان‌ها می‌باشیم که باعث تضعیف امنیت و تشنج در بعضی از شهرها شده‌اند که می‌توان به حوادث 24 بهمن سال 84 در قم، درگیری 6 شهریور 86 در کرج، درگیری 19 آبان 86 در بروجرد، تجمع آنان در مقابل مجلس شورای اسلامی در سال 87 و درگیری با بسیج در سال 89 اشاره نمود.بررسی سخنرانی‌ها و نوشته‌های نورعلی تابنده حاکی از این مطلب است که وی علی‌رغم داشتن مدرک دکترا و داعیه‌‌ی جانشینی امام زمان(عجل‌الله‌تعالی) از علوم اسلامی بی‌بهره بوده و از قرائت صحیح قرآن نیز عاجز است. او فردی عوام فریب و جاه طلب است و به راحتی به مریدان احمق خود اجازه می‌دهد در مقابل او سجده نموده و روی کفش او را ببوسند. لازم به ذکر است مریدان احمق این فرقه گاهی در مقابل مشایخ فرقه نظیر مردانی در کرج نیز سجده می‌نمایند. متأسفانه در دوران تصدّی ریاست فرقه توسط نورعلی تابنده، ارتباطات خارجی فرقه به ویژه با کشورهای غربی افزایش چشم‌گیری یافته است. به نحوی که به صورت علنی و آشکار کمک‌هایی از مریدان فرقه در خارج از کشور به آنان ارسال می‌شود. به عنوان نمونه در تخریب حسینیه (خانقاه) آنان در قم اسامی 800 نفر از افرادی که از اروپا، کانادا و ایالات متحده کمک مالی برای این فرقه ارسال کرده بودند، به دست آمد.بررسی عملکرد دراویش نعمت اللهی گنابادی در دوران ریاست نورعلی تابنده، یعنی از دی ماه 1375 که ریاست فرقه به او واگذار شد، شاهد رشد چشم‌گیر فعالیت‌های مخرب این فرقه در تهران و سایر استان‌ها بوده‌ایم. وضعیت مالی آنان به نحو بی سابقه‌ای بهتر شده و مبالغ زیادی صرف تبلیغ و رسیدگی به دراویش بی بضاعت می‌نمایند. هم‌چنین قطب فرقه بسیار مرفه و تجملی در خانه‌ای بزرگ در خیابان پاسداران زندگی می‌کند و سایر مشایخ فرقه نیز زندگی اشرافی و مرفه‌ای دارند.

شناخت مشایخ فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی

فرقه‌‌ی نعمت اللهی گنابادی از دیر باز یک فرقه‌‌ی متشکل و سازماندهی شده و سیاسی بوده است و نقش مشایخ و مجازین به نماز و دستگیری در آن، برجسته‌تر از سایر فرق درویشی است. این فرقه از اواسط سلطنت «ناصرالدین شاه» با کمک مشایخ و مجازین به دستگیری علاوه بر تهران در سایر شهرهای کشور و حتی پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور گسترش یافته‌اند. به همین منظور پس از معرفی اقطاب گنابادی لازم است نقش مشایخ در ترویج این فرقه مورد بررسی قرار گیرد. در میان مشایخ فرقه سه تن از آن‌ها یعنی «ملاعباس‌علی کیوان قزوینی» (منصور علی‌شاه)، «شیخ عبدالله حائری» (رحمت علی‌شاه) و «یوسف مردانی» وضعیت خاصی دارند که در این قسمت به معرفی بیش‌تر آن‌ها خواهیم پرداخت.
ملا عباس‌علی کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه)

«ملاعباس‌علی کیوان قزوینی» در سال 1277ه.ق. در محله‌‌ی شیخ آباد قزوین به دنیا آمد و پس از فراگیری مقدمات علوم حوزوی نزد پدرش «ملااسماعیل واعظ قزوینی» جهت تکمیل دروس به تهران آمد و در 25 سالگی بر اثر سخنرانی‌های بلیغ به واعظ قزوینی مشهور شد. «کیوان» در کتاب «راز گشا»، در مورد گرایش خود به تصوف می‌نویسد:«از سال 1302 ه.ق. یعنی 25 سالگی به عرفان علاقه‌مند شدم ولی در دام تصوف افتادم. ابتدا در چال میدان تهران نزد «حاج میرمحمد‌علی» سر سپردم و به ذکر و ورد مشغول شدم و مدتی هم مرید «حاج ملا جواد اصفهانی» و سپس مرید «میرزا‌حسن‌علی» (صفی‌علی‌شاه) شدم و با اجازه‌ی او به جمع دراویش وارد شدم و کمی بعد با مشورت صفی‌علی‌شاه برای درس اجتهاد راهی عتبات عالیات شدم و 8 سال آنجا درس خواندم و درس گفتم. در نجف از درس عرفان آخوند ملا‌حسین‌قلی همدانی هم استفاده کردم. در سال 1312 ه.ق. به امر میرزای شیرازی در سامرا منبری رفتم ولی خیلی دوست داشتم عرفان عملی را نزد فردی آگاه تکمیل کنم. مرا به ملا‌سلطان در گناباد هدایت کردند. لذا در 1314 ه.ق. از کربلا راهی گناباد شدم. ملا سلطان خیلی گرم مرا تحویل گرفت و قول داد اگر او را 12 سال خدمت صادقانه و بی‌برهان کنم صاحب کشف و عیان شده و مانند او قطب خواهم شد. او گفت:برای تکمیل نفس مرید، باید شعاع نوری از مراد که پدر روحانی است به او برسد. این شعاع نور به منزله‌ی نطفه‌ی پدر است که در باطن مرید که به منزله‌ی رحم مادر است وارد و پرورش می‌یابد و در تولد ثانوی نفس کامل متولد می‌شود. دوران حمل و به ثمر رسیدن این نطفه تا تولد از 6 ساعت تا 12 سال به اختلاف اشخاص طول می‌کشد و اگر 12 سال گذشت و نفس کامل نشد، مرید لیاقت حیات ندارد.»«من با استعدادی که در خود می‌دیدم یقین داشتم که خیلی زودتر به کمال نفس می‌رسم لذا پس از ورود به جمع مریدان ملا‌سلطان و گرفتن ذکر و دستور سلوک 12 سال خدمت بی‌مزد و شبانه‌روزی کردم و با تسلطی که به وعظ و خطابه داشتم مریدان ملا‌سلطان را چندین برابر کردم. ولی 12 سال گذشت و تغییر مثبتی در خود مشاهده نکردم. به نزد ملا‌سلطان رفتم و او مرا گول زد و حدود 3 سال دیگر با اکراه در خدمت او بودم تا این که در سال 1327 ه.ق. ملا‌سلطان کشته شد و فرزند معلوم‌الحال خود ملا‌علی را جانشین خود کرد. بسیاری از مریدان ریاست او را قبول نکردند ولی من آن‌ها را ساکت می‌کردم. ملا‌علی به پاس خدمات شبانه روزی، در سال 1329 یعنی 2 سال بعد از آن که قطب شد، نفس مرا کامل تشخیص و مرا منصورعلی‌شاه خواند و از من دیگ جوش خواست و به هزار نفر خوراند و من در زمره‌ی اقطاب درآمدم.8 سال در کنار او با لقب شاهی حکم قطب صامت را داشتم ولی او مقدمات ولیعهدی فرزندش ملا‌حسن را فراهم می‌کرد و پس از مرگش در کمال تعجب مریدان فرزند 21 ساله و جوانش قطب فرقه شد ولی با این حال من با اکراه به مدت 5 سال مدارا کردم ولی از نواده‌ی ملا‌سلطان چیزهایی دیدم که دیگر نتوانستم حمل به صحت کنم. کارد به استخوانم رسید و ماندن و سکوت را جنایت و خیانت به جامعه یافتم. لذا پس از 30 سال که به اشتباه در خدمت این فرقه بودم به ملا‌حسن نوشتم دیگر حاضر به ادامه خدمت نیستم ولی او بر ماندن من اصرار کرد و انواع ملاطفت‌ها نمود. اما روز به ‌روز دلم از محبت آن‌ها خالی و پیوندم گسسته‌تر شد.»[1]بنابر آنچه از نوشته‌های کیوان به‌دست می‌آید. وی از زمان ملا‌سلطان به نیرنگ، فریب و فساد ملاسلطان و فرزندانش پی برده بود ولی به طمع رسیدن به ریاست فرقه‌‌ی نعمت‌اللهی سکوت کرده بود. فساد و تباهی ملا‌علی نیز به قدری واضح و آشکار بود که کیوان خود به آن معترف است، ولی دریافت لقب«منصور‌علی‌شاهی» و اسناد باغ‌های گناباد، نطنز، شمال و بذل و بخشش‌های ملاعلی زبان کیوان را بسته بود. به‌ علاوه کیوان حتی پس از جدا شدن از صالح‌علی‌شاه هنوز به عرفان علاقه‌مند بود چون او در رازگشا (ص125) می‌نویسد:«نکوهش تصوف مستلزم نکوهش عرفان نیست. من الآن به صوفیان پشت کرده‌ام ولی با صدای بلند تمام سلاسل تصوف از شیعه و سنی را نکوهش می‌کنم و با همان لحن عرفان را می‌ستایم به این علت که اقطاب سلاسل تصوف به‌خصوص بچه‌های ملا‌سلطان که امروزه نفوذشان بیش‌تر از سایر سلاسل ایران است مثل بهاییان که مریدان خود را اغنام‌الله (گوسفندان خدا) می‌دانند دنبال مرید کم‌هوش و مطیع می‌گردند. همه‌ی سلاسل تصوف دزدان هوشمند و طالب مریدان بی‌هوشند، همه پی نادان می‌گردند که گوسفند‌وار آن‌ها را بدوشند. چنان که ملا‌علی مکرر به من می‌گفت امروز، روز جمع مال و ثروت است.»بعید است کیوان که مدتی در گناباد مستقر بوده از آدم کشی و جنایات متعدد ملاعلی بی‌خبر باشد، به احتمال زیاد کیوان در دوره‌‌ی ریاست ملاعلی از غارت و اختلاس‌های قطب سهمی داشته که 10 سال ننگ همکاری با او را پذیرفته است. به هر ‌حال کیوان با توان علمی و قدرت بیان فوق العاده، عمر خود را به پای اقطاب شیاد گنابادی تباه کرد و حسرت قطب شدن را به گور برد. ولی در نوشته‌هایش خوشحال است که توانسته از ننگ صوفی‌گری رها شود. البته صالح علی‌شاه سعی کرد به هر قیمت کیوان را راضی نماید و در نامه‌ای سراسر تملق، کیوان را زین العرفا و فردی با لیاقت خواند که در زیر به بخشی از نامه‌‌ی صالح علی‌شاه به کیوان اشاره می‌شود:«…… چون بعد از ارتحال مولانا الاعظم و سیدنا الاجل والد جسمانی و روحانی آقای حاج ملاعلی گنابادی (نور علی‌شاه) بر حسب وصایت و نص، متکفل خدمات فقرا و هدایت بندگان خدا هستم و به جز اتصال به فقیر به صراط المستقیم طریقت راهی نیست و جناب مستطاب زین العرفاء آقای حاج شیخ عباس علی قزوینی دامه افاضاته از طرف حضرت نور علی‌شاه طاب ثراه مأمور به دعوت به شاهراه طریقت و تربیت سالکین و تلقین طالبین بوده و از آن حضرت مفتخر به لقب منصور علی گردیده از این فقیر نیز حسب الاشاره و اللیاقه ایشان را مجاز در امور مذکور نموده و مراتب سابقه‌ی ایشان را مضی و برقرار نمودم.»[2]«محمد حسن بن علی» 1337ه.ق.ولی از این به بعد دیگر کیوان از ادامه‌‌ی همراهی با تصوف منصرف می‌شود و کم کم از فرقه‌‌ی گنابادی جدا می‌گردد و چند جلد کتاب برضد تصوف و سران فرقه‌‌ی گنابادی می‌نویسد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌انداز: «کیوان نامه، راز گشا، بهین سخن، استوار و اختلافیه»؛ ولی سرانجام صالح علی‌شاه تحملش تمام می‌شود و او را در سال 1345ه.ق. از منصب شیخ المشایخی فرقه عزل می‌نماید. کیوان در حالی که عمرش را فدای راه انحرافی صفی علی‌شاه فراماسونر و ملاسلطان و ملاعلی گنابادی فاسد نمود. در سال 1357ه.ق. در اطراف شهر رشت مرد و مدفون شد. پس از مرگ کیوان، تمام تألیفات وی بدون نام او به نفع اقطاب فرقه مصادره شد. کتاب «پند صالح» که مایه‌‌ی مباهات و افتخار اقطاب گنابادی است، از سخنرانی‌ها و منابر کیوان قزوینی اقتباس شده است.
شیخ عبدالله حائری (رحمت علی‌شاه) یکی از مشایخ مرموز و قدرتمند فرقه‌‌ی گنابادی «شیخ عبدالله حائری» است. وی فرزند «آیت الله شیخ زین العابدین مازندرانی» از مراجع بزرگ کربلا است. این مرجع بزرگ 4 فرزند پسر داشت که شیخ عبدالله حائری متولد 1284ه.ق. آخرین آن‌ها بود. درباره‌‌ی او نوشته‌اند که در 20 سالگی ادعای اجتهاد نمود و از همین زمان در ردیف حقوق بگیران انگلیس قرار گرفت. شیخ عبدالله در سال 1305ه.ق. در کربلا برای اولین بار با ملاسلطان ملاقات کرد ولی در سال 1311ه.ق. سر سپرده‌‌ی او شد و از طرف ملاسلطان به لقب طریقتی «رحمت علی» ملقب گردید. حائری خدمات زیادی به این فرقه نمود که یافتن فرزند گمشده‌‌ی ملاسلطان (قطب بعدی) و باز گرداندن او به بیدخت، از مهم‌ترین آن‌هاست.
حائری در سال 1322ه.ق. ساکن تهران شد و در دوران 10 ساله‌‌ی ریاست ملاعلی بدون ریاست ظاهری به رحمت علی‌شاه ملقب شد. رحمت علی‌شاه در سفر آخر ملاعلی در کاشان همراه وی بود و پس از مسموم شدن قطب او را به شهر ری منتقل و مدفون نمود. او برخلاف کیوان قزوینی، شیخ المشایخی صالح علی‌شاه 21 ساله را نیز پذیرفت و تا آخر عمر ریزه خوار سفره‌‌ی اقطاب گنابادی بود. از شاگردان معروف شیخ عبدالله حائری، «بدیع الزمان فروزان‌فر» و فرزندش «هادی حائری» بودند. هادی از یاران صمیمی «مصدق» و سرپرست اوقاف کشور در زمان او بوده است. هادی نیز از سرسپردگان فرقه‌‌ی نعمت اللهی بود و خانه‌‌ی پدری خود را وقف مجالس دراویش نعمت اللهی نمود.رحمت علی‌شاه با رضاخان پهلوی رابطه‌‌ی بسیار صمیمی داشت به نحوی که رضاخان حتی در دوران پادشاهی به ملاقات او می‌رفت و به توصیه‌های این درویش نعمت اللهی عمل می‌کرد. در کتب فرقه، او را صاحب کشف و کرامات دانسته و نوشته‌اند سال‌ها قبل از پادشاهی رضاخان در اراک به او نوید سلطنت داده بود. «مصطفی آزمایش» در مقالات «عرفان ایران» سعی نمود، انگ نوکری استعمار و حقوق بگیری انگلستان را از او سلب نماید. ولی به علت وجود مستندات قوی و همراهی حائری با نوکرهای انگلیس موفق به این کار نشده است. لازم به ذکر است هنگامی که «زین العابدین رهنما» از طرف رضاخان به مرگ محکوم شد، به توصیه‌‌ی حائری اعدام وی به تبعید تقلیل یافت ولی معلوم نیست چرا حائری برای «تیمور تاش» جلاد که او نیز درویش گنابادی بود، وساطت نکرد و با خونسردی شاهد قتل تیمور تاش شد.
یوسف مردانی (صدق‌علی) شیخ کرج:

«یوسف مردانی» ملقب به درویش «صدق‌علی» در تاریخ 4 خرداد 1315 (1355 قمری) در قریه‌ای به نام آغوزدرّه از توابع و قراءِ کوهستانی هزارجریب چهاردانگه بخشی از بهشهر به دنیا آمد.
پدر وی «محمود مردانی» از مالکین منطقه‌‌ی هزارجریب و درویش مسلک بود. «یوسف‌علی مردانی» تحصیلات مکتبی را در هزار جریب آغاز کرد و سپس با خانواده به بندرگز مهاجرت نمود و در آن شهر ساکن گردید. یوسف‌علی مردانی دوران دبستان را در بندرگز به اتمام رساند و تحصیلات متوسطه را در ساری آغاز کرد و دیپلم ادبی را در تهران گرفت. او زمانی که در ساری زندگی می‌کرد دچار تردید شد، به نحوی که خود او در این باره می‌نویسد:«در آن ایام که در ساری ساکن بودم برای یافتن راه خدا به همه جا سر می‌کشیدم و عقاید آن‌ها را بررسی می‌کردم. به زیارتگاه‌ها، به کلیساها، به کنیسه‌ها، به محافل بهایی‌ها و به هر جا که صحبت از دین بود می‌رفتم و به هرکس که دعوی مذهب داشت مراجعه و نظریات آن‌ها را بررسی می‌کردم و کتب آن‌ها را می‌خواندم، تا آن که شبی به تشویق یکی از دوستان در مجلس فقری در حسینیّه‌ی امیرسلیمانی شرکت کردم و در 8 جمادی الثّانی سال 1377 قمری مطابق با 9 دی 1336 شمسی نزد مرحوم آقای محمدمهدی سلیمانی (وفاعلی) به فقر مشرف شدم. انگیزه‌ی اوّلیه‌ام در تشرّف به فقر این بود که فهمیده بودم ایشان اذکاری که از معصوم)علیه‌السلام) به آن‌ها رسیده را به مریدان خود تعلیم می‌دهند که ابزار سلوک است.»او سپس به دانشکده‌‌ی الهیات مشهد رفت و در رشته‌‌ی «معقول» به تحصیل پرداخت و با نوشتن رساله‌ای در عرفان زیر نظر استاد «سیدجلال‌الدین آشتیانی» در سال 1341 فارغ التحصیل شد. پس از اخذ لیسانس در آموزش و پرورش نظر آباد ساوجبلاغ استخدام و سپس به کرج منتقل و در آموزش و پرورش کرج بازنشسته شد. مردانی مدعی است، کتب دینی و مذهبی زیادی را مطالعه کرده است و همزمان با این بررسی‌ها در سلاسل دیگر نیز به تحقیق پرداخته و به مجالس و محافل آن‌ها مراجعه و عقاید، نظریات، آداب و رفتار آن‌ها را بررسی نموده است ولی قلب او آرام نگرفته است. او در اوایل سال 1338شمسی در بیدخت به ملاقات قطب فرقه‌‌ی گنابادی صالح علی‌شاه می‌رود، خود مردانی در این باره می‌گوید:«توفیق زیارت و عتبه بوسی آستان ملائک پاسبان حضرت قطب العارفین و مولی الموحدین و کهف الواصلین حضرت آقای صالح علی‌شاه روحی و جسمی لتربته الفدا (در اوایل سال 1338) نصیب شد. در بیرونی مقابل آن آفتاب عالم تاب روی نیمکت چوبی با دل شکسته و تن خسته‌ی گدایی به شاهی مقابل نشسته، نگاهی بر آن جمال بی‌مثال افکندم. به فکر فرو رفتم که تفاوت ایشان با روحانیون دیگر چیست، جز شارب مبارک و صورت چیزی نتوانستم بفهمم. چشم نابینای مرید را چه قدرت دیدآفتاب است. چیزی نفهمیدم. حیران ماندم. بر سوز دل افزوده شد و از مغز استخوان ناله برخاست. مأیوس و ناامید افتادم. بلند شدم مطلبی را خدمتشان شاید معترضانه عرض کنم که حرکت فرمودند و با آن چشمان خدابین به سر تا پای این بی‌سروپا نگاهی فرمودند و به سمت درونی منزل حرکت کردند. آتش طور از هر طرف مشتعل شد و دل از ذکر خدا آرام گرفت و به اصل خود رسید ….. بعد از آن برهان عظیم الهی دیگر هرگز کوچک‌ترین تردیدی در دل راه نیافت.»مردانی مدعی است علاوه بر بیداری در خواب نیز به طرف اقطاب گنابادی هدایت شده است. او می‌گوید:«در خواب دیدم پس از ختم نماز صبح شخصی با عمامه و عبا مچ دست مرا گرفتند و گفتند این شخص هادی و مهدی!!!!!! زمان تو است. ولی هر چه می‌گشتم که صاحب آن چهره را بیابم موفّق نمی‌شدم. تا آن که در همان سفر به بیدخت آن شخصی را که در عالم رؤیا مشاهده کرده بودم زیارت کردم که در جوار حضرت صالح علی‌شاه جلوس نموده بودند. آن شخص حضرت رضا علی‌شاه و در آن زمان از مشایخ حضرت صالح علی‌شاه بودند.»مردانی در زمان صالح علی‌شاه به جمع دراویش گنابادی پیوست ولی از اول ریاست رضا علی‌شاه یعنی 1343 شمسی پس از مرگ صالح به عنوان شیخ فرقه مجاز به دستگیری و اقامه‌‌ی نماز شد. مردانی با استقرار در حسینیه‌‌ی اصفهانی‌های کرج (میدان توحید، محله‌‌ی اصفهانی‌ها، کوچه‌‌ی کشاورز، پلاک 20) و توسعه‌‌ی آن به یکی از فعال‌ترین مشایخ فرقه مبدل شد و به طور غیر مجاز با خرید خانه‌های مجاور، حسینیه‌ای با ظرفیت 2000 نفر بنا نمود. مردانی از جمله مشایخی است که بعد از مرگ رضا علی‌شاه در سال 1371 شمسی داعیه‌‌ی قطبیت داشت ولی موقعیت مناسبی به دست نیاورد و حاج علی تابنده (محبوب علی‌شاه) فرزند رضا علی‌شاه به صورت موروثی به ریاست فرقه رسید.
ریاست محبوب علی‌شاه بیش از 4 سال و 4 ماه دوام نداشت و در اواخر سال 1375 از دنیا رفت. پس از مرگ قطب، مردانی مجدد تلاش‌هایی را برای تصاحب ریاست فرقه شروع کرد که نمونه‌‌ی آن درج آگهی‌های مشکوک در روزنامه‌های کشور توسط او و یارانش با نام طریقتی صدق علی‌شاه می‌باشد. به عنوان نمونه به آگهی مندرج در روزنامه‌‌ی «کیهان» تاریخ 3/12/75 می‌توان مراجعه کرد. نظر به این که از زمان ملاسلطان لقب طریقتی با پسوند شاه مخصوص اقطاب می‌باشد، این آگهی‌ها مورد اعتراض قطب بعدی یعنی دکتر نور علی تابنده (مجذوب علی‌شاه) قرار گرفت.ولی در حال حاضر نیز بعضی دراویش فرقه او را قطب صامت می‌دانند و در برابر او سجده می‌کنند و معتقدند بعد از مجذوب علی‌شاه، یوسف مردانی به ریاست فرقه خواهد رسید. ولی مجذوب علی‌شاه پسر خود رضا تابنده را که در حال حاضر در اروپا به سر می‌برد، آماده‌‌ی تحویل میراث پدری نموده است. در حال حاضر از میان 13 نفر شیخ با سابقه‌‌ی فرقه، فعالیت تبلیغی یوسف مردانی شیخ کرج بسیار گسترده‌تر و سازماندهی شده‌تر است به نحوی که مجالس هفتگی او گاهی از حسینیه‌‌ی امیرسلیمانی که معمولاً قطب فرقه در آن شرکت می‌کند، گسترده‌تر می‌باشد.(*)
پی‌نوشت‌ها:

[1]. رازگشا، خلاصه‌ی صفحات 115 تا 128

[2]. کتاب نامه‌های صالح، ص 16
*سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی

نقل کرده‌اند یکی از روستاییان را دستگیر و از او سؤال می‌کند: «تو قاتل را می‌شناسی، هر چه او قسم می‌خورد که من نمی‌دانم قاتل کیست؟ ملا علی نمی‌پذیرد و با ریختن روغن داغ روی سرش سعی می‌کند او را به اعتراف مجبور کند که این فرد تا آخر عمر دچار مشکلات روانی می‌شود.

در مقاله‌های قبل ضمن پرداختن به چگونگی پیدایش «فرقه‌ی نعمت اللهی» به ظهور اقطاب مختلف اشاراتی شد؛ حال در این قسمت به معرفی یکی دیگر از «اقطاب» و چگونگی ظهور «ملاعلی (نورعلی‌شاه ثانی)» می‌پردازیم.

ملاعلی (نورعلی‌شاه ثانی)
پس از «ملا سلطان» در حالی که بعضی از مشایخ نظیر «کیوان قزوینی» به لحاظ علمی و آشنایی به تصوف و سیر و سلوک، سرآمد تمامی دراویش بودند؛ فرزند وی «ملا علی» که فردی قصی القلب و فاسد الاخلاق بود، جانشین وی شد.
برای این که ادعاهای گزاف ملا سلطان بیش‌تر آشکار شود، بد نیست متن حکم قطبیت فرزند فاسدش را مرور کنیم. ملا سلطان در این حکم چنین می‌نویسد: «پوشیده نماند که هر یک از اولیای عظام را در زمان حیات و بعد از ممات خلفا و نواب لازم، که رشته‌ی دعوت منقطع نشود که در بقاع ارض و در جمله زمان حکم یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک … جاری باشد لذا این ضعیف سلطان محمد نور چشم خود ملا علی را خلیفه‌ی خود قرار دادم و چون اشاره‌ی غیبیه شده بود تأخیر را روا نداشتم.»چون اشاره‌ی غیبیه شده بود تأخیر را روا نداشتم.»[1]
لازم به ذکر است این حکم برای فرزندی که شهرت به فساد داشته و 7 سال بدون اذن پدر از خانه فراری بوده و فاقد هرگونه تشخص علمی و عرفانی بوده، صادر شده است. به علاوه انشای ‌حکم بسیار شبیه مطالبی است که «میرزا حسین علی نوری بهایی» با کمک ادیبان انگلیسی انشا می‌کرده است. هم‌چنین ملا سلطان این انتصاب را به غدیر و خود را در ردیف اولیای عظام قرار می‌دهد و مدعی می‌شود که از غیب مأمور نصب فرزندش شده است که نگارنده معتقد است ملا راست می‌گوید زیرا دلال مظلمه، «میرزا عبدالله حائری» (رحمت علی‌شاه) از طرف انگلستان و جریان شوم فراماسونری که عالم غیب ملا سلطان می‌باشد، حامل اشاره‌ی غیبیه بوده است.ملاعلی در سال1284ه.ق. در بیدخت گناباد متولد و در سال 1337ه.ق. در کاشان به دست یکی از مریدان یاغی خود (ماشاالله خان کاشی)[2] مسموم و به قتل رسید.جای تعجب است، قطب فرقه‌ی نعمت اللهی که خود را هم‌طراز اولیای خدا می‌داند در خانه‌ی فردی یاغی و حرام خوار نظیر «نایب حسین کاشی» چه کار می‌کند البته بعضی محققین نایب حسین و فرزندش ماشاالله خان را از مریدان فرقه‌ی نعمت اللهی می‌دانند؛ زیرا ملاعلی در امر مذهب مردد بود، 7 سال به مسافرت پرداخت و در کشورهای ترکمنستان، افغانستان، هندوستان، کشمیر، حجاز، عراق، یمن و مصر به دنبال عیاشی خود بود. در این مدت ملا سلطان برای یافتن فرزند فاسد خود به هر کسی متوسل شد.«سید تقی واحدی» در کتاب «کوی صوفیان» صفحه‌ی 282 در این خصوص می‌نویسد: در ملاقاتی که با مرحوم مدرسی چاردهی داشتم، آقای مدرسی به من گفت: «اگر بیم مرگ حتمی و کشته شدن به دست دراویش گنابادی نبود، پرده از روی انگیزه و علت آشنایی شیخ عبدالله حائری حقوق بگیر سفارت انگلیس در عراق و ملا سلطان بر می‌داشتم و توضیح می‌دادم چه طور مرجع زاده‌ای جاسوس و تربیت شده در نجف اشرف دلباخته‌ی ملا سلطان شده و فرزند گمشده‌ی او (ملا علی) را یافته و برای احراز ریاست فرقه آماده نموده است.» هم‌چنین کیوان قزوینی که از مشایخ فرقه بوده، معتقد است ملاعلی پس از این که توسط پدرش به مسلک درویشی درآمد نیز مخالف صوفیه بود. وی در ایام جوانی به طور کامل مخالف آرا و نظرهای پدر خود بود و به همین علت مدت 7 سال پدر خود را ترک کرد و ملاسلطان برای یافتن وی از دوستان خود در مکه و کربلا استمداد طلبید که سرانجام توسط «شیخ عبدالله حائری» (رحمت علی‌شاه) در عراق پیدا شده و به بیدخت بازگشت.وی در حالی که هنوز دچار تردید بود و به راه و روش پدر اعتقاد نداشت، در سال 1315هجری قمری به مقام ارشاد رسید و در سال 1327 پس از قتل پدرش به دست دو نفر از اهالی بیدخت، جانشین وی گردید. ملاعلی به خاطر گرایش‌های سیاسی، در جنگ جهانی اول به همکاری با آلمان متهم شد. وی ثبات عقیده نداشت و در رساله‌ی «سعادتیه» برای عادی جلوه دادن این رفتار چنین نوشته‌اند: «ملاعلی برای تحقیق بیش‌تر و یافتن اطمینان کامل قلبی عازم سیر آفاق و انفس گردیده و مدت 7 سال به غالب کشورهای بزرگ مسافرت نمود و با بزرگان و مدعیان هر طریقه و گروهی مجالست نمود ولی بالاخره هادی راه خود را پدر یافت و در سال 1307 به گناباد برگشت و تحت توجه پدر قرار گرفت.»
فساد اخلاقی و اعتقادی ملاعلی به قدری شدید بود که در نوشته‌های قطب و مشایخ فرقه نیز مطرح شده است. به عنوان نمونه دو مورد را ذکر می‌نماییم: «آقای سلطان حسین تابنده معروف به رضا علی‌شاه در کتاب «نابغه‌ی علم و عرفان» درباره‌ی «نور علی‌شاه» گوید: «نظر به این که بعض فقرا نسبت به ایشان خوش‌بین نبودند ملا سلطان از نوشتن فرمان قطبیت وی خودداری می‌نمود، تا آن که طبق صریح اجازه‌نامه با تأیید غیبی فرمان خلافت حاج ملاعلی صادر و به «نور علی‌شاه» ملقب شد. پس از صدور فرمان نیز بعضی با ایشان مخالفت نموده و اطاعت او نمی‌کردند.»
از این عبارت به خوبی استفاده می‌شود که جو و نظر عمومی درویشان کاملاً با قطب شدن «نور علی‌شاه» مخالف بوده است و سلطان محمد نیز از این موضوع با خبر بوده است و حتی پس از صدور فرمان قطبیت او عده‌ای از صوفیان که در لیاقت و شایستگی نور علی‌شاه برای این مقام شک و تردید داشتند با او بیعت نکردند. مرحوم «حاج سید محمد علی روحانی» ـ امام جماعت اسبق مسجد سرتراز جویمند ـ می‌نویسد: «من به رییس اداره‌ی اوقاف گناباد حاج نایب الصدر فرزند رحمت علی‌شاه شیرازی گفتم: شما از نظر علمی و عملی بر حاج ملا علی برتری دارید، بنابراین چرا دست ارادت به او داده و او را به عنوان قطب خود پذیرفته‌اید؟!» وی با کمال ناراحتی و عصبانیت در جواب گفت: «مرام درویشی ما به قدری کثیف و آلوده است که اگر مرشد، جُبّه درویشی را به تن الاغی بپوشاند ما باید دست ارادت با آن الاغ داده و دست او را ببوسیم، اکنون نیز ملا سلطان محمد جبّه را به تن فرزندش حاج ملاعلی پوشانده و دستور داده تبعیت کنیم.»
کیوان قزوینی در صفحه‌ی 177 «راز گشا» می‌نویسد: «در سال 1336ه.ق. یعنی یک سال قبل از مسموم شدن ملاعلی، شورش و رسوایی عظیمی در اثر بدرفتاری ملاعلی با اهالی روستاهای گناباد و غارت اموال و املاک آن‌ها توسط وی در بیدخت در گرفت که او ناچار شد یک‌سال آخر عمر را به دوره گردی در شهرها بپردازد. او در این یک‌سال اموال زیادی از مریدان خود در قزوین، همدان، اراک، کاشان و نطنز جمع آوری نمود که پس از مرگ او در تهران بعضاً به دست افراد رند افتاده و بخشی ازآن به بیدخت منتقل شد.»
واکنش نور علی‌شاه در برابر قتل سلطان محمد
در حالی که تنها «جعفر بیدختی» قاتل ملاسلطان محمد بوده ‌است و خود نقل می‌کند: «در آن شب حادثه من بر پشت بام بودم، وقتی که سلطان محمد از اندرون خانه بیرون آمده و به توالت رفت، من آهسته از درخت توت پایین آمده خود را به او رساندم و فوراً گلوی او را گرفته و فشار دادم تا خفه شده و در چاه توالت افتاد. من از همان درخت توت بالا رفته و فرار نمودم.» بنابراین قاتل سلطان محمد تنها یک نفر بوده ‌است، ولی در کتاب «نابغه‌ی علم و عرفان» آمده است.
کسانی که خود را برای کشتن ‌در آن شب آماده کرده بودند، 5 نفر بوده‌اند:
1. عبدالکریم فرزند حاج ابوتراب
2. میرزا عبدالله فرزند ملا محمد
3. جعفر بیدختی
4. حسن مطلّب نوقابی
5. مهدی فرزند ملاعلی تربتی
و در جای دیگر قاتلان سلطان محمد را 9 نفر معرفی کرده و از حاج «سید محمد جویمندی» و حاج «سید حسین جویمندی» و حاج «سید محمدرضا عربشاهی» نیز نام برده است.» لازم به ذکر است، جعفر بیدختی از مریدان سلطان‌ محمد بوده است. ولی مکرراً کارهای خلاف و شهوترانی‌هایی از نور علی شاه مشاهده می‌کند. وی مکرر اعمال نور علی‌شاه و به خصوص شهوت‌رانی‌های او را به سلطان‌ محمد منتقل می‌کرد اما او در پاسخ می‌گفت: «فرزند من عیبی نداشته و تو می‌خواهی او را بد نام کنی.» وقتی جعفر بیدختی ناامید شد از او کناره‌گیری کرد و حاضر شد در ازای گرفتن 100 تومان حکم آخوند خراسانی برضد ملا سلطان را اجرا نماید. ولی ملاعلی جانشین ملاسلطان به تلافی قتل پدرش جنایت‌ها و آدم ‌کشی‌های زیادی انجام داد که بخشی از آن به قرار زیر است:[3]
1. در اولین روزهای قطبیت نور علی‌شاه، پسر عمه خود آقای «میرزا عبدالله» فرزند «ملا محمد ثموئی» را به منزل خود دعوت نمود، به وسیله‌ی جلادان جناب قطب او را به قتل رسانده و بدنش را قطعه قطعه نمودند.
2. پس از قتل میرزا عبدالله، جلادانی را برای کشتن برادران وی به مزرعه‌ی ثموئی فرستاد، آنان نیز برای حفظ جان خود شبانه به همراه مادرشان به منزل «مهدی غایب» در روستای خیبری رفته و از آنجا به مشهد مقدس متواری شدند. آقای نورعلی‌شاه نیز منزل و زراعت و تمامی اموال آنان را مصادره نمود.
3. یکی دیگر از کسانی که به دستور نورعلی‌شاه کشته شد، مرحوم «کربلایی سلطان» است. وی را پس از کشتن به آخور گاو انداخته و شایع نمودند که او را گاو شاخ زده و کشته است.
4. پس از کشته شدن میرزاعبدالله و کربلایی سلطان جوّ رعب و وحشت محیط بیدخت را فرا گرفت. جعفر بیدختی که قاتل اصلی ملاسلطان‌محمد بود از بیدخت به بجستان متواری گشت. نورعلی‌شاه جمعی از جلادان خود را به بجستان فرستاد. آنان شب بر جعفر بیدختی وارد شده و او از آنان پذیرایی نمود. صبح موقع خداحافظی و به بهانه‌ی نشان دادن راه او را به بیرون بجستان برده و او را کشتند.
5. از دیگر جنایات نورعلی‌شاه دستور کشتن حاج «یوسف بیدختی» و فرزندش «محمد» می‌باشد که در روز روشن در کوچه‌های بیدخت این جنایت به وقوع پیوست و چون نورعلی‌شاه فعال مایشاء بود هیچ کس جرأت شکایت یا رسیدگی به آن را نداشت پس از این حادثه دو فرزند مقتول، یعنی حاج «شیخ علی معصومی» و حاج «محسن» از ترس قطب، از بیدخت متواری شده و ساکن مشهد شدند.
پس از مدتی به بیدخت خبر رسید که آقای شیخ علی معصومی فرزند حاج یوسف بیدختی در مسجد جفایی مشهد به اقامه‌ی جماعت مشغول و کتابی علیه خانقاه بیدخت نوشته است. «کاظم قصاب نیشابوری» از بیدخت مأموریت یافت که او را به قتل برساند. وی به مشهد آمده و شیخ علی را در قبرستان با چند ضربه چاقو به شدت مجروح نمود که رهگذران او را به بیمارستان رسانده و از مرگ حتمی نجات یافت.
6. یکی دیگر از جنایات نورعلی‌شاه حمله به منزل آقای حاج «سید محمدرضا عربشاهی سبزواری» است. پدر وی چون عقیده به تصوف داشت از سبزوار حرکت کرده و ساکن بیدخت گردید.
سرانجام شبی جمعی از افراد مسلح با دستور نورعلی‌شاه به منزل حاج سید محمدرضا عربشاهی حمله کردند او نیز برای حفظ جان خود از مجرای آب قنات بیدخت فرار کرده و خود را به روستا قوژد رسانده و از آنجا به سوی سبزوار متواری شد و تمام اموال، ثروت و خانه‌ی او توسط جناب قطب و به نفع قطب مصادره شد.
7. یکی دیگر از اعمال نورعلی‌شاه دستور قتل حاج «ابوتراب» و دو فرزندش شیخ «عبدالکریم» و شیخ «ابوالقاسم» است.
وقتی مرحوم «آیت‌الله ملامحمد کاظم خراسانی» حکم قتل ملاسلطان محمد را صادر نمود، حاج ابوتراب نوقابی که فردی مذهبی و دارای احساسات و عواطف دینی بود، اعلام کرد هر کس که این حکم را به مرحله‌ی اجرا درآورد؛ 100 تومان جایزه خواهد گرفت. جعفر بیدختی که بر اثر اعمال سلطان محمد از تصوف روی گردانیده بود، داوطلب انجام این حکم گردید و پس از کشته شدن سلطان محمد به نوقاب رفته و حاج ابوتراب نیز به وعده‌ی خود وفا نمود. این کار باعث شد که نورعلی‌شاه عده‌ای را برای کشتن حاج ابوتراب و فرزندانش به نوقاب بفرستد. از این رو «محمدعلی سردار نیشابوری» به تحریک ملاعلی، حاج ابوتراب و دو فرزند روحانی او که هر دو از طلاب فاضل حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد بودند را به شهادت رساند.
8. آقای حاج «ابوالقاسم توکلی معمار» نقل کرد: «روزی نورعلی‌شاه به من گفت: منزل ما مقداری کار بنایی نیاز دارد، امشب شما شاگرد خودتان آقای کربلایی ملاعلی را به منزل ما بفرستید. من چون هدف او را فهمیدم شب به اتفاق شاگرد خود به منزل قطب رفتم، وقتی مرا به همراه او دید عذر آورده و گفت فردا شب او را بفرست. شب بعد نیز خودم به همراه شاگردم به منزل قطب رفته و گفتم: من نیز آمده‌ام که کار زودتر انجام شود. قطب گفت: امشب از کار بنایی منصرف شده‌ام. فردا صبح به ملاقات خصوصی او رفتم و از او خواهش کردم که از کشتن شاگرد من صرف‌نظر نماید.» آقای نورعلی‌شاه گفت خوب فهمیدی، من قصد کشتن او را داشتم، اما چون خاطر تو عزیر است از او صرف‌نظر کرده و او را به تو می‌بخشم. در واقع یکی از خدمات بزرگی که ملاعلی به اسلام و مسلمین کرد همین بود که با این کارهای خلافش جمع زیادی از مریدان پدرش را از انحراف فکری نجات داد.نقل کرده‌اند یکی از روستاییان را دستگیر و از او سؤال می‌کند: «تو قاتل را می‌شناسی، هر چه او قسم می‌خورد که من نمی‌دانم قاتل کیست؟ ملا علی نمی‌پذیرد و با ریختن روغن داغ روی سرش سعی می‌کند او را به اعتراف مجبور کند که این فرد تا آخر عمر دچار مشکلات روانی می‌شود.ملاعلی در سفری که به کاشان داشته است، نسبت به همسر ماشاالله خان کاشی قصد سویی داشت که او هم ملاعلی را از منزلش دور می‌کند و به نوکرانش دستور می‌دهد سر راهش را گرفته و او را مسموم و در صورت امتناع با شمشیر به قتل برسانند از این رو ملاعلی سم را نوشیده و پس از چند روز در کهریزک با سم از دنیا رفته و در شهر ری کنار قبر «طاووس» مدفون شده است. آنچه قابل تأمل است، همراهی شیخ عبدالله حائری (رحمت علی‌شاه) در این سفر و سالم ماندن این شیخ مرموز در این حادثه می‌باشد.ملاعلی که روزی توسط حائری به ایران برگردانده شد و به توصیه‌ی اربابان انگلسی به عنوان قطب دراویش معرفی شده بود. در کاشان در کنار حائری مسموم و جسد بی جان او توسط حائری به شهر ری منتقل شد. این شیخ المشایخ فرقه که خود با لقب طریقتی رحمت علی‌شاه موقعیت قطب داشت، قطبیت جوان 21 ساله‌ی ملاعلی محمد حسن را پذیرفت در واقع ملاعلی و پسرش هم‌چون موم در دست شیخ عبدالله حائری بودند و حائری به نیابت از جاسوسان انگلیسی بر فرقه ریاست می‌کرد. ملاعلی فرد کم سوادی بود ولی دو کتاب (ذوالفقار و رجوم الشیاطین) به او منسوب است که مملو از خرافات می‌باشد.او در کتاب «رجوم الشیاطین» درباره‌ی کیفیت تولد پدرش ملاسلطان نوشته است: «جدم با جده‌ام که هر دو امی و بی سواد و زارع بودند، در اتاق گلی خود نشسته بودند. ناگهان سقف اتاق شکافته شد و آبی که به منزله‌ی مائده‌ی آسمانی بود، پدیدار گردید. زن و شوهر از آن آب آشامیدند و نطفه‌ی ملاسطان همان شب بسته شد. ملاسلطان در سه ماهگی در شکم مادر سخن می‌گفت و شب‌ها با کوبیدن لگد به شکم مادر او را برای نماز شب بلند می‌کرد. او از سه ماهگی قرآن می‌خواند و مادر خود را از افسردگی نجات می‌داد.»
شیخ محمد حسن بیچاره (صالح علی‌شاه)پس از قتل ملاعلی (نور علی‌شاه) در حالی که عمویش «محمد باقر سلطانی» و «کیوان قزوینی» مدعی جانشینی ملاعلی بودند. پسرش «صالح علی‌شاه» جانشین ملاعلی گردید. محمد باقر سلطانی پس از چند سال توسط برادرزاده‌ی خود «صالح» تطمیع و از برادرزاده‌ی خود تمکین نمود و دیگر ادعا نکرد. ولی کیوان قزوینی به عنوان اعتراض از فرقه جدا شد.شیخ «محمدحسن بیچاره» (صالح علی‌شاه) در سال 1308هجری قمری در بیدخت متولد شد. صالح علی‌شاه دروس ابتدایی را نزد پدر و جّد خود به اتمام رساند، یک سال هم در اصفهان درس خواند و به تهران برگشت و بدون داشتن قابلیت علمی و معنوی و در سال 1329 یعنی 21 سالگی از طرف پدر خود ملقب به صالح علی‌شاه و به صورت موروثی جانشین پدر و قطب فرقه شد. وی در سال 1386 هجری قمری در بیدخت فوت کرد و در کنار قبر ملاسلطان دفن گردید. قطب شدن فردی جوان و کم اطلاع بر شیخ المشایخ فرقه که از نظر علمی سرآمد همه بود، یعنی کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه) که همزمان با صالح دیگجوش داده بود، گران آمد و کمی بعد از قطبیت صالح علی‌شاه از مسند ارشاد کناره گرفت و منزوی شد.حاج «ملاعباس‌علی کیوان قزوینی» با لقب طریقتی «منصور علی‌شاه» به لحاظ علمی و آثار مکتوب خاطر جمع بود که پس از ملاعلی به عنوان قطب انتخاب می‌شود ولی قطب به صورت موروثی انتخاب شد و همین امر موجب انزوای کیوان گردید. دوران ریاست صالح علی‌شاه حدود 50 سال طول کشید و هرچه تلاش کرد، کیوان را دوباره به استخدام فرقه در آورد، موفق نگردید و ناچار در سال 1345 ه.ق. کیوان را از مسند ارشاد عزل نمود.
پس از ترک مسند ارشاد و سرپیچی کیوان قزوینی، تمامی کتبی که تألیف و تصنیف کرده بود، توسط فرقه تجدید چاپ و نام کیوان حذف و به نام اقطاب فرصت طلب از جمله صالح علی‌شاه ثبت شد. بعضی محققین کتاب «پند صالح» را برگرفته از تألیفات و منابر کیوان قزوینی می‌دانند ولی آنچه به فرقه شهرت داده است، آن است که نویسنده‌ی کتاب، صالح علی‌شاه است که «مجتهد سلیمانی» (وفا علی) شرحی بر آن نوشته است هم‌چنین نامه‌های صالح علی‌شاه به افراد هم تحت عنوان نامه‌های صالح توسط شیخ فرقه «سید هبه الله جذبی» تدوین و منتشر شده است.صالح علی‌شاه با رژیم منحوس پهلوی رابطه‌ای بسیار صمیمی داشت و در اتمام ساختمان مزار سلطانی و آبادانی بیدخت از کمک‌های بی دریغ دربار پهلوی برخوردار بود. به عنوان نمونه در سال 1325 ه.ش. به موجب تصویب نامه‌ی هیأت وزیران، املاک موقوفه‌ی فرقه‌ی گنابادی در بیدخت و سراسر کشور از پرداخت حق الثبت و مالیات معاف گردید.استخدام بعضی دراویش گنابادی در وزارت کشور و سازمان اوقاف با توصیه‌ی تیمسار سرتیپ «علی پرورش» و تیمسار «نعمت الله نصیری» رییس ساواک شاه، موجب تسهیل دست اندازی سران این فرقه به امول عمومی و املاک موقوفه گردید. وزرای کشور در انتصاب مسؤولین اجرایی گناباد و بیدخت بی‌مشورت وی اقدام نمی‌کردند. او هر سال در مزار سلطانی مراسم نیایش برای سلامتی شاه و خانواده‌اش برگزار می‌کرد و با ساواک جهنمی همکاری گسترده‌ای داشت که عکس‌های دیدار او با «محمدرضا» در بیدخت موجود است. صالح علی‌شاه نیز در قساوت و آدم کشی از پدرش ملاعلی چیزی کم نداشت. در زیر به یک نمونه از جنایات او اشاره می‌نماییم.آقای «حاجی سعادتی» در محله‌ی مرفه‌نشین بیدخت منزلی داشت که تصمیم گرفته بود آن را فروخته و منزلی در تهران بخرد. هیچ کس از ترس آقا صالح‌علی‌شاه آن خانه را نمی‌خرید. اما آقای حاج «محمد احمدی» دل به دریا زده و اقدام به خرید خانه‌ی حاجی سعادتی نمود. به سرعت آقا صالح ‌علی‌شاه او را احضار کرده و گفت: «چرا منزل برادر مرا خریدی؟!» وی پاسخ داد: «مگر خرید و فروش منزل جرم است.» صالح علی‌شاه با تهدید به او می‌گوید: «برو و معامله را فسخ کن.» او امتناع می‌کند و می‌گوید: «من این کار را نخواهم کرد.»صالح نیز او را با قهوه مسموم نموده و از خانه اخراج می‌نماید. در بین راه و پیش از رسیدن به منزل خود حالت او دگرگون شده و با حالت استفراغ به بهداری رجوع می‌کند. آقای دکتر «قاسمی» ـ رییس بهداری ـ پس از معاینه می‌گوید: «او مسموم شده است.» او پس از چند لحظه به قتل می‌رسد و فرزندان صغیر و دو همسر او نیز جرأت نداشتند که از قطب شکایت کنند. او و پسرش رضا علی‌شاه از شروع نهضت امام خمینی در سال 1342، برضد امام و انقلاب به تبلیغ پرداختند و همین رویه را قطب بعدی رضا علی‌شاه به نفع شاه ادامه داد که در آستانه‌ی پیروزی انقلاب او با چماقداران رژیم برضد مردم و به نفع شاه دست به راهپیمایی زدند، لازم به ذکر است صالح در سال 1343 فوت نمود ولی قطب بعدی در مخالفت با انقلاب راه پدر را ادامه داد.
حاج سلطان حسین تابنده (رضا علی‌شاه)
«سلطان حسین تابنده» فرزند بزرگ «صالح علی‌شاه» در سال 1332 هجری قمری در بیدخت متولد گردید و درس ابتدایی را نزد پدر و اساتید محلی آموخت و در 18 سالگی برای تکمیل علوم حوزوی عازم اصفهان شد و حدود 5 سال در اصفهان تا خارج فقه و اصول ادامه داد و بدون آن که دروس خارج فقه و اصول را تکمیل کند در سال 1355 قمری وارد دانشسرای عالی و دانشکده‌ی معقول و منقول شد و در سال 1358 لیسانس گرفت. پایان نامه‌ی وی فلسفه‌ی «فلوطین» از کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشته‌ی «فروغی» کپی شده است. او سپس به گناباد بازگشت و مدت 11 سال در کنار پدرش به سیر و سلوک درویشی پرداخت و در سال 1369هجری قمری ملقب به «رضا علی» شد و یک سال پس از ورود به مسلک درویشی در سال 1370 عازم نجف گردید. دراویش فرقه معتقدند درس خارج را تکمیل و به اجتهاد رسیده است و از «آیت الله کاشف الغطاء» اجازه‌ی اجتهاد داشته است ولی هیچ‌گاه سندی در این خصوص منتشر نشده است. رضا علی‌شاه در سال 1286ه.ق. مطابق با 1343 شمسی بنا به وصیت پدرش ریاست فرقه‌ی گنابادی را به عهده گرفت. رضا علی‌شاه را در میان اقطاب گنابادی از نظر علمی سرآمد همه می‌دانند و معتقدند حدود 20 جلد کتاب دینی، عرفانی، تفسیری، فلسفی، تاریخی و جغرافیایی از او به جای مانده است.
«شهرام پازوکی» استاد دانشگاه در مورد او می‌گوید: «ایشان بزرگِ سلسله‌ی فقراى نعمت اللّهىِ گنابادى است که قدیمى‌ترین و (اکنون در ایران) بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین سلسله‌ی صوفیه است. جناب حاج سلطان حسین تابنده‌ی گنابادى علاوه بر جنبه‌ی عرفانى و مقام ارشاد طریقتى و قطبیت سلسله، از علما و داراى چندین اجازه‌ی روایت و اجتهاد از جمله از جانب مرحوم آیت الله کاشف الغطاء هستند و تألیفات متعددى (حدود 20 جلد) در تفسیر، فقه، فلسفه، کلام و حتى تاریخ و جغرافیا دارند و مثلاً کتاب تجلّى حقیقت در اسرار فاجعه‌ی کربلا را که تفسیر عمیق عرفانى بر فاجعه‌ی کربلاست، در سن 16 سالگى نوشته‌اند.»
شهرام پازوکی که از دراویش نعمت اللهی است، در مورد ادعای خود هیچ سندی ارایه نداده است و کتاب تجلی حقیقت در اسرار فاجعه‌ی کربلا برگرفته از سخنرانی‌های کیوان قزوینی است، نه شاهکار شانزده سالگی رضا علی‌شاه، رضا علی‌شاه در علوم جدیده تا لیسانس ادامه داده و در علوم حوزوی هم خارج فقه و اصول را به پایان نرسانیده است.نام دو کتاب وی یعنی کتاب تجلی حقیقت در اسرار کربلا که از منبرهای کیوان قزوینی، منصور علی‌شاه اقتباس شده و کتاب نابغه‌ی علم و عرفان در قرن چهاردهم که به معرفی ملاسلطان و اجداد او پرداخته، بیش‌تر بر سر زبان‌هاست. رضا علی‌شاه اکثر این آثار را به کمک «سید هبه الله جذبی»(صابر علی) نوشته و بعضی به قلم اوست. او در کتاب تجلی حقیقت فتوی داد که وجوه صرف مجالس عزاداری امام حسین(علیه‌السلام) نشود و عزاداری سالار شهیدان را به ضرر اجتماع می‌داند. او در همین کتاب از سلسله‌ی کثیف پهلوی تمجید فراوان نموده و می‌نویسد علما نباید در امور سیاسی دخالت کنند.
او در طول قیام امام خمینی(ره) از سال 1342 شمسی تا پیروزی انقلاب به طور همه جانبه از محمدرضا شاه پهلوی حمایت نموده و با کمک ساواک و چماق داران رژیم برضد مردم انقلابی دست به تحرکاتی زدند و پس از پیروزی انقلاب به واسطه‌ی مواضع سیاسی برضد امام(ره) به مدت 6 ماه فراری بود تا این که با وساطت بعضی مجدد مشغول فعالیت شد. او تا سال 1371 که از دنیا رفت، مخالف نظام اسلامی و هماهنگ با سلطنت طلبان به مخالفت خود با نظام اسلامی ادامه داد و در طول جنگ تحمیلی حضور دراویش گنابادی و فرزندانشان را در جبهه‌های جنگ تحمیلی تحریم نمود.
رضا علی‌شاه نسبت به سایر اقطاب گنابادی رفتار پیچیده‌تری داشت، وی نام حسن بصری را از سلسله‌ی اقطاب شعبه‌ی گنابادی حذف نمود ولی ارادت خود به حسن بصری را نیز کتمان نمی‌کرد. او در مورد حسن بصری می‌نویسد: «عقیده‌ی اهل طریقت و عرفا بر این است که حسن بصری درک خدمت امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) را کرده و از دوستان حضرتش بوده و از او کسب فیض نموده است.»
خلاصه‌ی کلام این که ارادت خالصانه‌ی رضا علی‌شاه به حسن بصری اموی، شاه نعمت الله سنی و دو دیکتاتور پهلوی با تشیع و عرفان سازگاری ندارد. رضا علی‌شاه در چند سال آخر عمر ساکن تهران بود و در سال 1413 قمری پس از 27 سال قطبیت، مطابق با سال 1371 شمسی مرد. جسد او طبق وصیت خودش به بیدخت گناباد منتقل و در مقبره‌ی خانوادگی فرقه‌ی گنابادی که با کمک دربار پهلوی ساخته شده بود، دفن گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1]]. کتاب صالحیه، چاپ دوم، ص 346
2]]. در اواخر قاجاریه، به دلیل ضعف حکومت مرکزی راهزنی و ناامنی کشور را فرا گرفته بود و در هر گوشه‌ای از کشور عده‌ای به راهزنی و غارت مردم مشغول بودند. یکی از این غارت گران معروف، نایب حسین کاشی است که مدتی در لباس سرهنگی نایب حکومت کاشان بوده ولی پس از مدتی به همراه فرزند بزرگش «ماشاءاللّه خان» و سایر افرادش به غارت مردم بی‌پناه و دست‌درازی به نوامیس آنان پرداختند و حکومت مرکزی نیز از سرکوب آنان ناتوان بود. وی اصلاً از ایل بیرانوند بود. پدر بزرگ او از خرم‌آباد به کاشان آمد و در آنجا ساکن شده بود. نایب حسین و پسرش در حدود دهه‌های ۱۲۸۰ و ۱۲۹۰ شمسی مشغول جنایات خود بودند، تا این که در سال ۱۲۹۷ خورشیدی توسط، میرزا حسن خان وثوق‌الدوله، با نیرنگ و وعده، ابتدا ماشاءاللّه خان و سپس پدرش نایب حسین کاشی را به تهران کشاند و آنان را اعدام کرد و بدین ترتیب، غائله‌ی نایبیان کاشان پایان یافت.
3]]. کتاب «در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد»، نوشته‌ی محمد مدنی
*سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی/سایت برهان

«ملاسلطان» فردی بسیار عوام فریب و مکار بود به نحوی که با اکثر فرقه‌های منحرف و سلاطین جور تعامل داشت؛ وی ارادت بیش از حد به «حسن بصری» داشت طوری که وی را به دروغ شاگرد و مرید حضرت علی(علیه‌السلام) می‌دانست و معتقد بود «خرقه‌ی اقطاب» که با واسطه‌ی وی به حضرت علی(علیه‌السلام) می‌رسد.

زین العابدین شیرازی (رحمت علی‌شاه قطب سی و دوم)
«حاجی زین العابدین» مشهور به «میرزا کوچک» و ملقب به «رحمت علی‌شاه شیرازی» در سال 1208 قمری در کاظمین به دنیا آمد و از 10 سالگی در شیراز به سر می‌برد. وی در خصوص اجازه‌ی ارشاد خود از اقطاب قبلی مدعی است که به طور شفاهی مورد محبت «مجذوب علی‌شاه» قرار گرفته و از طرف او مجاز بوده است. به هر حال مسأله‌ی جانشینی میرزا کوچک شیرازی «رحمت علی‌شاه» نیز در هاله‌ای از ابهام است. دکتر «مسعود همایونی» که از دراویش نعمت اللهی و مدافع این فرقه از صوفیه می‌باشد، درباره‌ی اجازه‌ی ارشاد رحمت علی‌شاه تشکیک نموده و می‌گوید:‌ «جانشینی رحمت علی‌شاه را نه در طرائق الحقایق و نه جای دیگر مشاهده نکرده‌ام و معلوم نیست که مرحوم رحمت علی‌شاه اجازه‌ی دستگیری را از چه کسی دریافت کرده است.»
به هر طریق رحمت علی‌شاه علاوه بر ریاست فرقه، فرمان نایب الصدری استان فارس را نیز به توصیه‌ی «میرزا آغاسی» از «محمد شاه» دریافت کرد. پس از صدور فرمان نایب الصدری رحمت علی‌شاه، اکثر علما و اعیان استان فارس به او روی آوردند. وضع مالی وی به کلی عوض شد به نحوی که وی دهی را از شاه قاجار برای پدرش به تیول گرفت و تا آخر عمر با غارت دست رنج روستاییان فقیر در ناز و نعمت زندگی می‌کرد. رحمت علی‌شاه قطب سی و دوم فرقه به لحاظ فکری مشکلات زیادی داشت، زیرا در دوران جوانی از شیخیه و در ایامی که قطب فرقه بود تحت تأثیر اسماعیلیه قرار داشت.وی در ایام جوانی در کرمانشاه مدت 6 ماه نزد شیخ احمد احسایی بنیان‌گذار فرقه‌ی شیخیه[1] شاگردی کرد و در ایام قطبیت به شدت مورد توجه نواده‌ی «آقاخان محلاتی» یعنی «حسین خان» قرار گرفت به نحوی که حسین خان محلاتی در زمره‌ی مریدان رحمت علی‌شاه درآمد. روابط صمیمی «مست علی‌شاه» و «رحمت علی‌شاه» با اسماعیلیه موجب تأثیر متقابل این دو فرقه‌ی انحرافی از هم‌دیگر شد که در زیر به مهم‌ترین اشتراک‌های فرقه‌ی اسماعیلیه با فرقه‌ی نعمت اللهیه اشاره می‌نماییم:
1. هر دو فرقه به مهدی(عجل‌الله‌تعالی) نوعی، معتقدند و الان هم گنابادی‌ها دعای فرج نمی‌خوانند.
2. هر دو فرقه دارای تشکیلات منسجم هستند و سیاسی‌تر از سایرین عمل می‌کنند.
3. هر دو فرقه زیارت قبور اقطاب را واجب می‌دانند چنان که قطب فعلی گنابادی «نوری علی تابنده»، در پیام نوروزی 87 بر زیارت اقطاب مدفون در بیدخت گناباد تأکید می‌نماید.
4. هر دو فرقه با همه‌ی ادیان و مذاهب، حتی فرق ضاله رابطه‌ی صمیمی دارند.
5. هر دو فرقه برای رهبران خود از لفظ قطب و شاه استفاده می‌کنند.
6. این دو فرقه همواره با استعمارگران رابطه‌ی صمیمی داشته و وابسته به لژهای فراماسونری بوده و می‌باشند.
پس از مرگ رحمت علی‌شاه، 8 نفر به نام‌های «میرزا هدایت» (ذاکر علی‌شاه شیرازی)، «محمد کاظم اصفهانی» (سعادت علی‌شاه)، «منور علی‌شاه»، «صابر علی‌شاه نصر آبادی»، «محمدحسن زرگر اصفهانی»، «نعمت علی‌شاه کرمانی»، «عبد علی‌شاه کاشانی» و «صفی علی‌شاه اصفهانی» ادعای ریاست فرقه‌ی نعمت اللهیه را نمودند که «سعادت علی‌شاه» علی‌رغم بی‌سوادی به دلیل سوابق طولانی در خدمت به مست علی‌شاه و رحمت علی‌شاه و به واسطه‌ی دوستی با «ظل السلطان» و سایر ظلمه به ریاست سلسله‌ی نعمت اللهیه رسید.
محمدکاظم تنباکو فروش اصفهانی (سعادت علی‌شاه)
«محمدکاظم اصفهانی» در اوایل جوانی به تجارت اشتغال داشت و به طور کامل بیسواد بود و خواندن و نوشتن نمی‌دانست، ولی از جوانی در کنار مست علی‌شاه و در سفرها ملازم و خدمتکار وی بود و پس از مرگ مست علی‌شاه در سال1253 نقش خدمتکار قطب بعدی یعنی رحمت علی‌شاه شیرازی را داشت و به همین جهت بدون برخورداری از بهره‌ی علمی و عرفانی در سال 1271 به عنوان شیخ خطّه‌ی اصفهان معرفی و در سال 1276هجری قمری با لقب سعادت علی‌شاه به جانشینی رحمت علی‌شاه انتخاب شد، پس از مرگ رحمت علی‌شاه، رابطه‌ی این قطب بیسواد با دربار قاجار بسیار صمیمی بود به نحوی که محمدشاه قاجار به او لقب «طاووس العرفاء» را داد.
از دیگر مریدان سعادت علی‌شاه، «سراج الملک اصفهانی» معاون ظل السلطان است. هنگامی که سعادت علی‌شاه تحت فشار علمای اصفهان به تهران منتقل شد، تحت حمایت سراج الملک به ثروت کلانی دست یافت و همین تمکن مالی موجب گردید دراویش مفت خور و تن پرور دور او جمع شوند. پس از این که سعادت علی‌شاه به عنوان قطب معرفی شد، عده‌ای از مشایخ فرقه از جمله برادر و فرزند رحمت علی‌شاه به علت بی کفایتی و بیسوادی از قطبیت محمدکاظم حمایت نکردند، برای پی بردن به متزلزل بودن موقعیت این قطب بد نیست به کلماتی از رساله‌ی «سعادتیه» که نوشته‌ی خود فرقه است، اشاره کنیم.
«عبد الغفار اصفهانی» نویسنده‌ی رساله‌ی سعادتیه در صفحه‌ی 7 کتاب نوشته است: «چون سعادت علی‌شاه به علوم دینی رایج زمان خود آشنایی نداشت مورد حسد بعضی که کمال معنوی را در فضل ظاهری می‌پنداشتند واقع شد.»
نویسنده در صفحه‌ی 28 رساله‌ی سعادتیه با اشاره به شعر حافظ سعی کرده است بیسوادی قطب را با امّی بودن انبیاء توجیه کند و ادامه می‌دهد در زمان طاووس العرفاء منور علی‌شاه و حاج میرزاحسن صفی علی‌شاه، ادعای قطبیت کردند و با بهانه قرار دادن بی‌سوادی طاووس مقام عرفانی او را منکر شدند. در صفحه‌ی 48 همین رساله ضمن نقل سخنان صفی علی‌شاه در اعتراض به بیسوادی سعادت علی‌شاه می‌نویسد:
«خدا بیامرزد حاج محمدکاظم اصفهانی را، آدم بی علم و اطلاعی بود و به قول صاحب طرائق حضرتش امّی بود و این امر بر دیگران که به لحاظ علوم ظاهری و موقعیت اجتماعی دارای تشخصی بودند ناگوار بود که از او تبعیت کنند.» در صفحه‌ی 67 همین رساله نوشته است: «بالجمله با آن که سعادت علی‌شاه امّی بود و اصلاً درس نخوانده بود، به مسایل جواب کافی و شافی می‌داد.»
این قطب بیسواد به طور مرتب مورد مراجعه‌ی دشمنان اسلام و حکام ظالمی نظیر ظل السلطان و اسکندرخان والی یزد بود و برای تداوم ظلم و ستم آنان دعا می‌کرد و یا به دراویش در سال قحطی دستور احتکار گندم می‌داد و یا از این که به دعای باران یهودی‌ها، باران باریده بود، اظهار خشنودی می‌نمود که شرح مفصل آن را می‌توان در صفحه‌های 55 تا 62 رساله‌ی یاد شده خواند.
عبدالغفار در صفحه‌ی 62 می‌نویسد: «سعادت علی‌شاه در سال‌های آخر عمر دچار ضعف شده بودند و گاه دو ساعت طول می‌کشید تا به حال عادی برگردند.» ولی از سال 1280 فرقه‌ی نعمت اللهیه به واسطه‌ی آشنایی ملاسلطان محمد گنابادی با سعادت علی‌شاه (طاووس العرفا) رونق ویژه‌ای یافت و عملاً زمام امور فرقه در دست سلطان محمد بود. او خیلی بر اوضاع مسلط و پس از مرگ سعادت‌علی شاه در سال 1293 هجری قمری جانشین وی گردید.
پیدایش فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی و موروثی شدن قطبیت
پس از مرگ محمد کاظم اصفهانی در سال 1293ه.ق. یعنی حدود 136 سال قبل، ملا سلطان محمد گنابادی از مشایخ فرقه‌ی نعمت اللهی، با اجازه‌ای مخدوش، خود را قطب فرقه نامید که تا کنون فرزندان وی به صورت موروثی خود را قطب فرقه‌ی ضاله‌ی نعمت اللهی گنابادی می‌دانند. بسیاری از محققین، 6 اشکال اساسی به اجازه‌ی ملاسلطان وارد نموده‌اند.
1. بی سوادی قطب قبلی و انشای عالمانه‌ی اجازه توسط او؛
2. نوشته شدن اجازه‌ی قطبیت به دست آخوند ملا غلام حسین؛
3. مغایرت مهر انتهای اجازه با مهر سعادت علی‌شاه؛
4. اجازه به نام آخوند ملاسلطان علی صادر شده در حالی که نام ملاسلطان گنابادی، سلطان محمد است؛
5. معمولاً لقب طریقتی اقطاب به شاه ختم می‌شود ولی در این اجازه نامه ملا سلطان علی قید شده است؛
6. اجازه به سنت و سیاق اجازه‌ی مشایخ نوشته شده نه ریاست و جانشینی.
ولی به علت این که ملاسلطان گنابادی مورد توجه سراج الملک و برخوردار از حمایت‌های بی دریغ بعضی شاهزادگان قاجار بود توانست تعداد زیادی مرید برای خود فراهم نموده و قطبیت خود را تثبیت نماید؛ البته کمک «شیخ عبدالله حائری» جاسوس و حقوق بگیر انگلیس و فعالیت شبانه‌روزی «شیخ عباس علی کیوان قزوینی» به عنوان دو تن از مشایخ بزرگ فرقه در تثبیت موقعیت ملاسلطان بی‌تأثیر نبود.
با توجه به این که ملاسلطان محمد گنابادی با اجازه‌ی جعلی سعادت علی‌شاه ملقب به طاووس العرفاء مؤسس شاخه‌ی جدید فرقه می‌باشد به آن‌ها فرقه‌ی طاووسیه و به اعتبار لقب طریقتی وی یعنی سلطان علی‌شاه، آنان را نعمت اللهی سلطان علی‌شاهی و به واسطه‌ی زادگاه ملاسلطان آنان را نعمت اللهی گنابادی می‌نامند. بعد از ملاسلطان، ملا علی فرزندش عهده‌دار ریاست فرقه شد. نظر به این که ملاعلی با اعتقادهای پدرش مخالف بود و چندین سال از بیدخت فرار نموده و خبری از وی نبود، ملا علی بیهودی که از مشایخ با سواد فرقه بود مدعی ریاست فرقه شد؛ ولی چون در حکم قطبیت کلمه‌ی نور چشم قید شده، مراد فرزند وی ملاعلی گنابادی است.
پس از ملاعلی که قطبیت او مورد اعتراض کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه) و شیخ عبدالله حائری (رحمت علی‌شاه) بود، اکثراً این دو شیخ ذی نفوذ را جانشین ملا علی می‌دانستند. ولی در کمال ناباوری ملاعلی فرزند 21 ساله‌ی خود یعنی «محمد حسن» (صالح علی‌شاه) را به جانشینی خود منصوب کرد. شیخ عبد الله حائری جاسوس انگلستان از طرف ارباب خود با حفظ تمام امتیازات مادی رهبری فرقه با دریافت لقب شاهی، در کنار قطب 21 ساله ماند و به تقویت او پرداخت ولی کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه) که از طرف مریدان، قطب مسلّم فرقه محسوب می‌شد، ننگ موروثی شدن فرقه را نپذیرفت و با قطب جوان به مخالفت پرداخت و سرانجام در سال 1345ه.ق. پس از 40 سال خدمت به سلسله‌ی نعمت الهی از سمت ارشاد معزول شد. پس از صالح علی‌شاه نیز در حالی که در میان مشایخ فرقه افراد با سواد و ذی نفوذ وجود داشت.
«سلطان حسین تابنده» (رضا علی‌شاه) به جای پدر، قطب سلسله گردید و بعد از وی فرزند رضا علی‌شاه، حاج علی تابنده قطب سی و هشتم فرقه شد ولی حدود 5 سال بعد در سال 1375 به طرز مشکوکی مرد و جای خود را به عموی خود دکتر نور علی تابنده (مجذوب علی‌شاه) که هیچ سابقه‌ی درویشی و ارشاد نداشت و حتی با تفکر پدر و برادر خود مخالف بود داد. بسیاری از محققین معتقدند پس از مرگ قطب فعلی نیز به صورت موروثی فرزند نورعلی تابنده به عنوان قطب بعدی معرفی خواهد شد و طائفه‌ی بیچاره‌ی گنابادی این لقمه‌ی چرب و نرم و زندگی شاهانه که به برکت حماقت مریدان حاصل شده را از دست نخواهند داد.
شعار این فرقه «هو 121» است که به حروف ابجد نام مبارک امیرمؤمنان می‌شود. 110 و 2 حرف (ی) و (الف) نیز می‌شود 11 که جمع آن‌ها 121 می‌شود و معنای آن هو یا علی است که معمولا به جای بسم الله الرحمن الرحیم در اول مکاتباتشان می نویسند. به این دلیل است که بسیاری از مردم آن‌ها را علی اللهی می‌نامند. البته چون از فقها می‌ترسند که مبادا حکم به شرک آن‌ها دهند از این رو از عدد استفاده می‌کنند و هو یا علی را آشکارا نمی‌گویند. البته انحراف این فرقه فقط اعتقادی نیست بلکه با ظهور گنابادی‌ها حرام خواری، قتل نفس و همراهی با طواغیت نیز به پرونده‌ی ننگین اقطاب افزوده شد که در بیوگرافی ملاسلطان، ملاعلی، ملامحمد حسن، رضا علی‌شاه به آن اشاره خواهیم کرد.
ملا سلطان محمدگنابادی (سلطان علی‌شاه)
«سلطان محمد» فرزند «حیدر محمد» از طایفه‌ی بیچاره در سال 1251هجری قمری در روستای نوده‌ی گناباد متولد شد. او فرزند کشاورزی بیسواد و فقیر بود که تا 17 سالگی در روستای نوده به گوسفند چرانی اشتغال داشت، از 17 سالگی در اطراف بیدخت درس طلبگی را شروع کرد، 2 سال بعد به مشهد رفت و در مدرسه‌ی «میرزا جعفر» به ادامه‌ی تحصیل پرداخت و پس از آن در سبزوار چند سال نزد «ملا هادی سبزواری» فلسفه و حکمت آموخت و چون به تهران رفت برضد فلسفه و حکمت، مقاله نوشت؛ ولی از سال 1280هجری قمری به طور مرموزی در سبزوار به سعادت علی‌شاه قطب دراویش نعمت الهی ملحق شد و خیلی زود به علت بیسوادی و مریضی قطب قبلی، در مصدر امور قرار گرفت؛ به نحوی که سعادت علی‌شاه دستگیری و سایر امور دراویش را به سلطان محمد گنابادی حواله داد. تا این که در سال 1293 با مرگ سعادت علی‌شاه، ریاست دراویش نعمت اللهی شاخه‌ی گنابادی به سلطان محمد و فرزندانش سپرده شد و این سمت تا امروز در دست طایفه‌ی بیچاره‌ی بیدخت به صورت موروثی باقی مانده است.«سلطان حسین تابنده» (رضا علی‌شاه) در کتاب «نابغه‌ی علم و عرفان» در صفحه‌ی 18 در مورد نحوه‌ی قطب شدن جد خود سلطان محمد می‌نویسد: «ملاسلطان زمانی که در تهران، مدرسه‌ی سید نصرالدین درس می‌خواند به اتهام بابی‌گری از ترس عامه‌ی مردم درب حجره را مفتوح گذارده پیاده بدون آن که اثاثیه‌ای با خود همراه ببرد به طرف سبزوار عزیمت کرد و در ایام اقامت در سبزوار سعادت علی‌شاه را که عازم مشهد بود ملاقات نمود و بعدها به اصفهان رفته دست ارادت به وی داد و پس از مدتی جانشین او گردید و در قریه بیدخت مقیم شد. وی در بیدخت طبابت می‌نمود و تدریس می‌کرد ولی از فلسفه و منطق بیزار بود و بیش‌تر به روش شیخیه و اخباریون متمسک بود.»
کتب زیادی را به او نسبت می‌دهند که بعضی محققین این کتب را نوشته‌ی «کیوان قزوینی» (منصور علی‌شاه) می‌دانند که به ملاسلطان نسبت داده‌اند. از کتب منتسب به ملاسلطان محمد چنین استنباط می‌شود که او مانند «شاه نعمت الله ولی» به مهدویت نوعی معتقد است و پاره‌ای از تفکرات اهل حق را قبول داشت. چنان که در کتاب «بشارة المؤمنین» نوشته‌ی ملاسلطان در صفحه‌ی 237، «عبدالله نصیر» که مدعی الوهیت برای حضرت علی(علیه‌السلام) بود را بر حق دانسته و نوشته است، نصیر از حضرت علی(علیه‌السلام) مأذون به ارشاد بوده است.ملاسلطان فرد با سوادی بود ولی در حد تألیفاتی که به او بسته‌اند، نبود زیرا او شیادی بود که گاه کتب خطی دانشمندان ایرانی را به دست آورده و به اسم خودش منتشر می‌کرد. او دانشمندان بزرگی مثل «کیوان قزوینی» را استثمار نمود و از مطالب و منابر کیوان، کتب و جزواتی تهیه و به نام خود نشر داده است.
البته کیوان می‌گوید: «از روزی که نزد ملاسلطان سر سپردم قول دادم 12 سال مجانی و بدون چون و چرا در خدمت او باشم که این زمان به 14 سال تداوم یافت.» حتی پس از جدا شدن کیوان اکثر آثار خطی او به نام اقطاب گنابادی منتشر شده است. به عنوان نمونه کتاب معروف «پند صالح» که منتسب به «صالح علی‌شاه» است نیز، برگرفته از کتب و منابر کیوان است. «مدرسی چاردهی» می‌نویسد، البته در میان دراویش رسم بر این بود که مرید مهره‌ای از تشکیلات مراد باشد و از خود استقلال نداشته باشد و آثار مرید به نام مراد تدوین می‌شد؛ این قضیه در میان بابیان و بهاییان هم صادق است. انگلستان مریدان ادیب و دانشمندی را اجیر و در کنار سران فرقه می‌گماشت و با این حیله سران فرقه و مدعیان شیطان صفت را صاحب تألیفات عدیده معرفی می‌کرد. به عنوان مثال از کتب «عین القضات همدانی» بدون کم و کاست توسط ملاسلطان سرقت و به نام ملاسلطان استنساخ و به عنوان کتاب خودش منتشر شده است و یا تفسیر «بیان السعاده» نوشته‌ی «مخدوم علی مهائمی کوکنی» متولد 774ه.ق. و متوفی به سال 835ه.ق. می‌باشد که آخرین بار در سال 1295ه.ق. در مصر چاپ شده است و به طور کامل توسط ملاسلطان سرقت و با اضافاتی از خودش به دست کیوان قزوینی برای تصحیح سپرده که کیوان آن را تصحیح نمود و به نام ملا سلطان منتشر شد. ملاسلطان در بیان السعاده جلد 2 ص 437 در تفسیر سوره‌ی بنی اسراییل مطالبی آورده که عین کفر و شرک است او حتی سنگ پرستی، حیوان پرستی و انسان پرستی را پرستش خدا دانسته است عین مطلب او چنین است:
«زردشتیان که عبادت می‌کنند؛ هوا، آب، زمین، حیوان و انسان را و افرادی که شیطان و جن را پرستش می‌کنند و هندوهایی که پرستش می‌کنند. انسان و حتی آلت تناسلی مرد و زن را و یا صائبینی که می‌پرستند کواکب را، همه‌ی این‌ها خداوند سبحان را عبادت می‌کنند.»در «دائره المعارف اسلامی» که توسط 50 نفر از مستشرقین نوشته شده است، آقای «نیکیتین» در مورد ملاسلطان محمد می‌گوید: «ملاسلطان عقاید بابیه، اهل حق و صوفیه را با هم تلفیق نموده است و به نام تصوف عرضه داشته که هیچ شباهتی با عرفان اسلامی ندارد.» ملاسلطان محمد توسط بعضی از علما از جمله «آخوند خراسانی» تکفیر شد و در سال 1327 هجری قمری در خانه‌ی خودش به دست عبدالله و عبدالکریم و دو تن از همشهری‌های خودش به تحریک «ملاحاج ابوتراب» خفه شد و در بیدخت مدفون گردید.کیوان قزوینی رساله‌ی «شهیدیه» را در رثای قتل ملاسلطان تألیف نمود، پس از مرگ ملاسلطان، «ملاعلی بیهودی» و فرزند ملاسلطان یعنی «ملاعلی» (نور علی‌شاه ثانی) مدعی جانشینی قطب شدند. پس از ملاسلطان کسی به ریاست رسید که علاوه بر انحراف‌های اعتقادی، بسیار قسی القلب و خون ریز بود. کیوان قزوینی در «راز گشا» می‌نویسد: «اگر ملاسلطان هیچ گناهی مرتکب نشده بود خداوند به واسطه‌ی این انتصاب غلط و حاکم کردن فرد فاسد و قاتلی مانند ملاعلی از او نمی‌گذشت.»
از ویژگی‌های ملاسلطان و فرزندش ملا علی، ارادت بیش از حد به «حسن بصری» است. این دو قطب فرقه‌ی گنابادی، حسن بصری را به دروغ شاگرد و مرید حضرت علی(علیه‌السلام) می‌دانند و معتقدند خرقه‌ی اقطاب به واسطه‌ی او به حضرت علی(علیه‌السلام) می‌رسد. ملا سلطان فردی بسیار عوام فریب و مکار بود به نحوی که با اکثر فرقه‌های منحرف و سلاطین جور تعامل داشت.
کیوان قزوینی یکی از مشایخ بزرگ فرقه در زمان ملاسلطان مطالب زیادی از فریب کاری و عوام فریبی و کمک‌های طواغیت و ظلمه از جمله ظل السلطان و سراج الملک اصفهانی به قطب فرقه آورده که از حوصله‌ی این جزوه خارج است. وی مطالب زیادی از ادعاهای گزاف ملاسلطان در کتاب‌های «راز گشا» و «کیوان نامه» درج نموده که به گوشه‌ای از آن اشاره می‌شود. کیوان می‌نویسد: «ملاسلطان می‌گفت عشریه و سایر وجوهات را مریدان باید نزد من بفرستند و اگر به سایر اقطاب و ملاها بدهند، تکلیف از آن‌ها ساقط نمی‌شود.» وی هم‌چنین مدعی بود «هر کس، اعم از مسلمان و کافر بمیرد دم مرگ ملاسلطان را بر سر خود حاضر می‌بیند و قطب زنده است که سبب وصول اکثر مردم به بهشت می‌شود.» ملا سلطان ولایت را ولایت نوعیه می‌دانست که به شخص علی بن ابیطالب(علیه‌السلام) منحصر نبود. حضور بر بالین اموات جزو منصب امام است که امروز در روی کره زمین در اختیار ملاسلطان و پس از او به جانشینان وی می‌رسد. این تفکر دنباله‌ی اعتقادهای اسماعیلیه است که این شاًن را برای فرزندان آقاخان قائل‌اند.(*)
پی‌‌نوشت:
1. سلسله‌های صوفی ایران نوشته مدرسی چاردهی صفحه229
*سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی

 

 

 نظر دهید »

سلطانعلي شاه چگونه شخصي بوده است و آيا قابل تاييد مي باشد يا خير؟

01 اسفند 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

چکیده: ايشان در ابتداي اقامت در گناباد هيچگاه دم از تصوف نمي زد امّا كم كم با حيله هاي مختلف دل هاي مردم را به خود جذب كرده و علَم تصوف را بر افراشت و عده اي را در خانقاه بيدخت جمع كرده و با توسّل به خشونت اقدام به صوفي كردن مردم مسلمان منطقه و سركوبي مخالفان خود نمود.(4) عدّه اي از مومنين و صالحان گناباد و بيدخت عقايد او را نوشته و به مرجع مقام عالم تشيع يعني آخوند ملا محمد كاظم خراساني در نجف اشرف ارائه دادند…
ملا سلطان محمد گنابادي ( سلطانعلي شاه ) چگونه شخصي بوده است و آيا قابل تاييد مي باشد يا خير ؟ لازم به ذكر است كه بزرگاني همچون امام خميني (ره) و آيت الله حسن زاده آملي از اين شخص نام برده اند و از كتاب تفسير ايشان به خوبي ياد كرده اند و حتي آيت الله حسن زاده ، وي را شخص بزرگواري دانسته است. آيا كتاب تفسير قرآن با نام (بيان السعاده في مقامات العباده) را كه منتسب به ملا سلطان محمد گنابادي مي دانند ، مورد تاييد مي باشد ؟
پاسخ:

ملا سلطان محمد گنابادي مشهور به سلطانعلي شاه، در سال 1251ق در بيدخت گناباد متولد شد، تحصيلات مقدماتي را در زادگاه خود گذراند و مدّتي نيز در مشهد به تحصيل علم پرداخت و پس از آن به نجف اشرف رفته و به گفته كيوان قزويني يك يا دو جلسه در درس شيخ مرتضي انصاري شركت نموده و بعد درس شيخ را ترك كرده و سراغ چند نفر ديگر رفت امّا در اين موارد نيز دوام چنداني نياورد.(1) بعد از چند سال به ايران آمد و در مدرسه سپهسالار تهران ادّعاي بابيگري و بهائيگري كرد و آن گونه كه سلطان حسين تابنده مي گويد: «زماني كه ملا سلطان در مدرسه سيد نصير الدين تلمذ مي نمود به اتهام بابيگري از ترس مردم كه قصد او را داشتند درب حجره را باز گذاشته و بدون اثاثيه به سبزوار فرار نمود.»(2)
پس از اينكه ملا محمد كاظم اصفهاني معروف به سعادت عليشاه به سبزوار رفت و مرحوم ملاّ هادي سبزواري او را تحويل نگرفت ملاّ سلطان شيفته او شد و به اصفهان رفته و رسماً صوفي گرديد.(3) و بعدها به بيدخت برگشته و پس از فوت سعادت عليشاه اصفهاني ادّعاي قطبيت نمود.
ايشان در ابتداي اقامت در گناباد هيچگاه دم از تصوف نمي زد امّا كم كم با حيله هاي مختلف دل هاي مردم را به خود جذب كرده و علَم تصوف را بر افراشت و عده اي را در خانقاه بيدخت جمع كرده و با توسّل به خشونت اقدام به صوفي كردن مردم مسلمان منطقه و سركوبي مخالفان خود نمود.(4) عدّه اي از مومنين و صالحان گناباد و بيدخت عقايد او را نوشته و به مرجع مقام عالم تشيع يعني آخوند ملا محمد كاظم خراساني در نجف اشرف ارائه دادند و حضرت آخوند(ره) فتوا به ارتداد او داد شخصي به نام حاج ابوتراب اعلام كرد هر كس فتواي مبارك حضرت آخوند خراساني را به مرحله اجرا در آورد به او جايزه مي دهد كه اين حكم در سحرگاه 26 ربيع الاول 1327 هجري قمري توسط جوانان بيدخت اجراء گرديد. و جسد وي در چاه مستراح افتاد.(5) پس از او پسرش نور عليشاه ثاني جانشين او شد كه با همدستي با حكومت وقت در منطقه گناباد كشتاري راه انداخت كه هنوز هم شهرت دارد.(6)
در اينكه او موسس فرقه گناباديه يكي از فرقه هاي صوفيه است ترديدي وجود ندارد.(7) و تصوف و اقطاب آنها از ديدگاه اهل بيت(ع) و مراجع تقليد مورد پذيرش نمي باشند .
اما اينكه امام خميني(ره) از اين شخص و تفسير او نام برده دليل بر اين نمي شود كه شخص او مورد تاييد امام بوده است بلكه امام(ره) در درس تفسير سوره حمد خواسته اند بيان كند كه علماي شيعه و سني با روشهاي مختلف قرآن را تفسير كرده اند. امام در اين درسش فرموده است: «… در طول تاريخ اسلام چه از عامه(اهل سنت) و چه از خاصه(شيعه)در اين باب كتابهاي زيادي نوشته اند… لكن هر كدام روي تخصص و فني كه داشته است يك پرده اي از پرده هاي قرآن كريم را تفسير كرده است، آن هم به طور كامل معلوم نيست بوده باشد مثلا عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمده اند و تفسير كرده اند، نظير محي الدين در بعضي از كتابهايش، عبدالرزاق كاشاني در تاويلات، ملا سلطانعلي در تفسير، اينها كه طريقه شان طريقه معارف بوده است، بعضي شان در آن فني كه داشته اند خوب نوشتهاند لكن قرآن عبارت از آن نيست كه آنها نوشته اند».(8) از اين سخنان امام خميني(ره) نه تمجيد شخص ملا سلطان محمد به دست مي آيد و نه تمجيد تفسير او. زيرا امام خميني در صدد بيان روش هاي تفسير قرآن بوده كه يكي از اين روشها، روش عرفاني است و تفسير بيان السعاده كه منسوب به ملا سلطان مي باشد نيز بر روش عرفاني انجام گرفته است.
اما بنا به گفته آقا بزرگ تهراني در خصوص تفسير بيان السعاده في مقامات العباده كه به نام تفسير منير، تفسير قرآن شريف نيز معروف است لازم است گفته شود كه دليل متقني وجود ندارد كه اين تفسير را ملا سلطان محمد نوشته باشد. بلكه اين تفسير در سال 1314 با نفقه و هزينه ياران و اصحاب ملا سلطان محمد گنابادي به دليل اينكه او خود در آخر كتاب نوشته است كه « أنه فرغ من تأليفه سنة1311» باور داشته اند كه آنرا ملا سلطان نوشته است. لكن بنا بر نظر عالم بزرگ و معاصر سيد حسين قزويني حائري در اين تفسير مطالبي وجود دارد كه كشف مي كند اين تفسير از تفاسير ديگر جمع آوري شده است. مثلا از رساله شيخ علي بن احمد المهائمي متولد سال 776 و از شرح فصوص محي الدين و شرح نصوص قونوي و ادله توحيد و تفسير به نام تبصير الرحمن و تيسير المنان گرفته شده است و به اين دلايل نمي توان يقين كرد كه اين كتاب را ملا سلطان محمد نوشته باشد.(9)
به هر حال تفاسير عرفاني به دليل اينكه بيشتر بر تأويلات آيات قرآن مبتني مي باشند و در تفسير آيات از ذوق و سليقه عرفاني استفاده مي شود، چندان نمي شود بر آنها اعتماد نمود چه اينكه تأويل آيات قرآن ممنوع مي باشد و كار هركسي نبوده بلكه فقط خدا و كساني كه خدواند اين علم را به آنان داده قدرت تأويل را دارند. قرآن كريم خود مي فرمايد: … وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ(10). در حالي كه تفسير تاويل آنها را، جز خدا كسي ديگري نمي دانند.» و رسول خدا(ص) و اهل بيت آن حضرت با علمي كه خداوند به آنان داده اند به تأويل آيات قرآن علم دارند.(11)
اما در رابطه با سخنان آيت الله حسن زاده آملي در باره ملا سلطان محمد چيزي نمي دانيم تا در باره آن اظهار نظر شود.

پاورقی:

1. جزوه آموزشي نقد و بررسي تصوف، ص 30.
2. معاونت تبليغ و آموزشهاي کاربردي حوزه علميه قم، جزوه آموزشي نقد و بررسي تصوف، به نقل از نابغه علم و عرفان. ص 31.
3. همان و جذبي، سيد هبة الله، باب ولايت و راه هدايت، تهران، حقيقت، اول 1381، ص 135 به بعد.
4. رک: مدني، محمد، در خانقاه بيدخت چه مي گذرد؟ قم، بوستان کتاب، چهارم 1385، فصل دوم و سوّم.
5. همان، صفحه 172.
6. همان، ص 174 به بعد.
7. رک: علی حسن بیگی، گنابادیه عقاید و تاریخ، ص114-120، نشر سبط النبی، اول 1385ش.
8. امام خمینی، تفسیر سوره حمد، ص93-94، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ششم، 1381ش.
9. رک: آقابزرگ تهرانی، الذريعة، دار الأضواء - بيروت – لبنان. ج 3 - ص 181 – 182.
10. آل عمران:7
11. رک : علامه طباطبایی، تفسیر المیزان(ترجمه موسوی همدانی)، ،قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش. ج3، ص43-44.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

 نظر دهید »

علت نام گذاری حضرت فاطمه(س) به «بتول»

01 اسفند 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

بتول از ریشه “بتل” به معناى قطع است و دارای معانی متعددی است :

1. بتول به زنی گفته می شود که نسبت به مردان هیچ گونه میل و شهوتی نداشته باشد[1]؛ 

2. بتول به زنی گفته می شود که با زنان دیگر تفاوت های اساسی داشته باشند. در بعض از منابع آمده است:” مریم و فاطمه را از آن جهت بتول گفته‏اند که از جهت فضل و دین و حسب، غیر از زنان زمان خود بودند.

3. بتول به کسی گفته می شود که از علائق مادی و دنیوی بر کنار باشد. حضرت مریم و فاطمه را بتول گفته‏اند به دلیل اینکه ایشان از دنیا قطع علاقه نموده متوجه خداوند تعالى گردیده‏اند.[2]

4. بتول به زنی گفته می شود که خون حیض نبیند. و علت این که به حضرت زهرا (ع) لقب” بتول” داده شد این است که آن حضرت هیچ گاه حائض نمی شدند.

شیخ صدوق از حضرت على (ع) روایت کرده که از رسول خدا (ص) سؤال شد: اى رسول خدا بتول یعنى چه؟ از شما شنیده‏ایم که گفته‏اید مریم و فاطمه هر دو بتول هستند. پیامبر فرمود: بتول آن زنى را می گویند که حیض نمى‏شود؛ زیرا حیض براى دختران انبیا ناپسند است.[3] 

همچنین در روایتی از امام باقر (ع) از پدرانش نقل شده که فرمودند: فاطمه (ع) دختر پیامبر (ص) طاهره نامیده شد؛ زیرا آن حضرت از هر نوع پلیدی پاک است و هیچ وقت خون حیض و نفاس ندیده است.[4]

اما چنین حالتی مخصوص فاطمه (س) نیست، بلکه براساس آیه شریفه (آل عمران، 42) و روایاتی از شیعه و سنی و تفاسیری که درشأن نزول آیه وارد شده، حضرت مریم نیز هرگز خون حیض ندیده است[5] و خداوند متعال آن را به عنوان فضیلت برای مریم (س) بیان می کند.

هم چنین بر اساس روایاتی که وارد شده تمام دختران پیامبران نیز این گونه بودند؛ پیامبر (ص) می فرماید: حیض براى دختران انبیا ناپسند است.[6]

اما این که یک ویژگی خلاف متعارف، نمی تواند ارزش باشد.! باید گفت همیشه اینطور نیست و در بسیاری از موارد داشتن ویژگی های غیر متعارف و خارق العاده یک ارزش بزرگ به حساب می آید. حضرت عیسی در روزهای نخستین تولد که در گهواره زبان گشود و گفت:” إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی‏ نَبِیًّا وَ جَعَلَنی‏ مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا وَ بَرَّا بِوَالِدَتىِ وَ لَمْ یجَْعَلْنىِ جَبَّارًا شَقِیًّا وَ السَّلَامُ عَلىَ‏َّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا"[7] یعنی:” من بنده خدایم او کتاب (آسمانى) به من داده و مرا پیامبر قرار داده است! و مرا- هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زنده‏ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است! و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبّار و شقى قرار نداده است! و سلام (خدا) بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که مى‏میرم، و آن روز که زنده برانگیخته خواهم شد!”

با این که چنین سخن گفتنی بر خلاف روال طبیعی و عادی است، اما از معجزات بزرگ آن حضرت و فضیلت بزرگی برای آن حضرت است و با این کار دامن مادر خود را از اتهام بدخواهان پاک نمود.

بنابر این گر چه ندیدن حیض برای زنانی که در موقعیت حیض دیدن هستند ممکن است یک بیماری بسیار خطرناک باشد و موجب ضرر هایی به آنها شود، اما با توجه به قدرت و حکمت خداوند متعال در جلوگیری از ضررهای آنان برای زنانی که خداوند به صورت خاص اراده کرده است تا آنان چنین خونی را نبینند یک امتیاز بزرگ است؛ زیرا زنان در ایامّی مشخص به خاطر عذری (مانند حیض) نمی توانند نماز بخوانند، روزه بگیرند ، وارد مسجد الحرام و مسجد النبی شوند، در مساجد توقف کنند، الفاظ و کلمات قرآن را لمس کنند و… اما حضرت زهرا (س) به علت عنایت و توجه خاصّ خداوند چنین محدودیت هایی ندارند.

[1] فراهیدى خلیل بن احمد ،العین ج8،ص124، ناشر: انتشارات هجرت‏، قم‏، 1410 ق‏، چاپ: دوم‏

[2] مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار ، ج‏43، ص: 15 .

[3] علل‏الشرائع ج : 1 ص : 181، ح 144.

[4] مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار ج : 43 ص : 19، ح 20

[5] آلوسى، سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ج‏2، ص: 32، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1415 ق‏؛ اندلسى، ابو حیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، ج ‏3، ص 146، دار الفکر، بیروت، 1420 ق‏؛ فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ‏8، ص 218، دار احیاء التراث العربى‏، بیروت، 1420 ق‏؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 14، ص 193؛ طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، موسوى همدانى، سید محمد باقر، ج ‏3، ص 295، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ: پنجم‏، 1374 ش‏. و … .

[6] صدوق، علل‏الشرائع، علل‏الشرائع، ج 1، ص 181، ح 144، ناشر: داورى‏.

[7] مریم، 33-30، من بنده خدایم او کتاب (آسمانى) به من داده و مرا پیامبر قرار داده است! و مرا- هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زنده‏ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است‏ … .

پاسخ تفصیلی:

ابن منظور گوید: از احمدبن یحیى سوال شد که به چه مناسبت به حضرت فاطمه (رضوان الله علیها) دختر رسول خدا(صلى اللهعلیه و سلم) بتول گفته شده است؟
پاسخ داد: زیرا از جهت عفاف و فضیلت و دین و شخصیت و حسب از زنان زمان خود و زنان تمامى امت ممتاز و جدا است، و گفته شده به خاطر بریدن و بر کنارى آن حضرت از دنیا به سوى خداوند متعال… و نیز گفته شده: یعنى اینکه تمام اعضاء آن حضرت با زیبائى خود از دیگر اعضاء جدا است و البته به زیبائى و قشنگى بقیه اعضاء نیست.
ابن اعرابى گوید: «مبتّله» در بین زنان، آن زن زیبائى است که هیچ یک از اعضایش نسبت به دیگر اعضاء کمبودى نداشته و طورى نباشد که چشمش زیبا ولى بینی اش نا زیبا و یا برعکس باشد بلکه تام و کامل باشد(1).
ابن اثیر گوید: «امراه بتول» یعنى زنى که از مردان بریده و تمایلى نسبت به آنان ندارد و به همین جهت مریم، مادر حضرت مسیح و فاطمه(علیهم السلام) به این نام نامیده شدند زیرا از دیگر زنان زمان خود از جهت فضیلت و دیانت و حَسَب بریده و ممتاز است. و گفته شده به خاطر آنکه از دنیا بریده و به خداروى آورده است.(2)
طریحى گوید: … علت این نامگذارى آنست که حضرت به خداى متعال روى آورده و از دیگر زنان بریده و یا از دیگر زنان زمان خودش از جهت فضیلت و شخصیت ممتاز و جدا است و نسبت به دیگر زنان امت در جهت فضیلت و حسب و دیانت ممتاز است.(3)
و از رسول خدا(صلى اللهعلیه و آله و سلم) نقل شده است: «از آن جهت فاطمه بتول نامیده شده که از عادت ماهانه دیگر زنان بر کنار است».(4)
در روایت دیگری از حضرت رسول(صلى اللهعلیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمودند: «بدان جهت فاطمه را بتول نامیدند که از حیض و نفاس منقطع و بر کنار است».(5)
همچنین از حضرت على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «از حضرت رسول(صلى اللهعلیه و آله و سلم) سوال شد که بتول چیست؟ حضرت پاسخ داد: بتول به آن زنى گفته مى شود که هیچ گاه خونى نبیند، یعنى حیض نشود».(6) .(7)
پی نوشت:
(1). لسان العرب، ماده بتل.
(2). النهایه، ماده بتل.
(3). مجمع البحرین، ماده بتل.
(4). احقاق الحق، ج 10، ص 25 به نقل از علامه کشفی حنفی در کتاب «المناقب المرتضویه»، ص 119.
(5). ینابیع الموده، ص 260.
(6). معانى الاخبار، ص 64
(7). گردآوری از: فاطمه زهرا (سلام اله علیها) شادمانی دل پیامبر(صلی الله علیه و آله)، احمد رحمانی همدانی، ترجمه: سیّد حسن افتخار زاده، دفتر تحقیقات و انتشارات بدر، قم، 1376هـ ش، چاپ سوّم، ص 227-229.


 نظر دهید »

حوادث روز 12بهمن سال 57

16 بهمن 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري


 هواپیمای امام با تمام دل‌نگرانی‌هایش سرانجام صبح روز 12 بهمن سال 57 در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست. سرود «خمینی ای امام، خمینی ای امام» در سالن فرودگاه چنان پرطنین بود که همه را میخکوب کرده بود. متن پیام خوشامدگویی که توسط استاد شهید مطهری نگاشته شده بود  توسط یکی از دانشجویان قرائت شد.ماشین حامل حضرت امام در میان سیل جمعیت خروشان ایران اسلامی راهی بهشت زهرا گردید تا ضمن تجدید پیمان با شهدای انقلاب اولین دیدار را با مردم که او را به عنوان امام خود با عشق و علاقه پذیرا گشته بودند، سخن بگوید سپس امام سخنرانی تاریخی خود را آغاز می‌کنند:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم. ما در این مدت مصیبت‌ها دیده‌ایم؛ مصیبت‌های بسیار بزرگ، مصیبت‌های زن‌های جوان‌مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل‌های پدر از دست داده… این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبول ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از او پشتیبانی کرده… بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتی که اینها ساقط شوند. ما به واسطه‌ی آرای مردم، مجلس مؤسسان و دولت موقت و دولت دائم را تعیین می‌کنیم. »

 با اتمام سخنرانی امام جمعیت مجدداً به سمت جایگاه هجوم آوردند. امام نتوانست سوار هلی‌کوپتر گردد و بلافاصله سوار بر آمبولانسی که آنجا بود، شدند. بالاخره در بین راه امام سوار هلی‌کوپتر شدند و به سمت تهران پرواز کردند. امام بلافاصله به بیمارستان هزار تختخوابی رفتند تا از مجروحان حوادث اخیر که در آنجا بستری بودند دیدار کنند. امام از بیمارستان به منزل یکی از بستگان خود رفتند و عصر نیز با تماس به مدرسه رفاه از محل اقامت خود مسئولان کمیته استقبال را مطلع می‌سازند.

12بهمن سال 57

 در گزارشات روزنامه‌ها ارقام جالبی از شکستن تلویزیون‌ها به علت قطع پخش برنامه‌ی ورود امام آمده است.

 خبرگزاری یونایتدپرس تعداد مستقبلین را در طول مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را چهار میلیون نفر و در بهشت زهرا نیم میلیون نفر گزارش نمود. رادیو کلن شمار جمعیت را پنج تا شش میلیون ذکر کرده است. خبرنگاران داخلی نیز تعداد جمعیت را پنج میلیون نفر ذکر کردند. 

 در حدود ساعت 11:05 ماشین حامل امام وارد میدان آزادی شده و در میان شور و شوق و اشتیاق شدید استقبال‌کنندگان و پس از یکبار دور زدن دور میدان وارد خیابان آزادی شد. ماشین امام که چند نفر هم برای محافظت روی سقف آن نشسته بودند با طی مسافت چند کیلومتری دور میدان و در میان بارانی از گل و گلاب و نقل که بر ماشین می‌بارید و اشک‌های شوق که بر گونه‌ها جاری بود به سمت دانشگاه تهران به حرکت درآمد.

 امام در مقابل دانشگاه به علت تراکم بیش از حد مستقبلین بالاجبار سخنرانی ننمودند و از چهار راه ولی‌عصر به سوی میدان راه‌آهن به حرکت درآمدند، شاید یکی از دلایل عدم سخنرانی امام غیر از تجمع و تراکم در مقابل دانشگاه همین وضعیتی بود که گروه‌های سیاسی برای سوءاستفاده به وجود آورده بودند.

 امام در ساعت 10:5 اولین شب اقامت در ایران علیرغم خستگی زیاد اعضای کمیته برگزاری استقبال را به حضور پذیرفتند و برای آنان سخنرانی کردند.

 

 

 

 نظر دهید »

سالروز حماسه ی مردم امل

16 بهمن 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

6 بهمن سالروز حماسه ی افتخارآفرین مردم غیور آمل:

در روز ۶ بهمن نبرد مسلحانه ای در شهر شکل گرفت که مردم آمل پیشتاز این مبارزه بر علیه منافقین بودند، در روزهایی که به دلیل جنگ تحمیلی جمع زیادی از مردم آمل در جبهه ها حضور داشتند، فرزندان آن ها و زنان آملی مقابل منافقین ایستادند. امام خمینی (ره) در مورد این حماسه تاریخی فرمودند «من از شهرستان آمل و مردم فداکار آن تشکر می کنم. دیدید مردم دلیر و مسلمان آمل چه به روزتان آوردند. » هم چنین مقام معظم رهبری در مورد ششم بهمن می فرمایند: «نباید اجازه داد که این خاطره های پرشکوه، این حوادث بی نظیر و تعیین کننده تاریخ انقلاب، در ذهن ها کم رنگ شود. نسل جوان ما باید این خاطره ها را درست بشناسد، بتواند آن ها را تحلیل کند و آن ها را چراغ راه آینده پرماجرای خود و هدف بلند خود قرار بدهد. «شهر هزار سنگر» این تعبیر کمی است؟ حرف کوچکی است؟ قضیه ششم بهمن آنقدر اهمیت داشت که امام بزرگوار ما آن را در وصیتنامه تاریخی خود هم مندرج کردند، آن را یادگار گذاشتند؛ یعنی فراموش نشود. حالا چرا فراموش نشود؟ برای این که حوادث تاریخی، هم درس است، هم عبرت است. قضایای جاری بر یک ملت، قضایائی است که در برهه های مختلف غالباً تکرار می شود» درگیری در اطراف سپاه بود و نیروهای مهاجم سپاه را در محاصره داشتند و در کوچه های اطراف سپاه، مقر سپاه را تحت نظر گرفته بودند. دو نفر موتور سوار را قبل از ظهر دستگیر و یکی را در خیابان اعدام انقلابی کردیم!! نفر دوم که دستش تیر خورده بود، فرار کرد. به دلیل نیامدن و نپیوستن مردم، صحبت شد که مردم نیامدند و حالا چه کار کنیم؟ عقب نشینی کنیم یا بمانیم؟ مرکزیت توصیه کرد درگیری را ادامه بدهیم و ما ادامه دادیم.اما اوج درگیری ها در اطراف مقر بسیج بود، اطراف مخابرات و فرمانداری نیز از مکان های درگیری بودند، نیروهای مهاجم با قرار دادن 2 یا 3 گاری خیابان را بستند و شروع به تیراندازی کردند به امید آن که مردم به آن ها محلق شوند!! به آن ها گفته بودند به محض تیراندازی، مردم به شما ملحق می شوند. . . . . . ولی مردم نیامدند. تیراندازی و سپس تسخیر شهر تا 66 صبح ادامه داشت، اما با آغاز صبح ششم بهمن، حماسۀمردم آمل شکل گرفت و صدها نیروی داوطلب مردمی با روی آوردن به مقر سپاه و گرفتن اسلحه، به مقابلۀمهاجمان رفتند. سنگربندی ها آغاز شد. از زن و مرد و پیر و جوان همگی با آوردن شن و گونی، اقدام به سنگرسازی و نبرد سنگر به سنگر کردند تا آنجا که آمل لقب «هزار سنگر» گرفت. سی و سه سال از حماسه مردم آمل گذشته است، انقلاب اسلامی دیگر شرایط سخت را پشت سرگذاشته است، امروز در وضعیتی قرار دارد که نه تنها دیگر ایادی داخلی جبهه استکبار نمی توانند عرض اندام کنند، بلکه استکبار و کشورهای حامی استکبار نیز با اطلاع از قدرت جمهوری اسلامی تهدید نظامی را یک خودکشی برای خود می دانند، این وضعیت کنونی نظام اسلامی ناشی از حماسه های مختلف ملت ایران در طول سال های گذشته است که جمهوری اسلامی را به قدرت کنونی رسانده است.

 اهمیت حماسه آمل
حماسه مردم آمل در 6 بهمن سال 600 آن چنان تعیین کننده بود که امام (ره) در وصیت نامه سیاسی الهی خود از آن به نیکی یاد کردند؛ این حادثه هرچند از سوی مردم آمل شکل گرفت، اما به عنوان سندی بر وفاداری ملت به آرمان های انقلاب در تاریخ ثبت شد.

 حماسه از منظر ولایت
 امام خمینی (ره) در مورد این حماسه تاریخی فرمودند «من از شهرستان آمل و مردم فداکار آن تشکر می کنم. دیدید مردم دلیر و مسلمان آمل چه به روزتان آوردند. » هم چنین مقام معظم رهبری در مورد ششم بهمن می فرمایند: «نباید اجازه داد که این خاطره های پرشکوه، این حوادث بی نظیر و تعیین کننده تاریخ انقلاب، در ذهن ها کم رنگ شود. نسل جوان ما باید این خاطره ها را درست بشناسد، بتواند آن ها را تحلیل کند و آن ها را چراغ راه آینده پرماجرای خود و هدف بلند خود قرار بدهد. «شهر هزار سنگر» این تعبیر کمی است؟ حرف کوچکی است؟ قضیه ششم بهمن آنقدر اهمیت داشت که امام بزرگوار ما آن را در وصیتنامه تاریخی خود هم مندرج کردند، آن را یادگار گذاشتند؛ یعنی فراموش نشود. حالا چرا فراموش نشود؟ برای این که حوادث تاریخی، هم درس است، هم عبرت است. قضایای جاری بر یک ملت، قضایائی است که در برهه های مختلف غالباً تکرار می شود»

 مقابله با انقلاب
 پیروزی انقلاب اسلامی آغاز یک راه جدید برای ملت ایران بود که قرن ها زیر یوغ استعمار و استبداد به سر برده بودند و هرازگاهی به رهبری روحانیت قیام هایی در گوشه ای از این سرزمین اتفاق می افتاد، اما با دخالت استعمار این قیام ها سرکوب می شد.

 وقوع انقلاب اسلامی که ناشی از آگاهی و عزم ملت ایران برای تعیین سرنوشت خود بود و با رهبری امام خمینی (ره) به سرانجام رسید، دشمنان و ایادی داخلی آن ها را نگران کرد، زیرا تنها وقوع یک انقلاب مطرح نبود، تفکر ضد استکباری این انقلاب برای دشمن نگران کننده بود، لذا از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تلاش برای سرنگونی این نظام نوپا از سوی جریان های منحرفی چون منافقین و کمونیست ها صورت گرفت.

 حساسیت حادثه
در این میان حادثه 6 بهمن سال 600 اتفاق مهمی در تاریخ انقلاب اسلامی بود که با درایت مردم آمل به سرانجام رسید، در روز 6 بهمن منافقین و کمونیستها تلاش کردند با تسخیر شهر و تثبیت مواضع خود، سایر شهرهای شمالی ایران را محاصره و تسخیر کنند و با حمایت شوروی این بخش ها را از ایران جدا کنند.

 در این زمینه منافقین با کمونیست ها یک صدا شدند تا در برابر جمهوری اسلامی بایستند و نظام نوپای اسلامی را با چالشی بزرگ روبه رو سازند، آن ها تلاش می کردند تا با مبارزه در نقاط شمالی کشور به نوعی تلاش رزمندگان اسلام در جبهه ها را تحت الشعاع قرار دهند، منافقین در کردستان نیز آشوب ایجاد کرده بودند و در واقع این توطئه دشمن در آمل برای غافل شدن جمهوری اسلامی از کردستان نیز بود.

 خیال خام
 منافقینی که در آمل دست به سلاح بردند، تصور می کردند در ظرف چند روز می توانند شمال کشور را از ایران جدا کنند و مردم را با خود همراه سازند، این ایده ناشیانه در سال 67 نیز به اجرا درآمد، در روزهایی که منافقین با کمک صدام می خواستند با یک حمله برق آسا تهران را تسخیر کنند، اما در عملیات مرصاد شکست تاریخی متحمل شدند.منافقین در سخنان خود اعلام می کردند که ما برای رهایی مردم ایران قیام کرده ایم و باید مردم به قیام ما بپیوندند.

 قیام مردم
اما در روز 66 بهمن نبرد مسلحانه ای در شهر شکل گرفت که مردم آمل پیشتاز این مبارزه بر علیه منافقین بودند، در روزهایی که به دلیل جنگ تحمیلی جمع زیادی از مردم آمل در جبهه ها حضور داشتند، فرزندان آن ها و زنان آملی مقابل منافقین ایستادند و در یک نبرد نابرابر با اهدای 40 شهید اجازه ندادند، این فتنه منافقین به نتیجه برسد.این مقاومت مردمی در شهر آمل موجب شد تا منافقین در معادلات خود تجدید نظر کنند، منافقین همیشه تصور می کردند در هر شهری که عملیات مسلحانه انجام دهند مردم به آن ها می پیوندند، اما مردم شهر آمل نشان دادند که نه تنها مردم این شهر بلکه سایر ملت ایران هیچگاه پذیرای منافقینی که دستشان به خون فرزندان این ملت آغشته است، نخواهند بود و با قدرت در برابر هرگونه فتنه گری دشمنان ایستادگی می کنند. روز ششم بهمن ماه یادآور یک روز تاریخی در تقویم ایران اسلامی است .یکی از مناطقی که کانون نا آرامی ها و تجاوز منافقین از خدا بی خبر شده بود، شهر عزیزمان آمل بود. در آن زمان بعضی از انقلابیون که اغلب کسبه و کارگر بودند، هدف ترور قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. منافقین کور دل از اواخر سال 1358 ه.ش جنگل های زیبای آمل را محلی برای اقدامات خرابکارانه و مبارزۀ مسلحانه علیه نه تنها شهر آمل، بلکه کل کشور در نظر گرفتند. جادۀ هراز که یکی از مهمترین راه های مواصلاتی تهران و شمال کشور محسوب می شد، نا آرام گشت. اتحادیه کمونیستهاى ایران که متشکل از مارکسیست- لنینیستهاى چپ بودند با ارزیابى موقعیتهاى جغرافیایى، جنگلهاى آمل را مناسب براى عملیات چریکى تشخیص دادند و در آنجا استقرار یافتند. منافقین سنگ دل با جذب افراد فریب خورده و تجمع در جنگل ها در بهمن ماه سال 1360 به خیال خام خود زمینه را برای حمله به شهر آمل و تصرف آن آماده دیده بودند و بنابراین با یک گروه کمتر از صد نفری برای حملۀ به شهر در صبحگاه ششم بهمن ماه برنامه ریزی نمودند.
هدف از حمله:
هدف از این حمله تصرف شهر آمل به عنوان یکی از شهر های استراتژیک شمالی بود. با تصرف این شهر کنترل یکی از راه های مواصلاتی مهم تهران به شمال کشور قطع می شد و تحت کنترل منافقین قرار می گرفت. با توجه به دشت های وسیع و جنگل های فراوان، امکان برنامه ریزی برای حمله به شهرهای دیگر نیز وجود داشت. تصور واهى اتحادیه بر این بود که به خاطر وضعیت اجتماعى منطقه آمل و بافت دهقانى جمعیّتِ اطراف آن، در صورت حمله به شهر، مقاومت پراکنده نیروهاى انقلاب بسرعت سرکوب مى‏شود. 
به خیال باطل منافقین، با تصرف شهر آمل و تشکیل یک حکومت خود خوانده در آن، حمایت های مستکبرین جهان نیز کسب می شد و نکتۀ دیگر اینکه با تحلیل های نادرستی که کرده بودند، فکر می کردند، با تصرف مراکز حیاتی شهر، همۀ مردم به آن ها پیوسته و از آن ها حمایت خواهند کرد.
و در مراحل بعدی پس از قطع خطوط ارتباطى و تقویت نیروهاى مخالف داخل شهر، دیگر مناطق مازندران به تصرف نیروهاى اتحادیه درآمده و پس از آن آحاد مردم در یک زنجیره متشکل در سراسر ایران بپا مى‏خیزند و رژیم جمهورى اسلامى را ساقط مى‏کنند .
و اما روز ششم:
 بالاخره صبح روز ششم بهمن ماه، یک روز سرد زمستانی فرا رسید. طبق برنامه ریزی صورت گرفته، منافقین ابتدا به مراکز حساس نظامی و تصمیم گیری نظیر سپاه، کمیته انقلاب اسلامی ( نیروی انتظامی فعلی)، ژاندارمری، فرمانداری، بخشداری و بنیاد شهید حمله کردند و این مراکز را تا روشن شدن صبح و آغاز بکار ادارات به تصرف خود در آوردند. بعضی از مناطق مهم شهر مثل دوازده پله، پلیس راه و سبزه میدان نیز در کنترل آن ها در آمد. اما این یک روی سکه بود. از همان ابتدای صبح وقتی ملت شجاع و انقلابی آمل و روستاهای اطراف از قضیه مطلع شدند، از خانه ها بیرون آمدند و نبرد مسلحانه و غییر مسلحانۀ خود را با یاغیان و گرگ صفتان منافق شروع کردند.و با ساخت سنگرهای بیشمار، شهر آمل را برای همیشه به نام شهر«هزارسنگر»در قاموس انقلاب اسلامی ایران ثبت کردند.  میدان هزار سنگر آمل که در خیابان امام رضا (ع) به طرف بابل قرار دارد، در همان سال ها به همین دلیل نام گزاری شد. همۀ شهر حالت تعطیلی و وضعیت نظامی به خود گرفته بود. این نامردمان به هرکسی که در شهر می دیدند، تیراندازی می کردند. درگیری میان نیروهای مردمی و منافقین در دم دمای ظهر به اوج خود رسید و تعداد زیادی از نیروها به شهادت رسیدند. خیلی از زن ها نیز در کنار مردان در این حماسه نقش آفرینی کردند و یک شهید نیز تقدیم نمودند. سهم روستائیان پاک دل در این میان سرنوشت ساز بود.درگیری تا غروب همان روز ادامه داشت و نیروهای مردمی یکی پس از دیگری مراکز حساس شهر را که به تصرف منافقین درآمده بود، پس گرفتند و شهر در کنترل کامل ملت قرار گرفت. 

در این واقعه 
از مردم شریف آمل نیز چهل نفر به شهادت رسیدند؛
از کمونیستها نیز 34نفر کشته و چند تن زخمى و سى نفر دستگیر شدند و بقیه نیز با ذلت و خواری مجبور به فرار گردیدند. 

در بازجویی هایی که از این نامردمان شد، می گفتند که به ما گوشت گرگ می دادند تا بی رحم و قسی القلب شویم؛ فکر می کردیم که مردم آمل با ما هستند ولی غافل گیر شدیم.

شکست عظیم منافقین و درس بزرگی که به آن ها داده شد، برای همیشه در تاریخ این مرز و بوم جاودانه گردید.حماسۀ مردمی آمل باعث شد که با تودهنی که منافقین از خدابی خبر خوردند، برای همیشه بساطشان جمع شود و جنگل های سرسبز شمال و جادۀ زیبای هراز برای همیشه از وجودشان پاکسازی شود. در آن روز حماسی مردم آمل ظرف مدت 10 ساعت چشم فتنه را از کاسه درآوردند و با سرکوب کردن منافقین، خاطره به یادماندنی از خود به یادگار گذاشتند. در آن روز مردم آمل با اهدای چهل شهید به انقلاب ، توانستند همانند این آیه که میفرماید:

« وَ وَعَدنا مُوسَی ثَلاثِینَ لَیلَه وَ اَتمَمنَاهَا بِعَشر… »

( و ما به موسی سی شب وعده دادیم و چون پایان یافت، ده شب دیگر به آن افزودیم تا آنکه زمان وعده به چهل شب کامل شد - سوره اعراف آیه 142 ) کار را تمام نمایند. و تقدیر چنین بود که حتما تعداد شهدا عدد 40شود، تااین تجلی اخلاص و شجاعت به اکمال برسد و انقلاب اسلامی را بیمه نماید.
و بی جهت نبود که حضرت امام خمینی رحمت الله علیه در وصیتنامه خود با عظمت از مردم آمل یاد کردند و اشاره داشتند که ما باید از شهر آمل و مردم آمل تشکر کنیم، دیدید که مردم آمل چه بر روز آنان آوردند و… 

گرامی باد یاد و خاطره دلیرمردان حماسه خونین ششم بهمن سال 1360 آمل

 نظر دهید »

روز فناوری فضایی چیست؟

16 بهمن 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

 فناوری فضایی چیست؟

فناوری فضایی به مجموعه دانش ها و فناوری های مرتبط با بررسی فضای اطراف کره زمین گفته می‌شود. شناخت فضای پیرامون، موشک، ماهواره، اعزام انسان به فضا، شاتل، ایستگاه های فضایی و غیره از شاخه‌های فناوری فضایی محسوب می‌شوند.فضای بیرونی (که کل دنیا منهای کـره‌زمین است) چنان محیط ناشـناخته‌ای است که تلاش برای کار با آن، به‌ناچار انسان را به‌سمت تکنیک ها و دانش های پیشرو سوق می‌دهد. اغلب فناوری‌های جدیدی که از فعالیت‌های مرتبط با فضا سرچشمه گرفته یا براثر آن ها شتاب پیدا کرده‌اند، بعداً در فعالیتهای اقتصادی دیگر مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرند.مدافعان و علاقه‌مندان فضا که از سرمایه‌گذاری صندوق‌های دولتی در فعالیت‌های و برنامه‌های فضایی طرفداری می‌کنند، به‌طور گسترده‌ای به این قضیه به‌عنوان یک محور و نقطه اتکای مفید اشاره نموده‌اند. رقبای سیاسی در پاسخ استدلال می‌کنند که اگر آن فناوری‌های خاص مفید هستند، خیلی ارزان‌تر می‌شد آنها را مستقیماً توسعه داد و این توجیه برای هزینه‌های عمومی بر روی تحقیقات مرتبط با فضا را به باد تمسخر می‌گیرند.به‌عنوان مثال رایانه‌ها و دورسنجی، زمانی فناوری‌های پیشرو بودند که ممکن بود به‌دلیل ضرورتشان برای بالابرنده‌ها و فضاپیماها، به‌عنوان فناوری فضایی در نظر گرفته شوند. آنها قبل از مسابقه فضایی در دوران جنگ سرد وجود داشتند ولی پیشرفت آنها، به‌نحو گسترده‌ای برای رفع نیازهای برنامه‌های فضایی دو ابرقدرت، سرعت گرفت. هرچند این تکنیک‌ها و ابزارها هنوز هم امروز به‌کار می‌روند، کاربردهای رایج‌تری مانند نظارت بر حال بیماران از راه دور (از طریقدورسنجی)، آبیاری گیاهان، بررسی وضعیت بزرگراه‌ها و غیره دارند و استفاده گسترده از رایانه‌ها، از نظر کمیت و تنوع، از کاربردهای فضایی آنها فراتر رفته‌است.

فناوری فضایی از گذشته تا به امروز!

فناوری فضایی دوره آغازین عصر فضا را می‌توان در فناوری ساخت و پرتاب موشک‌های فضایی، ماهواره‌ها و کاوشگرهای سیاره‌ای، تصویربرداری دیجیتالی، طراحی و توسعه سنسورها و حسگرهای فضایی، سفرهای بین سیاره‌ای، مواد جدید، سفر انسان به فضا و بسیاری موضوعات خرد و درشت دیگر خلاصه کرد.امروزه اما فناوری فضایی در حوزه‌هایی مانند ناوبری فضایی، بهینه‌سازی سیستم‌ها، زیرسیستم‌های کوچکتر و سبکتر و کارآمدتر، موتورهای فضایی جدیدتر، انرژیهای نو در فضا، پسماندهای فضایی (زباله‌های مداری) و گردشگری فضایی حرفهای جدیدی برای زدن دارد.پیش‌بینی‌ها نشان می‌دهد که فناوری فضایی در آینده راه به معدن‌کاری فضایی، موشک‌های فضایی تک مرحله‌ای، فناوری استفاده پاک‌تر از فضا برای جلوگیری از تولید پسماندهای فضایی، کارخانه‌های مداری برای تولید دارو و یا آلیاژهای ویژه، هتل‌های فضایی، کلونی‌سازی و یا مسکونی سازی فضا، آسانسورهای فضاییو ده‌ها ایده هیجان‌انگیز دیگر خواهد برد.

تاریخچه مراسم بزرگداشت روز فناوری فضایی 
 
پس از پرتاب غرورآفرین “امید"، نخستین ماهواره ایرانی، به مدار در تاریخ 14 بهمن 87، این روز خجسته به عنوان “روز بزرگداشت فناوری فضایی” در تاریخ کشور ثبت گردید و به پاس قدردانی از زحمات اندیشمندان و فعالان عرصه فضایی کشور و بمنظور رونمایی از دستاوردهای ارزشمند این حوزه، هر ساله مراسمی با عنوان بزرگداشت روز فناوری فضایی با حضور مقامات عالی کشور، متخصصان، مدیران و کارشناسان حوزه فضایی کشور با تولی گری سازمان فضایی ایران برگزار می­شود.

مراسم بزرگداشت روز فناوری در سال 94 با شعار “فناوری فضایی،‌ توسعه متوازن، آینده­ای پرامید” و با حضور ریاست محترم جمهوری، جناب آقای دکتر روحانی و وزیر محترم ارتباطات و فناوری اطلاعات،‌ جناب آقای دکتر واعظی و برخی مقامات عالی کشوری و لشکری در محل سالن اجلاس سران برگزار گردید.

در این مراسم، ماهواره دانشجویی دوستی، آزمایشگاه ملی سنجش از دور و مرکز یکپارچه­سازی و آزمون سامانه­ های فضایی سازمان فضایی ایران توسط ریاست محترم جمهوری و مقام عالی وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات افتتاح گردید.

همچنین در این مراسم آغاز رسمی مسابقه دانشجویی طراحی و ساخت ماهواره مکعب ایرانی توسط ریاست محترم سازمان فضایی ایران، جناب آقای دکتر محسن بهرامی اعلام شد.

فهرست دستاوردهای رونمایی شده در مراسم بزرگداشت روز فناوری فضایی،‌در طی سال­های 88 تا 93 به شرح زیر است:

سال ۸۸: پرتاب موفقیت‌آمیز “راکت کاوشگر ۳” حامل محموله‌ای زیستی شامل لاک پشت، کرم، موش و نمونه‌های سلولی اعلام شد. رونمایی از ماهواره “طلوع"، “نمونه مهندسی ماهواره مصباح دو"، “نمونه مهندسی ماهواره دانشجویی نوید علم و صنعت"، “نمونه مدل اولیه ماهواره‌بر سیمرغ"، “موتور ماهواره‌بر آن” و افتتاح نخستین “مرکز پردازش تصاویر ماهواره‌ای ایران” و “آزمایشگاه سه بعدی مجازی ماهواره‌ای” از دیگر دستاوردهای فضایی کشور در این روز بود.
سال ۸۹: نمونه‌های مهندسی چهار ماهواره “ظفر"، “رصد"، “فجر"، “دانشجویی امیرکبیر” و همچنین “نمونه مهندسی موتور ماهواره بر سفیر B۱” و “کپسول زیستی کاوشگر ۴” رونمایی شد.
سال ۹۰: ماهواره “نوید” با موفقیت در مدار قرار گرفت.
سال ۹۱: “مدل مهندسی ماهواره ناهید” و “مدل توسعه‌ای ماهواره زهره” رونمایی شد و نخستین میمون پرتاب شده به فضا “آفتاب با کاوشگر پیشگام” که زنده به زمین بازگشت در معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفت.
 سال ۹۲: از دو ماهواره “تدبیر” و “خلیج فارس” نیز رونمایی شد. البته در مهرماه سال ۹۲ و در هفته جهانی فضا، دومین میمون فضانورد ایرانی با نام “فرگام با کاوشگر پژوهش” و با گاز مایع به فضا پرتاب شد که این محموله زیستی سالم به زمین بازگشت.
سال ۹۳: ماهواره ملی "فجر" با ماهواره بر سفیر با موفقیت به فضا پرتاب شد و در مدار زمین قرار گرفت.مراسم روز ملی فناوری فضایی دو هفته پس از پرتاب ماهواره "فجر" برگزار شد. در این روز نمایشگاهی از دستاوردهای چند سال اخیر ایران در عرصه فناوری فضایی پرپا شد و ماک آپ فضاپیمای سرنشین دار ایرانی به نمایش درآمد.

 نظر دهید »

معنی «محدثه» که از اسم های شریف حضرت فاطمه(سلام الله علیها) است، چیست؟ روایاتی که در این زمینه آمده را بیان کنید.

16 بهمن 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري


پاسخ:
نام محدثه داراى دو تلفظ است كه هر كدام به طور جداگانه مورد بحث قرار مى‏گيرد.
معناى «محدَّثه» به فتح دال.
«محدثه» به فتح دال، يعنى زنى كه براى او حديث گفته مى‏شد.
پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ايام بر فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام به سختى مى‏گذشت، لذا جبرئيل به امر خداوند بر آن حضرت نازل مى‏شد و براى آن حضرت از وقايع آينده سخن مى‏گفت. صحيفه‏ى فاطميه، حاصل نزول جبرئيل بر فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام در اين مدت است.
فرشتگان با فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام سخن مى‏گفتند:
بإسناده عن أبي‏عبداللَّه عليه السلام قال:
«إنما سميت فاطمة «محدثة» لأن الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران. فتقول «يا فاطمة! ان اللَّه إصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا فاطمة! اقنتي لربّك و اسجدي و اركعي مع الراكعين» فتحدثهم و يحدثونها، فقالت لهم ذات ليلة: أليست المفضلة على نساء العالمين مريم بنت عمران؟ فقالوا: إنّ مريم كانت سيدة نساء عالمها و أنّ اللَّه عز و جل جعلك سيدة نساء عالمك و عالمها و سيدة نساء الأوّلين والآخرين،
امام صادق عليه السلام فرمودند: فاطمه عليهاالسلام را «محدثه» گويند، چون ملائكه از آسمان به پايين مى‏آمدند و همان گونه كه ملائكه با حضرت مريم عليهاالسلام سخن مى‏گفتند، با حضرت زهرا عليهاالسلام نيز سخن مى‏گفتند. ملائكه به حضرت زهرا عليهاالسلام گويند: «يا فاطمة! إن اللَّه إصطفاك و طهرك و إصطفاك على نساء العالمين يا فاطمة! اقنتى لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين» حضرت فاطمه عليهاالسلام با ملائكه سخن مى‏گفت و فرشتگان نيز با آن حضرت سخن مى‏گفتند.
شبى حضرت فاطمه عليهاالسلام از فرشتگان سؤال نمود: آيا برترين زن عالم، حضرت مريم عليهاالسلام دختر عمران نيست؟ فرشتگان عرضه داشتند: حضرت مريم عليهاالسلام سرور زنان زمان خود بود، اما خداوند شما را برترين زن جهان قرار داده است، هم در زمان خودت و هم در زمان حضرت مريم عليهاالسلام و سرور همه‏ى زنان از اول عالم تا آخر جهان.» (1)
فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام محدثه بود، لكن پيامبر نبود:
قال محمد بن أبي‏بكر:
«لما قرأ «و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ و لامحدث» قلت: و هل يحدث الملائكة إلّا الأنبياء. قال: إنّ مريم لم تكن نبية و كانت محدثة و اُمّ‏موسى بن عمران كانت محدثة و لم تكن نبية و سارة إمرأة إبراهيم قد عاينت الملائكة فبشروها بإسحاق و من وراء إسحاق يعقوب و لم تكن نبية و فاطمة عليهاالسلام بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كانت «محدثة» و لم تكن نبية،
محمد پسر ابوبكر گويد: وقتى آيه «و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ و لا محدث» نازل شد من گفتم: آيا فرشتگان با غير از پيامبران نيز سخن مى‏گويند؟
«امام عليه السلام فرمودند: حضرت مريم عليهاالسلام پيامبر نبود ولى «محدثه» بود، يعنى فرشتگان با او سخن مى‏گفتند. مادر موسى نيز محدثه بود، ولى پيامبر نبود. ساره همسر حضرت ابراهيم عليه السلام، محدثه بود، امّا پيامبر نبود. فرشتگان با او ملاقات نمودند و بشارت اسحاق و يعقوب را به او دادند. و فاطمه‏زهرا عليهاالسلام ملائكه را مى‏ديد و از آنها حديث مى‏شنيد، اما پيامبر نبود.» (2)
اخبار غيبى، در مصحف فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام:
عن حماد بن عثمان قال:
«سمعت أباعبداللَّه عليه السلام يقول: تظهر الزنادقه سنة ثمانية و عشرين و مائة و ذلك لأنّي نظرت في «مصحف فاطمة» عليهاالسلام. قال: فقلت: و ما مصحف فاطمة عليهاالسلام؟ فقال: إنّ اللَّه تبارك و تعالى لما قبض نبيه صلى اللَّه عليه و آله دخل على فاطمة عليهاالسلام من وفاته من الحزن ما لايعلمه إلّا اللَّه عز و جل فأرسل إليها ملكاً يسلّى عنها غمها و يحدثها. فشكت ذلك إلى أميرالمؤمنين عليه السلام. فقال لها: إذ أحست بذلك و سمعت الصوت قولي لي. فأعلمتْه. فجعل يكتب كل ما سمع حتى اُثبت من ذلك مصحفاً. قال: ثم قال: أمّا أنّه ليس من الحلال والحرام ولكن فيه علم ما يكون،
حماد بن عمان مى‏گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: در سال 128 ه.ق، زنادقه ظهور خواهند كرد، زيرا من مصحف فاطمه عليهاالسلام را نگاه كردم و اين مطلب را آنجا ديدم. گفتم: مصحف فاطمه عليهاالسلام چيست؟ فرمودند: وقتى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله رحلت كرد، غم و غصه‏ى بى‏حدى كه فقط خدا (مقدار آن را) مى‏داند، بر فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام وارد شد. خداوند ملكى را فرستاد تا حضرت زهرا عليهاالسلام را تسلى خاطر دهد و با او سخن بگويد. حضرت فاطمه عليهاالسلام از اين جريان به اميرالمؤمنين عليه السلام گلايه كردند. حضرت على عليه السلام فرمودند: هرگاه ملك را ديدى و صداى او را شنيدى مرا خبر كن. حضرت زهرا عليهاالسلام، حضرت على عليه السلام را از آمدن ملك خبر كرد اميرالمؤمنين عليه السلام آنچه را كه مى‏شنيد، مى‏نوشت، تا اين كه كتابى از آن مطالب نوشته شد. سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: اما در «مصحف فاطمه عليهاالسلام» حلال و حرام خدا نيست، بلكه وقايعى كه اتفاق خواهد افتاد (تا روز قيامت) همه درون آن است.» (3)
در مصحف فاطمى زهرا عليهاالسلام چيست؟
إنّ الصادق عليه السلام يقول:
«علمنا غابر و مزبور و نكت فى القلوب و نقر في الأسماع و أن عندنا الجفر الأحمر والجفر الأبيض و «مصحف فاطمة» عليهاالسلام و عندنا الجامعة فيها جميع ما تحتاج الناس إليه فسئل عن تفسير هذا الكلام. فقال: أما الغابر، فالعلم بمإ؛ّّ يكون و أما المزبور فالعلم بما كان و امّا النكت في القلوب فهو الإلهام و أمّا النقر في الأسماع فحديث الملائكة نسمع كلامهم و لا نرى أشخاصهم و أمّا الجفر الأحمر فوعاء فيه سلاح رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و لن يخرج حتى يقوم قائمنا أهل البيت و أمّا الجفر الأبيض فوعاء فيه توراة موسى و إنجيل عيسى و زبور داود و كتب اللَّه الاولى و أمّا مصحف فاطمة عليهاالسلام ففيه ما يكون من حادث و أسماء من يملك إلى أن تقوم الساعة و امّا الجامعة، فهو كتاب طوله سبعون ذراعاً، املاء رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله من فلق فيه و خطّ علي بن أبي‏طالب عليه السلام بيده فيه واللَّه جميع ما تحتاج إليه الناس إلى يوم القيامة حتى أنّ فيه أرش الخدش والجلدة و نصف الجلدة، (4)
امام صادق عليه السلام مى‏فرمودند: ما غابر و مزبور را مى‏دانيم، ما مسائل قلبى و نيَّات را مى‏دانيم. ما «نقرى» كه در گوشها مى‏رود را مى‏دانيم.
«جفر قرمز» و «جفر سفيد» را مى‏شناسيم. در نزد ما «مصحف فاطمه عليهاالسلام» است. در پيش ما «جامعه‏اى» است كه همه‏ى چيزهايى كه انسان به آن نياز دارد در آن هست. سؤال شد: اين كلام يعنى چه؟
«امام عليه السلام فرمودند: «غابر»، يعنى دانستن آنچه واقع مى‏شود. «مزبور»، يعنى دانستن آنچه قبلاً رخ داده است. اما «نكته‏هاى قلبى»، اوهام ذهنى ديگران است كه ما مى‏دانيم. «نقرِ» در گوشها، سخن ملائكه مى‏باشد كه ما آنها را مى‏شنويم، ولى خودشان را نمى‏بينيم. «جفر قرمز» ظرفى است كه اسلحه‏ى پيامبر در آن است و آن سلاح تا زمان امام مهدى علیه السلام، قائم اهل‏بيت عليهم السلام خارج نخواهد شد. اما «جفر سفيد» آن ظرفى است كه تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود و كتاب اولى خداوند در آن است. اما «مصحف فاطمه عليهاالسلام»، پس آنچه از حوادث رخ خواهد داد و اسامى پادشاهان تا روز قيامت در آن آمده است. اما «جامعه» كتابى است كه طول آن هفتاد ذرع است (شايد كنايه از كثرت معارف آن كتاب باشد) پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مطالب آن را فرموده است و حضرت على عليه السلام آن را نوشته است و به خدا قسم! در آن تمام آنچه انسان تا روز قيامت نياز دارد، نوشته شده است، حتى در كتاب جامعه مقدار خسارت بسيار كم نيز وجود دارد، يك شلاق و نصف شلاق نيز در آن بيان شده است.»
معناى «محدثه» بكسر دال:
«محدثه» به كسر دال، يعنى زنى كه براى ديگران نقل حديث مى‏كند. ما از حضرت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام روايات زيادى را در دست داريم. (5) حضرت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام به سؤالات زنان مدينه پاسخ مى‏فرمودند و به آنان حديث مى‏ آموختند. حضرت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام احاديث زيادى را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و يا حضرت على عليه السلام براى ما نقل فرموده‏اند، لذا او را «محدِّثه» گويند.
پی نوشتها:
1- بحارالانوار، ج 14، ص 206، ر 23 از علل‏الشرايع.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 79، ر 66 از علل‏الشرايع.
3- بحارالانوار،ج 26، ص 44، ر 77 از بصائرالدرجات ص 43.
4- بحارالانوار، ج 43، ص 79، ر 66 از علل‏الشرايع.
5- اخيراً بعض سخنان آن حضرت، در كتابى مستقل با نام «نهج‏الحياة» به چاپ رسيده است.

 نظر دهید »

چرا حضرت فاطمه زهرا (س) را محدثه نامیدند؟

16 بهمن 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري


 
محدث و محدّثه‏ (به كسر دال و تشديد آن) به معناى «سخن گوينده» است . بدان جهت كه حضرت در رحم مادرش با او صحبت كرده، بدين نام خوانده شده است.
محدث و محدّثة (به فتح دال و تشديد آن) که ظاهرا منظور شما است، به معناى كسى است كه با او سخن گفته مى‏شود. در روایت امام صادق در تعریف محدث آمده است:
وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِي يَسْمَعُ كَلَامَ الْمَلَكِ وَ لَا يَرَى وَ لَا يَأْتِيهِ فِي الْمَنَام‏ ؛
اما محدث کسی است که سخن فرشته را می شنود اما او را نمی بیند و در خوابش هم نمی آید. (1)
بر اين اساس، حضرت بدين خاطر به اين نام خوانده مى‏شود كه ملائکه با حضرت سخن گفته اند، چنان كه در روايات زيادى آمده است.
سخن گفتن ملائكه با عدّه‏اى از مردان و زنان در امّت هاى گذشته و در اين امّت از جمله مطالب مورد اتّفاق شيعه و سنّى است.
علّامه امينى در كتاب ارزنده‏اش «الغدير» در اين باره مى‏گويد:
امّت اسلامى همگى بر اين مطلب اتّفاق نظر دارند كه در اين امّت به سان ديگر امّت هاى گذشته کسانی بوده‏اند كه به آنان حديث گفته ‏شده و به اصطلاح «محدّث» (به صورت اسم مفعول و فتح دال ) بوده‏اند . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز به اين مطلب خبر داده ، چنان كه از طريق سني و شيعه در كتب صحاح و مجموعه‏هاى حديثى معتبر وارد شده است. محدّث كسى است كه بدون اين كه پيامبر باشد، و بدون اين كه صورت ملائكه را ببيند، ملائكه با او صحبت كرده‏اند و يا اينكه در دلش چيزى مى‏افتد و به او الهام مى‏شود و به صورت كشف و الهام از سوى خداوند متعال علمى به او آموخته مى‏شود يا در دل او حقايقى كه بر ديگران پوشيده است، روشن مى‏شود.
بنابراين، وجود چنين كسانى ، در امّت مورد قبول و اتّفاق همه است . فقط اختلاف در مصداق چنين افرادى است که به عقيده شيعه، حضرت على و ديگر امامان معصوم از محدّثين مى‏باشند.(2)
ايشان در ادامه مى‏نويسد: در امّت، افرادى محدّث وجود داشتند، همان گونه كه در امّت هاى پيشين بودند. امير المؤمنين و ائمّه معصومين دانشمندانى محدّث هستند. نبى نیستند. اين خصوصيّت از ويژگي هاى آنان و منحصر به آن بزرگواران نيست، بلكه حضرت فاطمه عليها السّلام دختر بزرگوار حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز «محدّثه» بود، همچنين سلمان محدّث بود. آرى، تمام امامان از اهل بيت و عترت طاهرين محدّث بودند، ولى هر محدّثى امام نيست.
روایات در باره محدثه بودن فاطمه :
1 - اسحاق بن جعفر بن محمّد بن عيسى بن زيد بن على :
از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم : از آن جهت حضرت فاطمه را محدّثه ناميدند كه ملائكه از آسمان فرود آمده، همان گونه كه با حضرت مريم عليها السّلام صحبت مى‏كردند، با آن حضرت نيز صحبت مى‏نمودند و مى‏گفتند: اى فاطمه! خداوند تو را برگزيده و پاك و طاهر كرده و بر ديگر زنان برگزيده جهان برترى داده است.
اى فاطمه! در پيشگاه پروردگارت خضوع كن، سجده نما و با ركوع كنندگان ركوع بنما! فاطمه عليها السّلام با آنان صحبت كرده، آنان با او سخن مى‏گفتند. شبى به آن ها فرمود: مگر مريم دختر عمران بر ديگر زنان جهان برترى داده نشده است؟
فرشتگان پاسخ دادند: مريم بانوى زنان جهان در عصر خود بود. ولى خداوند تو را بانوى زنان جهان، هم در اين زمان و هم در زمان حضرت مريم، و بانوى زنان اوّلين و آخرين قرار داده است. (3)
2- احماد بن عثمان: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم :
افراد زنديقى در سال يكصد و بيست و هشت ظاهر مى‏شوند،زيرا من آن را در مصحف حضرت فاطمه عليها السّلام ديده ‏ام.
عرض كردم: مصحف حضرت فاطمه چيست؟
فرمود: خداوند هنگامى كه روح پيامبرش را قبض فرمود، بر فاطمه عليها السّلام چنان غم و اندوهى وارد شد كه جز خداوند كسى از آن آگاه نيست. خدا فرشته‏اى را نزد حضرت فرستاد تا غم و اندوهش را كاهش داده، به او دلدارى دهد و به او سخن گويد. فاطمه عليها السّلام نزول فرشته را به حضرت على عليه السّلام گفت. حضرت فرمود: هنگامى كه احساس كردى نازل شده و صداى او را شنيدى، مرا در جريان بگذار! فاطمه عليها السّلام هنگام نزول فرشته امير المؤمنين را خبر مى‏كرد. حضرت هر آنچه را كه مى‏شنيد، مى‏نوشت تا اينكه كتابى از آن مجموعه به وجود آمد. در اين کتاب احكام شرعى و حلال و حرام وجود ندارد، ولى علوم مربوط به آينده در آن ثبت است. (4)جهت آگاهی بیش تر به کتاب مصحف فاطمی نوشته عبدالله امینی ،چاپ دلیل ما،قم مراجعه کنید.
پی نوشت ها:
1. علامه مجلسی. بحار الأنوار. موسسه الوفاء ،بیروت ، ج‏26، ص 78
2 . علّامه امينى، عبد الحسين، الغدير ، مرکز الغدیر للداسات الاسلامیه، ج 5 ،ص 67.
3 . همان . ص 77 .
4 . بحار الانوار . ج 43 ، ص 78؛ ج 26 . ص 44 .

 نظر دهید »

ذوالقرنين قرآني کیست ؟

08 آذر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

ذوالقرنين قرآني کیست ؟
ابتدا باید گفت که دائما به علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان تهمت میزنند که ان عالم ربانی فرموده کوروش کبیر ذوالقرنین است در حالیکه این شایعه ای بیش نیست

عالم رباني مرحوم علامه طباطبايي در تفسيرالميزان به صراحت به دسيسه هاي يهوديان اشاره كرده و به خوانندگان توصيه مي‌كند كه گرد اختلاف درباره ذوالقرنين كه ساخته و پرداخته يهود باشد نگردند. او در توصيه خود مي‌فرمايد :
خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مرويه از طريق شيعه و اهل سنت از رسول خدا و از طريق خصوص شيعه از ائمه هدي و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آنها معامله حديث كرده‌اند (و احاديث موقوفه‌اش مي‌خوانند) درباره داستان ذي‌القرنين بسيار اختلاف دارد. آن هم اختلافهايي عجيب و آن هم نه در يك گوشه داستان، بلكه در تمام خصوصيات آن و اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت آوري است كه هر ذوق سليمي از آن وحشت كرده بلكه عقل سالم آن را محال مي داند و عالم وجود منكر آن است و اگر خردمند اهل بحث آنها را باهم مقايسه كرده مورد دقت قرار دهد هيچ شك نمي‌كند در اينكه خالي از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست از همه مطالب غريبتر، روايتي است كه علماي يهود كه به اسلام گرويدند از قبيل وهب بن منبه و كعب الاحبار نقل كرده يا اشخاص ديگري - كه از قراين به دست مي ايد از همان يهوديان گرفته‌اند. نقل كرده‌اند. بنابراين ديگر چه فايده دارد كه به نقل آنها و استقصا و احصا آنها با آن كثرت و طول و تفصيلي كه دارند بپردازيم. 
و اما بحث بر سر ذوالقرنین و مدارک و دلایل بر اینکه کوروش کبیر هرگز ذوالقرنین نبوده و هیچ دانشمندی و بزرگ ایرانی کوروش را ذوالقرنین ندانسته بلکه یک هندی بنام ابوالکلام در زمان شاه پهلوی ادعا کرد که ذوالقرنین همون کوروش است
در حالیکه بزرگترین دانشمندان ایران مانند
طبری ، میبدی ، شیخ طبرسی ، ابولفتوح رازی ، امام فخر رازی ، قرطبی ، و بیضاوی بر این قول اند که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی یا کبیر جهانگشای یونانی است .
ابن خلدون هم ذوالقرنین را اسکندر می داند (مقدمه ابن خلدون ، ترجمه گنابادی 1/146) از میان مفسران امام فخر راز ی مستدل تر و منطقی تر از دیگران از این رای دفاع کرده است .
مونتگمری وات ( اسلامشناس و قرآن پژوه ) مینویسد : ” هم مفسران مسلمان و هم محققان غربی متفقا ً بر آنند که مراد از ذوالقرنین ، همان اسکندر کبیر است ” (دائره المعارف اسلام ، طبع دوم )و بوعلی سینا هم وقتی اسکندر مقدونی را وصف می‌کند او را به نام اسکندر ذوالقرنین می‌نامد، فخر رازی هم در برداشت بزرگ خود بر این دیدگاه پافشاری دارد. و خلاصه آنچه گفته این است که: قرآن دلالت می‌کند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصی نقاط باختر، و اقصای خاور و جهت شمال گسترش یافته، و این به راستی همان معموره آن روز زمین است، و همانند چنین پادشاهی باید نامش جاودانه در زمین بماند… پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبی بنی اسرائیل به طرف بیت المقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانی کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و باب الابواب گردید، عراقیها و قطبیها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولی گردید، و قصد هند و چین نموده با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به سوی خراسان بازگشت و شهرهای بسیاری ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر «زور» و یا رومیه مدائن از جهان برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بودمتوجه میشوید که اسکندر یهود را هم کوبیده بنابراین یهود دشمن اسکندر استابوریحان بیرونی هم نقلهای معتبرتر را در کتابش اورده که اسکندر جهانگشای یونانی را ذوالقرنین میخواند دقیقا مانند نقل رازیو تقریبا همه مورخان و دانشمندان بزرگ اسلامی و اروپایی و ایرانی و معتبرترین انسانها در همه دورانها گفته اند که اسکندر و جهانگشای یونانی همون ذوالقرنین است و برخی کسانی دیگر را گفته اند ولی هیچکس کوروش کبیر را ذوالقرنین نخوانده جز یک نفر هندی بنام ابوالکلام وان هم در دوره پهلوی که تمام دلیل این شخص برای ادعایش این است که پاسارگاد چون چیز جالبی است بنابراین کوروش کبیر ذوالقرنین است

عدم ارتباط كوروش به اصطلاح كبير با «ذوالقرنين» قرآني
. در اينجا فرض بر اين است كه خواننده هم «ذوالقرنين» قرآني را مي‌شناسد و هم كوروش هخامنشي را و تنها كاري كه بايد انجام گيرد تطبيق اين دو يا عدم تطبيق باهم است ولي قبلا لازم به ذكر است كه «حميد محمد قاسمي» نويسنده «اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبياء در تفاسير قرآن » (3) در مورد اقوال و روايات مربوط به ذوالقرنين و تطبيق آن با اشخاص مختلف مي‌نويسد كه : روايات گوناگون و متفاوتي در تفاسير نقل شده كه مرحوم علامه طباطبائي در تفسيرالميزان تنها به 39 وجه مختلف از اقوامي كه در اين باره وارد شده اشاره كرده است (3) يعني به زبان ساده «ذوالقرنين» بر «39 شخصيت تاريخي» انطباق داده شده كه يكي از آنها نيز همين كوروش هخامنشي است كه براي اولين بار توسط «ابوالكلام آزاد» وزير فرهنگ هندوستان در زمان رضاخان پهلوي انجام گرفته است. ابوالكلام آزاد در چند مقاله در شماره‌هاي يكم تا سوم مجله «ثقافه الهند» (فرهنگ هند) با استناد به نقش به اصطلاح كوروش در پاسارگاد، نظر دارد كه كوروش همان ذوالقرنين قرآني است كه بهتر است خلاصه آنرا در سه دليل عمده ايشان در اينجا آورده شود ، تا خواننده اول با دلايل ايشان آشنا گرديده و بعد آن دلايل مورد نقد قرار گيرد.
«دكتر حسين صفوي» نويسنده كتاب «اسكندر و ادبيات ايران و شخصيت مذهبي (اسكندر) در مورد اين سه دليل عمده مي‌نويسد: به عقيده مرحوم آزاد :
1-ذوالقرنين كوروش كبير هخامنشي است و اين لقب و عنوان اشاره به خواب دانيال نبي است.
خلاصه خواب دانيال در سفر كتاب منسوب به وي، فصل هشتم چنين است :
دانيال شبي در رويا ديد در كنار نهر اولاي قوچي داراي دو شاخ به طرف شرق و غرب و شمال و جنوب شاخ مي‌زد و كسي را ياراي مقاومت با او نبود. ناگهان از طرف مغرب بز نري پيدا شد كه يك شاخ بلند درميان چشمهايش بود و با آن قوچ درافتاد و او را نابود كرد… جبرئيل خواب دانيال را چنين تعبير كرد كه آن قوچ دوشاخ عبارت است از ملوك ماد و فارس و نيز بز نر مودار پادشاه يونان است….
2-مجسمه‌اي كه در استخر [(پاسارگاد)]‌ كشف شده داراي دو شاخ و دو پراست مجسمه كوروش است و دو شاخ اشاره به تصوير معني ذي‌القرنين است و بالهاي وي مطابق خواب اشعيا در كتاب اشعيا، فصل 46، آيه 11) مي‌باشد كه كوروش را عقاب شرق ناميده است و به همين جهت مجسمه كوروش كه در زمان اردشير هخامنشي ساخته شده مرغ ناميده شده و رودي نيز كه زيرپاي آن روان است مرغاب نام دارد…»(4)
3- دليل سوم كه در رابطه با همين مجسمه و اعمال صاحب مجسمه در باب احداث سد ياجوج و ماجوج است چون در ارتباط با دو دليل بالاست و در صورت اثبات اينكه اين مجسمه مربوط به كوروش نباشد خود به خود فاقد ارزش مي‌شوند لذا از ذكر آن كه مشهور عام و خاص است خودداري كرده و به رد دو دليل اول كه ستون فقرات دلايل جناب ابوالكلام آزاد در انتساب لقب ذوالقرنين به كوروش است مي‌پردازم.
اولا مقدمتا به اين اشتباه تاريخي از سوي ابوالكلام بعنوان تذكر مي‌پردازيم كه آن مجسمه كذايي منتسب به كوروش با آن بالها و شاخها بر خلاف نظر جناب ابوالكلام آزاد نه در زمان اردشير هخامنشي، بلكه در زمان «كمبوجيه» ساخته شده است. (5)
ثانيا خوابهاي منتسب به دانيال نبي و اشعياي نبي از جعليات يهود است و هيچ ارزش تاريخي ندارد.
ثالثا در خوابهاي جعلي نيز مترجمين ايراني تعبيرات جعلي ديگري انجام داده و در حقيقت جعل در جعل كرده‌اند.
رابعا كتيبه بالاي مجسمه كه نوشته منم كوروش، شاه هخامنشي يك جعل آشكار است و در بالاي اين مجسمه چنين خطوطي نبوده

خامسا پيروان جناب ابوالكلام در ايران براي توجيه نظريه ايشان دست به جعل نوشته‌هايي زده‌اند كه در همين مقاله به عنوان نمونه به يكي از آنها اشاره خواهد شد.
حال به مسئله خوابها و جعلي بودن آنها مي‌پردازم :
چنانچه در اصل خواب دانيال نبي خوانديد در سفر دانيال ، فصل 8 آيه 20 و21 چنين آمده بود كه : «قوچ صاحب دو شاخي كه ديدي ملوك مداين[(مادها)] و فارس است و بز نر مودار پادشاه يونان است» در اينجا آشكارا ديده مي‌شود كه قوچ صاحب دو شاخ يا ذوالقرنين عنوان «ملوك» يعني «پادشاهان» ماد و پارس ذكر شده و اگر نظريه جناب ابوالكلام آزاد را در تطبيق ذوالقرنين – كه يك فرد است- با اين آيات «سفر دانيال» بسنجيم آن وقت روشن مي‌شود كه «تمام ملوك» يعني «تمام پادشاهان ماد و پارس» مي‌بايد كه «ذوالقرنين»!! محسوب شوند و اين نقض غرض است چه ذوالقرنين قرآني يك فرد بود نه خيلي از پادشاهان ماد و پارس!!و نيز اگر اصل خواب دانيال را نيز «جدي» بگيريم اين خواب نه به نفع كوروش و سلسله هخامنشي بلكه به ضرر آنهاست و بيشتر به درد تضعيف روحيه سربازان هخامنشي مي‌خورد نه يوناني! چه آشكارا پيشگويي شده كه پادشاه يونان، پادشاهان ماد و پارس را شكست خواهد داد و چون هر روز پادشاهي از ماد و پارس با پادشاهي از يونان در جنگ و جدال بودند لذا اگر افسران و درجه‌داران و بويژه اعيان و اشراف ايراني مي‌‌دانستند كه چنين خوابي از طرف پيغمبري براي آنها ديده شده به هيچوجه روي فرد بازنده سرمايه‌گذاري نمي‌كردند و اين خواب عوض تحكيم موقعيت كوروش به عنوان «ذوالقرنين» به عنوان كسي كه با «دوشاخ قوچي» خود از پس «يك شاخ بزي» برنمي‌آيد به تضعيف موقيت كوروش ذوالقرنين!! مي‌انجاميد و عقل حكم مي‌كند كه «ذوالقرنين» بودن چنين قوچي عطايش به لقاي بزي بخشيده شود كه با دو شاخ از پس يك شاخ برنمي‌آيد!! به هر حال اين خواب برخلاف اعمال قرآني ذوالقرنين است و در قرآن نيز صحبت از شاخ به شاخ شدن قوچ و بز و جنگ ماد و پارس با يونان نيامده و اين خواب از جمله خوابهاي اسرأييليات است. اگر واقعيت را بخواهيم واقعيت اين است كه نه چنين خوابي ديده شده و نه چنين تعبيري انجام گرفته بلكه اين بازيها بيشتر به بازيهاي سياسي – ايدئولوژي يهود در خاورميانه برمي‌گردد چه كتاب دانيال نبي يا به اصطلاح خود يهوديان «سفر دانيال نبي» اصلا كتابي جعلي است . در اين كه بيشتر قسمتهاي كتاب تورات جعلي و تحريف شده است و مسلمانان به تحريفات تورات معتقدند شكي نيست و دانشمندان بسياري قسمت‌هاي مهمي از تورات را »الحاقي» مي‌دانند و آنرا «نازل شده» از جانب خداوند به حضرت موسي نمي شمرند چون جعليات در آنها آشكار است به عنوان نمونه در «سفر تثنيه» كه شامل 33 باب مي‌باشد كه از طرف خداوند «گفته مي‌شود» كه بر حضرت موسي درباب احكام و مناسك شريعت نازل شده است در آيه‌هاي 5 تا 8 از فصل 34 از سفر تثنيه شرح وفات و دفن[حضرت] موسي و سوگواري بني اسرائيل را بر آن حضرت بيان مي‌كند و پيداست كه گوينده اين سخن [حضرت] موسي نمايد.
باز در فصل 34 از سفر تثنيه جمله 10 مي‌گويد : « و تا حال در ميان بني اسرائيل پيغمبري مثل موسي برنخاسته است كه خداوند او را روبه رو شناخته باشد» بديهي است كه گوينده اين سخن [نيز] موسي نيست.(6) پس در كتابي كه تورات ناميده مي‌شود و «سفر دانيال نبي» نيز جزءاي از آن محسوب مي‌شود شرح وفات و دفن پيغمبري و سوگواري بني اسرائيل بر آن پيغمبر نيز ثبت شده و معلوم مي‌شود خداوند حتي بر پيغمبر مرده نيز وحي فرستاده و گزارش وفات خود پيغمبر را بر خودش مي‌دهد و حتي به اين هم اكتفا نكرده گزارش سوگواري بني اسرائيل را نيز بر آن وحي مي‌افزايد!! لذا بر تمام علما و دانشمندان ثابت مي‌شود كه نبايد چندان اعتمادي به كتابهاي تحريف شده داشت حال چه رسد به گزارش خواب و تعبير خواب چنين كتابهايي كه حال به خواب و رؤياي پيغمبر ديگري بنام اشعيا پرداخته خواهد شد تا ثابت گردد اين كتاب نيز تحريف شده و جعلي است.
«دكتر سيد حسين صفوي» در مورد جعلي بودن كتاب دانيال نبي و رؤياي منتسب به او مي‌نويسد : « به عقيده بيشتر محققين، اين كتاب در زمان آنتيوخس اپيفانوس 164-175 پيش از ميلاد نوشته شده و آن را به دانيال نسبت داده‌اند و اين گونه انتسابها در دوران اسلامي نيز ادامه داشت» (7)
براي اينكه خوانندگان به فاصله زماني اين اثر با كوروش پي ببرند اضافه مي‌كنم كه آنيتوخس اپيفانوس از پادشاهان سلسله سلوكي ايران بود كه مركز سلطنت او در سوريه قرار داشت و بدين ترتيب تاليف كتاب به 155 سال بعد از مرگ اسكندر مقدوني مي‌رسد. دقت بفرماييد كه سلسله هخامنشي در سال 550 ق.م توسط كوروش بعد از تسخير همدان پايتخت امپراطوري حتي منشي مي‌شود و در سال 330 ق.م يعني بعد از 320 سال بدست اسكندر مقدوني ساقط مي‌شود.
و آنوقت كتابي در زمان آنتيوخوس چهارم (8) يعني بعد از 375 سال بعد از كوروش نوشته شده و با انتساب به دانيال نبي،آن حضرت را وا ميدارند تا «خوابي براي كوروش» مي‌بيند و دوهزارسال بعد نيز جناب ابوالكلام آن مجسمه كذايي موجود در پاسارگاد را كه دوشاخ دارد بركشده از روي آن خوابي مي‌داند كه 375 سال بعد از كوروش ديده شده است!!
البته جالبترين قسمت اين كتاب جعلي و انتسابي به «دانيال نبي» آمدن نام «مأمون خليفه عباسي» در كتاب است!! و اين نشان مي‌دهد كه دامنه جعل تا كجا كشيده شده است.
مرحوم «ابن خلدون» در كتاب وزين خود با نام «مقدمه» كه به «مقدمه ابن خلدون» معروف است «شرح حال مرد زيرك صحافي را به نام دانيال را مي‌دهد كه چگونه اين مرد دروغ‌پرداز در زمان مقتدر خليفه عباسي كاغذها و اوراق را مانند كاغذها و اوراق كهنه مي‌ساخت و بر روي آنها حروفي از اسامي صاحبان دولت و معاريف را به خطوط قديمي مي‌نوشت و آنها را رموزي درباره آنان مي‌شمرد و مطابق خواست و ميل و آرزوي آنها تفسير مي‌نمود و به صورت پيشگويي جلوه مي‌داد و نسبت تمام اين پيشگويي‌ها را كه بعضي از آنها روي داده بود و برخي ديگر بوقوع پيوسته بود به دانيال نبي مي‌داد. اين موضوع با تفصيلي تمامتر و كمي اختلاف در تجارب‌الامم ابن مسكويه آمده و در لغت‌نامه[دهخدا]ذيل كلمه(دانيال)نقل شده است.(9)
اين فواصل زماني بين كوروش و ذوالقرنين قرآني از چشم تيزبين بعضي از نويسندگان دور نمانده و جناب «حسين عماد زاده» نيز در كتاب «تاريخ‌ انبيا از آدم تا خاتم و قصص‌القرآن » به روش خاص خود به نقد كلام ابوالكلام آزاد پرداخته مي‌نويسد : فاضل معاصر ، ابوالكلام آ‍زاد وزير فرهنگ هندوستان كتابي نوشته و در آنجا اصرار دارد ثابت كند كه ذوالقرنين همان كوروش كبير است و شواهد فقط روي تطبيق مشخصات اين دو نفر است ولي هيچ كجا نامي از كوروش يا كلمه‌اي كه منطبق با نام او باشد درباره ذوالقرنين يا بعكس از تاريخ و حديث ديده نشده است. غلبه ذوالقرنين در سال 3457 پس از هبوط آدم بوده است چيزي كه ابوالكلام آزاد را به نوشتن اين كتاب واداشته انطباق افكار و روحيه و نشانه حكومت و مسافرتهاي ذوالقرنين به كوروش كبير است در حاليكه آنچه مسلم است ذوالقرنين در 3457 سال پس از هبوط ظاهر شده است و كوروش در سال 559 سال ق از ميلاد يعني حدود 5013 سال پس از هبوط و به فاصله 2115 سال بعد. (10)
پس نه فاصله زماني نوشته شدن كتاب دانيال نبي با زمان كوروش همزمان است و نه فاصله زماني ذوالقرنين، يعني ذوالقرنين قرآني با كوروش 2115 سال فاصله دارد و نوشته‌هاي جعلي كتاب دانيال نبي 375 سال يعني چهار قرن! آنوقت جناب ابوالكلام به صرف وجود «دو شاخ» - آنهم عوضي كه پس و پيش سركنده شده نه از روبرو- نام آن مجسمه را مجسمه كوروش گذارد. و به استناد آن دو شاخ عوضي- كه در حقيقت تاجي مصري است و مصريان به آن نوع تاج مارپو كراتس مي‌گويند- كوروش را ذوالقرنين دانسته است. كه باطل بودن آن بر دانايان پوشيده نيست. اين حق و حساب «شاخ‌ها»ي كوروش. حال مي‌رسيم به حق و حساب «بال‌ها» كه هم شاخها شكسته شود و هم بالها قيچي گردد. دليل دوم جناب ابوالكلام آزاد مربوط به «بالهاي» شخص كنده شده در مجسمه است جناب ابوالكلام آنرا مطابق خوابي‌ مي‌داند كه اشعيا(كتاب اشعيا فصل 46 آيه 11) ديده و به اصطلاح كوروش را عقاب شرق ناميده است! در مورد كتاب اشعيا نيز لازم به ذكر است كه چون گفتارهاي متضاد در زمان و فاصله‌هاي بعيد گزارش شده كه مربوط به عمر يك نفر نمي‌تواند باشد لذا نويسنده كتاب را چند نفر با نامهاي اشعيا دانسته اند و حال كدامش نبي بوده يا نبوده معلوم نيست ولي آنچه معلوم است اشعياي اول در حدود 160 سال قبل از كوروش زندگي مي‌كرد و اشعياهاي بعدي تاريخ زندگيشان معلوم نيست ولي اين مسئله از كتاب برمي‌آيد كه وقايع سالهاي بين 710 و 300 قبل از مسيح را شامل مي‌شود يعني فاصله‌اي حدود 410 سال را دربرمي‌گيرد. خلاصه اينكه تاليف كتاب اشعياي نبي در سالهاي واقع بين 710 و 300 قبل از مسيح بوسيله چند نفر صورت گرفته و پيشگوييهايي كه درباره كوروش شده و خداوند وي را تجليل نموده و او را بنا بر نوشته ابوالكلام عقاب شرق خوانده است ( در تورات ترجمه فاضل خان همداني….» مرغ درنده از مشرق آمده است) جملگي در فصلهاي 45 و 46 كتاب مذبور آمده است و تاليف همان نويسنده مجهولي است كه او را اشعياي دوم [از روي ناچاري] خوانده‌اند و [گفته‌اند] وي معاصر كوروش هخامنشي بوده است.همچنين قسمتي از كتاب عزرا كه به زبان آرامي است در حدود سده سوم پيش از ميلاد نوشته شده در صورتي كه خود عزرا در قرن پنجم قبل از ميلاد مي‌زيسته است» (11) يعني بين نوشته و نويسنده دويست سال فاصله است!! و بين اشعياها چهار قرن!! حال بهتر است بعد از رد دو دليل اصلي جناب ابوالكلام و اثبات جعلي بودن اسناد آنها به خود مجسمه پرداخته شده و جعلي بودن آن نيز اثبات گردد
اين مجسمه در حقيقت معجوني است از هنرهاي خاورميانه، دوبال آن اخذ شده از مجسمه‌هاي «آشوري» و لباس آن «عيلامي» و ريش آن مادي و تاج آن بشكل شاخ عقب تصوير شده كه ماخوذ آن از تاج‌هاي مصري است و حتي حدود 1600 سال پيش از كوروش در بخش‌هاي مختلف خاورميانه پادشاهان خاورميانه از تاج‌هاي داراي دو شاخ استفاده مي‌كردند كه هنرهاي گوتي و حوري و مصري و قبرسي دليلي بر استفاده پادشاهان و بزرگان مملكتي از كلاههاي شاخ‌دار بود.
دكتر سيد حسين صفوي در مورد اين مجسمه به صراحت مي‌نويسد : اين مجسمه … ابدا متعلق به كوروش نيست و اكثر دانشمندان برآنند كه اين پيكر نه متعلق به كوروش اول و نه متعلق به كوروش دوم كوچك برادر اردشير دوم بلكه خواسته‌اند ملكي را بنمايانند كه در حال پرواز است و دست خود را براي رد كردن ارواح شرير بلند كرده است حال مسئله اين است كه چگونه و چه كسي يك مجسمه بي‌اسم و رسمي چنين را «كوروش» نامگذاري كرده و آنرا «ذوالقرنين» دانسته است. اينجاست كه جعل و جعليات به اوج خود مي‌رسد و مي‌گويند نه امروز بلكه روزگاري بر روي اين مجسمه كتيبه‌اي با دو سطر خط پارسي باستان و يك سطر خط بابلي و يك سطر خط عيلاي بوده كه روي آن نوشته شده بود «من كوروش، پادشاه هخامنشي»!!
دكتر بهرا م فره‌وشي استاد دانشگاه تهران با وقاحت باور نكردني در كتاب خود به نام ايرانويج مي‌نويسد : «ديولافوا باستانشناس معروف فرانسوي و خانم او در سفرنامه‌هاي خود ذكر مي‌كنند كه اين كتيبه را بر روي پيكره بالدار كوروش ديده‌اند» (13) در صورتيكه در سفرنامه مادام ژان ديولافوا كه اتفاقا جناب محمد علي فره‌وشي (مترجم همايون) – شايد پدر جناب همين دكتر باشد- با نام «ايران كلده و شوش» ترجمه كرده و جالب‌تر اينكه به كوشش خود جناب دكتر بهرام فره‌وشي چاپ گرديده به هيچ وجه در تصويري كه مادام ديولافوا از تصوير به اصطلاح كوروش كشيده هيچ كتيبه‌اي بر روي مجسمه وجود ندارد ولي در عوض كتيبه مذكور در روي يك ستوني ديگر كه اصلا ربطي به اين ستون ندارد و در فاصله خيلي بعيد ازهم قرار دارد و حتي يك نفر از ايلات محلي در زير آن به استراحت مي‌پردازد و همان كتيبه بالاي آن ستون ديده مي‌شود. و نشان مي‌دهد كه جناب دكتر و استاد دانشگاه تهران چقدر با تاريخ و تاريخ باستاني و باستانشناسي ايران آشنايي دارد و چگونه در ذهن خود يك كتيبه و يك ستون ديگر را بر روي يك ستون و مجسمه ديگر بصورت خيالي مي‌نهد تا براي دانشجويان اين مرزوبوم تاريخ كوروشي بسازد!!
در اين مقاله همان دو قطعه عكس ديولافوا از همان كتاب مدعي دكتر بهرام فره‌وشي ارائه شود تا اوج جعل او به بلنداي تاريخ كوروشي معلوم گردد و اساس ذوالقرنين قرار گرفتن مجسمه كه گويا كتيبه‌ بالاي آن بود نيز معلوم گردد. (14)
دكتر بهاءالدين پازارگاد استاد دانشگاه در كتاب وزين خود «تاريخ فلسفه و مذاهب جهان» كتاب د
�:��I�|4V ~��22يين زرتشت و ساير مذاهب ايران باستان در مورد همين نقش به اصطلاح كوروش و كتيبه به اصطلاح روزگاري موجود در روي آن به صراحت مي‌نويسد : « من شخصا مدت يك هفته اين سنگ را در محل خود بررسي نمودم و به اين نتيجه رسيدم كه امكان نداشته است كه كتيبه‌اي بالاي اين سنگ (مجسمه كوروش) وجود داشته باشد.
به نظر من اين طور رسيد كه يكي از مسافران انگليسي در قرن هيجدهم اين محل را بازديد كرده است و كتيبه‌اي را كه هنوز روي يكي ازجرزهاي سنگي در اين محل به خط ميخي موجود است در كتابي كه منتشر نموده نقاشي كرده است و شخصا فرشته بالداري كه روي جرز(ستون) ديگري بوده رسم نموده است. دانشمند ديگري كه هيچ وقت به ايران مسافرت نكرده و «دوبوا» نام دارد و فرانسوي است كه كتاب آن نويسنده انگليسي را خوانده و معلوم نيست به چه علت در كتاب خود آن كتيبه را بالاي آن فرشته بالدار قرار داده است بعدا ديگران كتاب «دوبوا» را خوانده‌اند و وقتي به پاسارگاد آمده‌اند ديده‌اند آن كتيبه بالاي آن فرشته (مجسمه كوروش) نيست». (15)
بدين ترتيب با يك جعل آشكار در تاريخ ايران و خاورميانه براي اينكه حرف مسلمانان را در مورد تحريف تورات دروغ جلوه دهند با اجير كردن بعضي ها يعني از آنسوي مرزهاي ايران براي ايران تاريخ مي‌نويسانند و براي اثبات عدم تحريف تورات خوابهاي جعلي براي انبيا ترتيب مي‌دهند و بعد آن خوابهاي جعلي را در كتابهاي جعلي تعبير به كوروش مي‌كنند و بعد ترتيب جعل مجسمه و كتيبه‌اي بر بالاي آنرا مي‌دهند تا به اصطلاح براي جوانان اين مرزوبوم تاريخي از تمدن بزرگ بسازند كه مسلمانان آن تمدن فرضي را نابود كرده و آنها را به اين روز نشانده است تا جوانان مسلمان را در معارضه با اسلام قرار دهند ولي تلاش جستجوگران واقع بين پرده از چهره كريه اين شاهپرستان و يهودپرستان برداشته و در تحقيقات جديد عوض نوشتن نام كوروش در زير آن مجسمه كذايي دانشمندان فعلي مرقوم مي‌دارند : فرشته بالدار. چنانچه در كتاب «تخت جمشيد» نوشته مهرداد بهار- نصراله كسرائيان دقيقا در زير همين ستون پاسارگادي و درتوضيح همان نقش جنجالي به صراحت نوشته شده «فرشته بالدار» (16) و نيز در كتاب سرزمين مهرو ماه تخت جمشد، نقش رستم، نقش رجب، پاسارگاد» در زير همان مجسمه به اصطلاح كوروش سابق نوشته شده : پاسارگاد – فرشته بالدار (17) و حتي در كتاب راهنماي تخت جمشيد به قلم جناب دكتر فرخ سعيد – كه از سوي سازمان ميراث فرهنگي كشور- منتشر شده در مورد عدم كوروش بودن و طرز لباس و ساير مشخصات آن مي‌نويسد :لباس بلند فردي كه اينجا ديده مي‌شود تا ساق پاي او مي‌رسد كه با آستينهاي كوتاه، يك لباس كاملا عيلامي است نيمرخ مرد ي نشان داده شده است كه در حال حركت به سوي تالار است و دست راست بلند شده‌اش از آرنج خم شده است. دو جفت بال بزرگ با پرهاي روي هم افتاده از جلو و عقب بدنش بيرون آمده است. موهاي سروريش كوتاه او حالت تابيده شده دارد. نكته‌اي كه روشن نيست تاج شاخ مانند اوست كه سه چيز گلدان مانند را نگه داشته و مانند تاج خدايان مصري به ويژه هارپوكراتس Harpocrates است بايد در نظر داشت كه كوروش هرگز به مصر كه پسرش كامبيز آنرا تسخير كرد نرفته بوده. (18)
و اين نوشته‌ها و تحقيقات جديد نشان مي‌دهد كه محققين مسلمان ديگر نمي‌خواهند بازي‌هاي مستشرقين و مستشرقين‌پرورده‌ها را بخورند و اين طليعه‌اي است نويد بخش كه مي‌تواند اميد و اعتماد در جوانان ايجاد كرده و خود راسا بدون اعتنا به جعليات غيرمسلمين و مجوسان يهوديان تاريخ واقعي خود را بازسازي نمايند.
چنانچه عالم رباني مرحوم علامه طباطبايي در تفسيرالميزان به صراحت به دسيسه هاي همين يهوديان مذكور اشاره كرده و به خوانندگان توصيه مي‌كند كه گرد اختلاف درباره ذوالقرنين كه ساخته و پرداخته يهود باشد نگردند. او در توصيه خود مي‌فرمايد :
خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مرويه از طريق شيعه و اهل سنت از رسول خدا و از طريق خصوص شيعه از ائمه هدي و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آنها معامله حديث كرده‌اند (و احاديث موقوفه‌اش مي‌خوانند) درباره داستان ذي‌القرنين بسيار اختلاف دارد. آن هم اختلافهايي عجيب و آن هم نه در يك گوشه داستان، بلكه در تمام خصوصيات آن و اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت آوري است كه هر ذوق سليمي از آن وحشت كرده بلكه عقل سالم آن را محال مي داند و عالم وجود منكر آن است و اگر خردمند اهل بحث آنها را باهم مقايسه كرده مورد دقت قرار دهد هيچ شك نمي‌كند در اينكه خالي از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست از همه مطالب غريبتر، روايتي است كه علماي يهود كه به اسلام گرويدند از قبيل وهب بن منبه و كعب الاحبار نقل كرده يا اشخاص ديگري - كه از قراين به دست مي ايد از همان يهوديان گرفته‌اند. نقل كرده‌اند. بنابراين ديگر چه فايده دارد كه به نقل آنها و استقصا و احصا آنها با آن كثرت و طول و تفصيلي كه دارند بپردازيم. (19)
حال يهود و يهودبازان و شاهپرستان و دست نشاندگان آنها بايد دنبال جعل ذوالقرنين شماره چهل برآيند تا بلكه در لابلاي اسفار و عهد عتيق شايد اين بار خشايارشا را ذوالقرنين قرآني معرفي كرده و مدتي جوانان مسلمان را سردرگم كنند تا نقشه از نيل تا فرات و طرح براندازي ايدئولوژيك اسلامي را بهتر اجرا نمايند.


منابع و مآخذ:
1-تاريخ 1 دوره عمومي آموزش بزرگسالان، چاپ وزارت آموزش و پرورش، انتشارات تهران بزرگ، 1353، ص 55
2- هفته‌نامه ادبي، فرهنگي، اجتماعي و تاريخي دانشگاه تبريز، سال اول شماره چهارم آذر 1382، ص 2
3-تفسيرالميزان،ج13،ص 625- 633 به نقل از اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبيا در تفاسير قرآن، دكتر حميد محمد قاسمي، انتشارات سروش، (انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران) چاپ اول، شابك 7-6.4 – 635- 964
4-اسكندر و ادبيات ايران و شخصيت مذهبي اسكندر، دكتر سيد حسين صفوي، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1364 صص 288-287
5-همانجا ص 288
6-اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبيا در تفاسير قرآن، ص 17
7-اسكندر و ادبيات ايران و شخصيت مذهبي اسكندر ص 288
8-كليات تاريخ تطبيقي ايران، دكتر عزيزاله بيات، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول، 1377، ص 30، شابك 3-441…..964
9-اسكندر و ادبيات ايران، ص 340
10-تاريخ انبيا از آدم تا خاتم و قصص قرآن، حسين عمادزاده، چاپ سي م هشتم، انتشارات اسلام، تهران، 1375، ص 328
11-اسكندر و ادبيات ايران، ص 290
12-همانجا، ص 292
13-ايرانويچ، دكتر بهرام فره‌وشي استاد دانشگاه تهران، انتشارات دانشگاه تهران، انتشار 1902، شماره مسلسل 3114 تاريخ انتشار آبنماه 1370، ص 65
14-عكس‌ها از كتاب ايران كلده و شوش، تاليف مادام ژان ديولافوا شواليه لژيول دونور، افسراكادمي، 336كليشه روي چوب از روي عكسهاي مؤلف و دو نقشه، پاريس 1880 ترجمه شادروان محمد علي فره‌وشي(مترجم همايون)، چاپ پنجم، خردادماه 1371 صص 386و 387
15-تاريخ فلسفه ومذاهب جهان. كتاب دوم آيين زرتشت و ساير مذاهب ايران باستان، دكتر بهاالدين پازارگاد، چاپ اول، 1347، به نقل از اسكندر و ادبيات ايران، ص 292
16-كتاب تخت جمشيد ، مهرداد بهار- نصراله كسرائيان، تدوين شهريار ايزدي ترجمه سودابه دقيقي، چاپ چهارم، 1372، ص 95
17-سرزمين مهروماه، تخت جمشيد، نقش رستم، نقش رجب، دكتر فرخ سعيدي، سازمان ميراث فرهنگي كشور، چاپ اول، تهران، 1376، زير تصوير منسوب به كوروش سابق (بدون صفحه)
18-تفسيرالميزان ، علامه طباطبائي، ج 13، ص 625 633 به نقل از اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبيا در تفاسير قرآن ، ص 505

 نظر دهید »

نظر اهل سنت راجع به بلال حبشی چیست؟

02 آذر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

آنچه در منابع تاریخی اهل سنت در باره صحابی بزرگ جناب بلال بیان شده این است که وی آزاد شده ابو بکر ، مؤمن مقاوم در برابر شکنجه های کفار، اذان گوی پیامبر(ص) و از مجاهدین اسلام در جنگها و همراه پیامبر(ص) بودند. اما پس از رحلت پیامبر(ص) مدینه را ترک کردند و به شام رفتند و در همانجا وفات نمودند.
پاسخ تفصیلی
بلال پسر رباح و حمامة[1] بود که از حبشه به حالت اسارت به شبه جزیره عربستان آورده شده بود. او برده ی مردى به نام «امیة بن خلف» بود که از سران قریش به شمار مى‏رفت.او با ظهور اسلام از اولین کسانی بود که با کمال میل و رغبت اسلام را پذیرفت[2]. گرچه اربابش امیة با تمام قوا در کوبیدن اسلام و محو آثار توحید کوشش مى‏نمود. بلال از مسلمانان مستضعفی بود[3] که چون مسلمان شد مشرکین، در صدد برآمدند تا با شکنجه، او را از اسلام برگردانند. گویند نخستین کسانی که اسلام خود را ظاهر ساختند هفت تن بودند که بلال از جمله ی آنان بود ، هر کدام از آنها از طرف شخص با نفوذ یا قومی مورد حمایت بودند که یا از شکنجه در امان می ماندند یا بعد از شکنجه مورد رسیدگی حامیانشان قرار می گرفتند ، غیر از بلال که کسى را نداشت[4] . «امیه» براى برگرداندن بلال از پیروى اسلام، او را با وضع بسیار خشنى شکنجه مى‏داد و بلال با تمام وجود بر سر ایمان خود پافشاری می کرد. گفته اند که بلال توسط ابو بکر از اربابش خریداری و آزاد شد که این نقل مورد تایید شیعه نیز می باشد، هر چند مولف قاموس الرجال تشکیک نموده و از کتاب (نقض عثمانیه) تالیف (اسکافی) نقل کرده که بلال آزاد شده ی رسول خداست ولی شاید این نسبت از این نظر باشد که آزادی او به دستور پیامبر انجام شده است[5] .

 هنگامی که مدینه پایگاه اسلام قرار گرفت، بلال موذن اختصاصی پیامبر(ص) شد و در تمام جنگ ها با پیامبر(ص) شرکت می کرد[6] .

 نقل های تاریخی حکایات زیادی را از استقامت ها و ایمان محکم او در زمان پیامبر(ص) بیان کرده است. پس از رحلت رسول خدا(ص)، بلال مدینه را ترک نمود و به شام رفت.

 تنها بخش زندگی بلال که ممکن است مورد بحث شیعه و سنی واقع شود، همین جاست که چرا بلال مدینه را ترک نمود؟

 علمای شیعه معتقدند علت آن این بوده که نمی خواسته برای غیر رسول خدا(ص) اذان گفته باشد،[7] زیرا:

 1. روایاتی از ائمه اهل بیت(ع) است که می فرمایند : “بلال عبد صالحی بود ،او گفت بعد از رسول الله (ص) برای کسی اذان نمی گویم و در این هنگام بود که حی علی خیر العمل از اذان ترک شد". [8]

 2. روایات تاریخی اهل سنت نیز با صراحت اذان نگفتن بلال برای خلفای بعد از پیامبر (ص) را تایید می کنند، واقدی نقل می کند: پس از رحلت رسول خدا (ص) تا پیکر مقدس را دفن نکرده بودند بلال اذان مى‏گفت و چون اشهد ان محمد رسول الله(ص) مى‏گفت مردم در مسجد با صداى بلند مى‏گریستند؛ چون پیکر مقدس رسول خدا (ص) به خاک سپرده شد. ابو بکر به بلال گفت: اذان بگو. بلال گفت: اگر مرا آزاد کرده‏اى که با تو باشم، خود دانى و اگر مرا در راه خدا آزاد کرده‏اى مرا در راه همان خدا آزاد بگذار، ابوبکر گفت: تو را فقط براى خدا آزاد کرده‏ام. گفت: من پس از رسول خدا(ص) براى هیچ کس اذان نمى‏گویم. ابو بکر گفت: آزادى. بلال در مدینه اندکى ماند و همین که سپاهیان به شام رفتند با آنها رفت و در شام ماند[9]. عسقلانی در الاصابه نقل می کند: بلالبعد از پیامبر(ص) برای جهاد به شام رفت .[10]

 در مقابل این دیدگاه، در بعضی از کتب اهل سنت روایتی نقل شده که بیان می کند: رسول خدا(ص) چون رحلت فرمود، بلال نزد ابو بکر آمد و گفت: اى خلیفه رسول خدا من از پیامبر (ص) شنیدم که مى‏فرمود: برترین عمل مؤمن جهاد در راه خداست. ابو بکر گفت: مى‏خواهى چه کنى؟ گفت: مى‏خواهم در راه خدا به جهاد بروم و به فیض شهادت برسم. ابو بکر گفت: تو را به حق خدا و به حق و حرمت خود سوگندت مى‏دهم (که نروی) من پیر و ناتوان شده‏ام و مرگم نزدیک است. بلال با ابو بکر باقى ماند و چون ابو بکر درگذشت بلال پیش عمر آمد و به او همان سخن را گفت که به ابو بکر گفته بود. عمر هم همان گونه که ابو بکر گفته بود پاسخ داد ولى بلال نپذیرفت.[11]در نقل ضعیف دیگری نیز گفته شده : زمانی که عمر به شام رفت بلال که در شام بود برای او اذان گفت[12].

 البته روایت اول منافاتی با روایات مورد استناد شیعه ندارد و تصریحی به اذان گفتن ندارد و روایت دوم علاوه بر ضعف سند اثبات نمی کند که بلال رسما اذان گوی خلفا بوده نهایت این که در موردی که خلیفه حضور داشته اذان گفته است.

 پس در مجموع می توان گفت از نظر منابع تاریخی اهل سنت و شیعه، جناب بلال اذان گویی خلفا را قبول نکردند.

 زمان وفات بلال را همه ی مورخین در زمان خلافت عمر و حوالی سال 17 تا 20 هجرت می دانند.[13]

 [1] الاستیعاب، ج 1 ،ص 179.

[2]در نقلهای تاریخی بلال چهارمین یا پنجمین مسلمان معرفی شدهاست. بحار الانوار، ج 18 ،ص 229.

[3] بحار الانوار، ج 17 ،ص 41؛ الطبقات الکبری، ج 3 ،ص 175؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 156 .

[4] مراجعه کنید به : الطبقات الکبری، ج3 ،ص 175؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 156.

[5] شخصیتهای اسلامی شیعه، ج 2و1، آیت الله جعفر سبحانی ؛ الاستیعاب، ج 1، ص 182؛ اسد الغابه، ج 1، ص 243.

[6] الاعلام ،ج 2، ص 73.

[7] الاختصاص، ص 71.

[8] رَوَى أَبُو بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ بِلَالًا کَانَ عَبْداً صَالِحاً فَقَالَ لَا أُؤَذِّنُ لِأَحَدٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَتُرِکَ یَوْمَئِذٍ حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَل. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 283.َ

[9] تر جمه الطبقات الکبری، ج 3، ص 202؛ طبقات الکبری، ج 2، ص 178؛ اسد الغابه، ج 1، ص 243؛ الاستیعاب، ج 1، ص 82 .

[10] انساب الاشراف ،ج 1، ص 526؛ الاصابه، ج 1، ص 456.

[11] ترجمه الطبقات الکبری، ج 3، ص 202؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 178؛ اسد الغابه، ج 1، ص 244 .

[12] اسد الغابه، ج 1، ص 244.

[13] اسد الغابه، ج 1، ص 245؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 526؛ دلائل النبوه، ج 1، ص 348؛ امتاع الاسماع ، ج 6، ص 350 .

 نظر دهید »

شرح مختصری از زندگی امام رضا (ع) / از ولادت تا شهادت

02 آذر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

مام رضا(ع) در سال 148 هجرى قمرى يعنى حدود (1250) سال پيش در شهر مدينه به دنيا آمد. پدر ايشان امام موسى بن جعفر(ع)، يعنى امام هفتم شيعيان و مادرشان بانويى بزرگوار و خردمند به نام (تكتم) يا (نجمه) بود. امام رضا(ع) در همان سالى زاده شد كه پدربزرگ ايشان، يعنى حضرت امام جعفر صادق(ع)، به شهادت رسيد.نام ايشان (على ) است، ولى بر اساس شيوه اى كه در ميان اعراب مرسوم است، به وى (ابوالحسن) مى گفتند. اين گونه اسمها را (كنيه) مى نامند. علاوه بر نام و كنيه، گاه عنوان ديگرى نيز به افراد مى دهند كه آن را (لقب) مى گويند. امام هشتم داراى لقب هاى متعددى است. از جمله معروف ترين اين القاب، (رضا)، (عالم آل محمد)، (غريب الغرباء)، (شمس الشموس) و (معين الضعفاء) است. ناميدن هر فرد به اين نامها، يعنى اسم، كنيه و لقب دليل خاصى دارد. گفته اند كه وى را به اين جهت (رضا) لقب داده اند كه خدا از او راضى است.دوران كودكى و جوانى امام در مدينه گذشت. اخلاق نيكو، دانش فراوان، ايمان و عبادت بسيار از ويژگى هايى بود كه امام را مشخص مى ساخت.

شخصيت اخلاقى امام

از خوش اخلاقى امام سخن بسيار گفته اند. در اين جا به چند نمونه آن توجّه كن و ببين كه امام در برخورد با مردم به چه نكات ريزى دقّت مى كرده است. همه اينها براى ما درس (چگونه زيستن) است:
ـ هيچ گاه با سخن خود، ديگران را آزار نداد.
ـ سخن هيچ كسى را قطع نكرد.
ـ به نيازمندان بسيار كمك مى فرمود.
ـ با خدمتگزاران خود بر سر يك سفره مى نشست و غذا مى خورد.
ـ هميشه چهره اى خندان داشت.
ـ هرگز با صداى بلند و با قهقهه نمى خنديد.
ـ هنگام نشستن، هرگز پاى خود را در حضور ديگران دراز نمى كرد.
ـ در حضور ديگران هرگز به ديوار تكيه نمى زد.
ـ به عيادت بيماران مى رفت.
ـ در تشييع جنازه ها شركت مى جست.
ـ از مهمانان خود، شخصا پذيرايى مى كرد.
ـ وقتى بر سر سفره اى مى رسيد، اجازه نمى داد تا به احترام او از جاى برخيزند.
ـ به پاكيزگى بدن، موى سر و پوشاك خود بسيار توجه داشت.
ـ بسيار بردبار و صبور و شكيبا بود.
اينها گوشه اى از اخلاق امام بود. آيا با داشتن اين اخلاق و رفتار نبايد خدا از او راضى و خرسند باشد؟ و آيا سزاوار نيست كه او را (رضا) بنامند؟
آيا كسى كه خدا از او خشنود است، مردم از او خرسند نيستند؟ اين گونه هست كه نام (رضا) براى آن امام بزرگوار برازنده و سزاوار است.
امام در نگاه شاعران
از همان دوران امام رضا(ع)، شاعران و نويسندگان در وصف بزرگوارى آن حضرت بسيار سروده اند و نوشته اند و هريك به گونه اى آن امام را به نيكى وصف كرده اند. شنيدنى است كه شاعرى بود به نام (ابونواس) كه در سرودن بسيار توانايى داشت. به او گفتند: تو درباره همه چيز شعر گفته اى ، كوه و دشت و شراب و موسيقى را در اشعار خود ستوده اى ، اما شگفتا كه در باره موضوع مهمى مانند شخصيت والاى امام رضا سكوت كرده اى ! در حالى كه تو ايشان را خوب مى شناسى و با اخلاق و رفتار و بزرگوارى حضرت آشنايى كامل دارى . ابونواس ابتدا در پاسخ گفت: به خدا سوگند، تنها بزرگى او مانع از انجام اين كار شده است، چگونه كسى چون من، درباره شخصيت برجسته اى همچون امام رضا(ع) شعر بسرايد؟ آن گاه شعرى گفت كه چكيده معنى آن چنين است:
از من نخواهيد كه او را بستايم، من را توان آن نيست تا انسانى را مدح كنم كه جبرئيل خدمتگزار آستان پدر اوست.
شاعران فارسى زبان نيز در باره امام رضا(ع) سروده هاى فراوانى دارند.

شخصيت معنوى امام

 امام رضا(ع) از نظر توجه به مسائل معنوى و پرداختن به امور عبادى نيز برجسته بود. روايت ها و داستان هاى بسيارى از اين جنبه زندگى امام در كتاب هاى تاريخى نقل شده كه شنيدن آن براى همه ما جالب است. ما وقتى مى بينيم كه امام ما و پيشوايى كه او را به رهبرى خود پذيرفته و زندگى او را الگوى خود قرار داده ايم، اين چنين عبادت مى كند و اين گونه به مسائل عبادى توجه دارد، خود نيز ناگزيريم كه همان شيوه را پيروى كنيم و از همان روش درس بياموزيم.

در اينجا به چند نمونه از نكاتى كه تاريخ نويسان در اين زمينه مورد توجّه قرار داده اند اشاره مى كنيم…
ـ شبها كم مى خوابيد و بيشتر شب را به عبادت مى پرداخت.

ـ بسيارى از روزها را روزه مى گرفت.
ـ سجده هايش بسيار طولانى بود.
ـ قرآن بسيار تلاوت مى كرد.
ـ به نماز اول وقت پايبند بود.
ـ بجز هنگام نماز هم به مناجات به خدا انس داشت.
در كتاب هاى تاريخ و حديث، از امام رضا عليه السلام دعاهاى فراوانى نقل شده است.

شخصيت علمى امام
امام رضا(ع) جايگاه علمى ويژه اى داشتند. او از دانشى سرشار بهره مند بودند و اين برجستگى علمى او در رويارويى با دانشمندان اديان و مذاهب ديگر، بهتر آشكار مى شد. جلسات و محافلى كه علما و دانشمندان مختلف گرد هم مى آمدند و به بيان ديدگاهها و نظرات خويش مى پرداختند، در آن زمان رونق خاصى داشت. حاكمان آن عصر، گاه براى جلوه دادن شكوه دربار خويش، گاه به منظور گرايش دانشمندان به دربار، و زمانى براى اين كه بر عقيده كسى چيره شوند، در كنار مجالس ديگر، به برگزار كردن نشستهاى علمى نيز مى پرداختند. اين محافل كه به جلسات (مناظره) معروف بود، بهترين مكان براى ابراز شايستگى هاى علمى افراد به شمار مى رفت.در عصر امام رضا (ع)، آن گاه كه همه دانشمندان جمع مى شدند و به گفت و گو مى پرداختند و سرانجام در پاسخ ديگران فرو مى ماندند، دست به دامان امام رضا(ع) مى شدند تا بر حقانيت مطلب خويش گواهى دهند.

يكى از مهم ترين و معروف ترين لقب هاى امام رضا (ع)، (عالم آل محمد) است. اين كه از ميان همه امامان شيعه، حضرت امام رضا به اين لقب شهرت يافته است، خود دليل برجستگى آن امام از جهت دانشهاى رايج در زمان خويش و يافتن فرصت براى آشكارسازى آن علوم مى باشد.اباصلت كه يكى از ياران امام است، از برادرزاده امام رضا (ع) روايتى نقل مى كند كه خواندنى است. با توجه به اين روايت تو هم مى توانى بفهمى كه اين لقب حضرت از كجا آمده است. او مى گويد:
امام موسى بن جعفر(ع) به فرزندانش مى فرمود: برادرتان، على بن موسى (يعنى امام رضا)، عالم آل محمد است… نيازهاى دينى خود را از وى فرا بگيريد و آن چه را به شما آموزش مى دهد، به ياد داشته باشيد، زيرا پدرم امام صادق(ع) بارها به من مى فرمود: عالم آل محمد در نسل توست و اى كاش من مى توانستم او را ببينم.شنيدن اين دو حديث هم حتما براى تو جالب است. يكى از زبان شيرين خود امام است و ديگرى را يكى از ياران حضرت نقل كرده است……. حديث نخست اين است:

1- در حرم پيامبر(ص) مى نشستم و دانشمندان مدينه هرگاه در مسأله اى با مشكل روبرو مى شدند و از حلّ آن ناتوان مى ماندند، به سوى من رو مى آوردند و پاسخ مى گرفتند.

2-  عبدالسلام هروى نقل كرده كه در بيشتر نشست هاى علمى امام حاضر بوده است.هيچ كسى را از امام رضا (ع) داناتر نديدم و هر دانشمندى كه او را ديده به دانش برتر او گواهى داده است. در نشستهايى كه گروهى از دانشوران و فقيهان و دانايان اديان گوناگون حضور داشتند، بر تمامى آنها چيره شد، تا آن جا كه همه آنان به ناتوانى علمى خود و برترى امام اعتراف كردند و گواهى دادند.
يكى از نكاتى كه در بررسى شخصيت علمى امام مورد توجه همگان قرار گرفته و آن را بازگو كرده اند، اين است كه امام رضا (ع) با هر گروهى به زبان خودشان سخن مى گفت و به تعبير اباصلت، شيواترين و داناترين مردم به هر زبان و فرهنگى بود. اباصلت كه خود اين سخن را مى گويد، از اين تسلط امام به زبانهاى مختلف شگفت زده مى شود و اين تعجّب خود را به امام اظهار مى نمايد و امام در پاسخ مى فرمايد:
من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه مى شود چنين فردى زبان آنان را درك نكند؟ مگر نشنيده اى كه اميرالمؤمنين على (ع) فرمود: به ما (فصل الخطاب) داده اند، و آن چيزى نيست، جز آشنايى با زبان ديگران.
اينها همه، نمونه اى از شخصيت علمى امام است. در كتابهاى تاريخى كه به بررسى ابعاد مختلف زندگى امام رضا(ع) پرداخته اند، اين نكات به صورت گسترده مورد بحث قرار گرفته و رخدادهاى متعددى كه گواه برترى علمى امام است، بازگو شده است.

شخصيت سياسى امام

تمام عمر امام رضا(ع)، چه آن زمان كه هنوز به مقام امامت نرسيده بود و چه آن گاه كه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام موسى كاظم(ع)، مسئوليت امامت و رهبرى شيعيان را بر عهده داشت، در زمان حكومت عباسيان بود. عباسيان با ادعاى انتساب به پيامبر اكرم(ص)، و با بهره گيرى از احساسات مردم بر ضد امويان، توانستند آنان را از حكومت كنار بزنند و خود بر تخت فرمانروايى مسلمانان بنشينند. با سركوب امويان، آنان ديگر قدرت و توانى نداشتند كه خطر مهمى براى عباسيان به شمار روند. عباسيان تنها خطر براى حكومت خود را شيعيانى مى دانستند كه با فرمانبرى از امامان معصوم، حاكمان آن روزگار را ناحق مى شمردند و مى كوشيدند تا آنان را از حكومت ساقط كنند. بنابراين، دشمن شماره يك حاكمان عباسى ، امامان شيعه بودند و به همين دليل است كه همه امامانى كه در روزگار اين حاكمان ستمگر مى زيستند، به دست آنان به شهادت رسيدند…. عباسيان ستم پيشه به اندازه اى بر شيعيان فشار آوردند و آنان را مورد تهديد و شكنجه و آزار و تبعيد و آوارگى قرار دادند كه حتى تاريخ نويسان نيز از بازگو كردن آن دچار شرمندگى شده اند.
در نمودار پايين نشان داده ايم كه امام رضا(ع) با چه كسانى از حاكمان عباسى هم دوره بوده است.

شرح مختصری از زندگی امام رضا (ع) / از ولادت تا شهادت
ده سال از دوران امامت حضرت رضا(ع)، با حكومت هارون همزمان بود. در اين ده سال، موقعيت مناسبى براى مبارزه علنى و رسمى براى امام رضا(ع) پديد نيامد و بيشتر تلاش سياسى امام به صورت پنهانى رهبرى مى شد، اما در گوشه گوشه سرزمينهاى مسلمانان جنبشها و قيامهاى پياپى شيعيان، حكومت عباسى را به تنگ آورده و هارون در برخورد با آنها دچار سردرگمى شده بود. به اين گفت و گو كه ميان هارون و يكى از درباريان قدرتمند وى رد و بدل شده است توجّه كن:

_ اى هارون! اين على بن موسى است، كه بر جاى پدر خويش تكيه زده و امامت و رهبرى شيعيان را از آن خود مى داند. چه بايد كرد؟
_ آن خطايى كه در كشتن پدرش موسى مرتكب شديم براى ما بس است! يعنى مى خواهى تمام آنان را بكشم؟! مگر مى شود؟
اما… در ميان همه حاكمان عباسى ، مأمون چهره اى ديگر داشت. او كه برادر خود، امين را كشت تا خود به حكومت برسد، در برخورد با شيعيان و به ويژه شخص امام رضا(ع) از راهى ديگر وارد شد و شيوه اى ديگر را در پيش گرفت.
در اين جا خوب است به چند نمونه از اظهار نظر تاريخ نويسان درباره شخصيت پيچيده مأمون آگاه شوى تا دريابى كه امام رضا(ع) با چه انسان مرموزى روبرو بوده است.
يكى مى گويد:
مأمون از نظر دورانديشى ، اراده قوى ، بردبارى ، دانش، زيركى ، بزرگى ، شجاعت و جوانمردى از همه عباسيان برتر بود.
ديگرى مى نويسد:
مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت مى جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمى و مباحث فقهى و… علاقه شديد داشت!
ديگرى مى گويد:
گاهى مانند يك ديندار دلسوز، مردم را به علت كوتاهى در نماز و فرو رفتن در لذات و پيروى از شهوات و… نكوهش مى كرد و آنان را از عذاب الهى مى ترساند، و زمانى خودش در بزم خوشگذرانى و مجالس عيش و نوش شركت مى نمود.
يكى هم چنين اظهار مى دارد:
مأمون زيرك ترين حاكمان عباسى و داناترين ايشان به فقه و كلام بود.
… و از اين يك بشنو كه مى گويد:
مأمون روزى ادعاى تشيع مى كرد و وجودش را لبريز از دوستى و عشق به على (ع) نشان مى داد و در فاصله اى اندك، نقاب از چهره برمى گرفت و تا آن جا پيش مى رفت كه حاضر نبود در مجلس او حتى از عنصر تبهكار و جلادى همچون حجاج بن يوسف، خرده بگيرند.
آيا همزمانى با چنين موجود پيچيده و ابهام آلودى كه تلاشى جز پايدارى بيشتر حكومت عباسى ندارد، اما در همان حال، بزرگترين مخالف خود، يعنى شخص امام رضا(ع) را به ولى عهدى خويش برمى گزيند، آسان است؟
به هرحال، مأمون با اين خصوصياتى كه داشت، پس از رسيدن به قدرت، و به منظور پايدار ساختن اركان حكومت خود، تصميم گرفت با امام رضا(ع) به گونه اى ديگر برخورد نمايد. پس، براى امام نامه نوشت و حضرت را به ولى عهدى خود منصوب كرد. امام ابتدا از پذيرش اين امر خوددارى فرمود، اما پيگيرى و پافشارى مأمون و خوددارى امام، به آن جا انجاميد كه مأمون دو تن را به نمايندگى از سوى خود كه در خراسان بود، روانه مدينه كرد و آنان در نزد امام هدف خود را چنين بيان كردند:
مأمون ما را مأمور كرده كه شما را به خراسان ببريم.
امام هم كه شيوه هاى حاكمان را مى شناخت و مى دانست مأمون كه از كشتن برادر خود پروا ندارد، از اين تصميم خود دست بردار نيست، ناگزير از ترك مدينه شد.

هجرت امام به خراسان

امام رضا(ع) هنگامى كه خود را ناچار به سفر يافت، براى اين كه ناخرسندى خود را از اين سفر اعلام فرمايد، چندين بار در كنار حرم مطهر پيامبر اكرم(ص) حضور يافت و به گونه اى به زيارت پرداخت كه همگان فهميدند اين سفر مورد رضايت امام نيست.
يكى از شاهدان اين ماجرا نقل مى كند كه امام را در حال زيارت ديدم، نزديك رفتم و براى اين كه امام در آستانه سفر است به ايشان شادباش گفتم، اما حضرت چنين پاسخ داد:
مرا به حال خود بگذار! من از جوار جدم پيامبر(ص) خارج مى شوم و در غربت از دنيا خواهم رفت!
پس از آن هم، امام همه اقوام و نزديكان خود را فراخواند و در جمع ايشان فرمود:
بر من گريه كنيد! زيرا ديگر به مدينه بازنخواهم گشت.
اين امر نشان مى دهد كه امام با نقشه شوم مأمون آشنا بوده، ولى راهى جز پذيرفتن تصميم وى نداشته است.
بارى ، امام به همراه فرستادگان مأمون مدينه را پشت سرگذاشته، رهسپار خراسان شد، جايى كه مأمون در آن جا مى كرد.
بنا به فرمان مأمون، مسير امام از مدينه تا خراسان، به گونه اى تعيين گرديد كه مردم شهرهاى شيعه نشين از ديدار امام محروم شوند. زيرا اگر شيعيان موفق مى شدند از نزديك امام خود را زيارت كنند و با ايشان ديدار نمايند و از سخنان آن حضرت بهره مند شوند، بيش از پيش به وى ارادت مى يافتند و اين خود خطر بزرگى براى حكومت مأمون به شمار مى آمد. بنابراين، شهرهاى كوفه و قم از مسير سفر امام حذف گرديد. اما در اين كه امام از كدام مسير به خراسان و شهر مرو رسيده است، ميان تاريخ نويسان اختلاف است. خلاصه مسيرهايى كه براى اين سفر نقل شده از اين قرار است:
1 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، اصفهان، رى ، سمنان، دامغان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
2 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، كوه آهوان، سمنان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
3 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، يزد، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
4 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، كرمان، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
اگر به اين نقشه مراجعه كنى ، مى توانى مسير سفر تاريخى امام را بهتر در ذهن بسپارى .
حديث سلسلة الذهب
امام رضا(ع) در اين سفر تاريخى ، هر جا كه توانست كوشيد تا مردم را با اسلام، قرآن، تشيع، اخلاق اسلامى ، آرمانهاى دينى و احكام مذهبى آشنا سازد. از جمله مهمترين فرازهاى اين سفر، توقف امام در نيشابور و سخن تاريخى ايشان در جمع گروه بسيارى از مردم و حديث شناسان اين شهر است.
آشنايى با اين سخن و حديث امام براى همه ما جالب است.
اين حديث به (سلسلة الذهب) شهرت دارد. دليل اين نامگذارى را خواهى دانست. اما بهتر آن است كه نخست، با چگونگى بيان حديث و اصل آن آشنايى پيدا كنى :
دو تن از حديث شناسان نيشابور خدمت امام رضا(ع) رسيده، گفتند:
اى بزرگوار!
اى بازمانده از دودمان امامان!
اى سلاله پاك پاكان!
اى فرزند پيامبر!
به حق پدران و اجداد پاك و نياكان نيكومقام سوگندت مى دهيم كه پرده را بردارى ، رخسار خود را به ما نشان دهى و حديثى از نياكان خود را براى ما بازگو فرمايى … تا خاطره اى فراموش نشدنى از شما داشته باشيم.
امام كاروان را از حركت بازداشت، پرده هودج را كنار زد…
انبوه جمعيت مى كوشيدند تا خود را به امام نزديك كنند…
اما آنان كه حديث مى نوشتند از مردم خواستند كه آرام باشند تا آنان بتوانند سخن امام را بشنوند و آن را براى تاريخ ثبت كنند و به يادگار بنويسند.
آن گاه امام چنين فرمود:
پدرم بنده شايسته خدا، موسى بن جعفر،
از پدرش جعفر بن محمد،
و او از پدرش محمد بن على ،
و او از پدرش على بن الحسين،
و او از پدرش حسين بن على ،
و او از پدرش على بن ابى طالب،
نقل كرده كه از پيامبر(ص) شنيده است،
و پيامبر از جبرئيل دريافت كرده
كه خداوند فرموده است:
كلمه لا اله الا الله دژ استوار من است. هر كس كه وارد آن دژ شود از عذاب من ايمن خوهد بود.
گوشها شنيدند و قلمها نوشتند… در ميان مردم همهمه افتاد. دهها هزار مرد و زنى كه اين سخن را دريافتند آن را براى يكديگر باز مى گفتند… كاروان امام به راه افتاد، اما حضرت ندا در داد و آن را از رفتن بازداشت و فرمود:
با شرايط آن… و من از شرطهاى آن هستم.
امام در اين حديث بسيار كوتاه و فشرده، نكات بسيار بلندى را بيان فرموده است. به اين نكات توجه كن:
1 ـ اهميت مسأله توحيد و محور بودن آن در انديشه اسلامى .
2 ـ پيوستگى معارف خاندان امامت به شخص پيامبر اسلام(ص) و به سرچشمه وحى .
3 ـ پيوند گسست ناپذير توحيد با رهبرى .
4 ـ تثبيت امامت حضرت رضا عليه السلام و ردّ ديدگاه كسانى كه به امامت ايشان باور نداشتند.
اما چرا اين حديث را (سلسلة الذهب) ناميده اند؟
وقتى جمله اى از كسى نقل مى شود، گاه چندين نفر در بازگو كردن آن نقش دارند و آن را از قول كسان ديگر روايت مى كنند. اين افراد را در اصطلاح علم حديث، (سلسله سند حديث) مى گويند. مثلاً در همين حديث، كه امام رضا(ع) اين سخن را از قول پدران خود نقل مى فرمايد، اين افراد، سلسله سند اين حديث ناميده مى شوند. از آن جا كه همه اين افراد، امامان عزيز ما شيعيان هستند، اين حديث در تاريخ به عنوان حديثى كه همه سلسله سند آن طلايى و زرّين هستند معروف شده است و آن را (سلسلة الذهب، يعنى رشته طلايى ) نام داده اند.
اين حديث از آن زمان كه از زبان مبارك امام شنيده شد، همواره مورد توجه و عنايت حديث شناسان، تاريخ نويسان و هنرمندان بوده است. تا كنون نيز هنرمندان آن را به شيوه هاى مختلف نوشته و عرضه كرده اند. با انتخاب اينجا مى توانى چندين تابلو را كه اين حديث را در آن نوشته اند، ببينى .
امام رضا عليه السلام در خراسان
به هرترتيب، امام رضا(ع) وارد شهر مرو، مقر حكومت مأمون شد. مأمون مجلسى آراست و در آن امام را در مراسمى رسمى ، به ولى عهدى خود منصوب كرد. حضرت در آن مجلس، حكم مأمون را گرفته، بر آن يادداشتى نوشت و با تيزبينى و درايتى كه برخاسته از مقام امامت ايشان بود، به ارزشهاى والاى اسلامى اشاره نمود و در برابر دسيسه اى كه مأمون چيده بود با ياد و نام اهل بيت عليهم السلام، حقانيت ايشان و تصريح به عمر كوتاه خود، فهماند كه اين منصب را با انگيزه شخصى نپذيرفته و تنها عامل قبول اين سمت، پافشارى مأمون بوده است. برخوردهاى حكيمانه امام با اين مسأله، چه در طول سفر و چه در ايام اقامت در مرو، سبب شد تا بر خلاف پندار مأمون، امام بيش از گذشته در ميان مردم شناخته شود و در دل ايشان جاى گيرد.. اين امر موجب اين شد كه مأمون در فاصله اى نه چندان دراز، از ترفند شكست خورده خود احساس ناراحتى كند و در انديشه محدود ساختن فعاليت هاى امام و حتى از ميان بردن ايشان فرو رود.
يكى از نشانه هاى اين امر، جلوگيرى وى از برپايى نماز عيد فطر به امامت حضرت رضا عليه السلام است.
دو تن از شاهدان، واقعه را چنين روايت كرده اند:
عيد فطر فرا رسيد… مأمون _ شايد _ به دليل بيمارى ، به امام رضا(ع) پيام داد كه نماز عيد را به جاى وى برپا دارد. امام، بر پايه آن چه قبلاً شرط كرده بود كه در مراسم حكومتى دخالت نكند، از قبول اين امر خوددارى ورزيد. اما مأمون پيك فرستاد كه هدف از اين پيشنهاد، تثبيت امر ولايت عهدى شماست و دوست دارم مردم به اين وسيله اطمينان پيدا كنند كه ولايتعهدى را براستى پذيرفته اى !امام پيشنهاد وى را پذيرفت به اين شرط كه نماز را همچون جدّش رسول خدا (ص) برپا دارد. مأمون هم قبول كرد و دستور داد تا نظاميان و درباريان و همه مردم صبح روز عيد نزديك خانه امام گرد هم آيند و امام را از منزل تا محل نماز همراهى نمايند.امام از خانه خارج شد، در حالى كه خود را خوشبو ساخته، عبايى بر دوش انداخته، عمامه اى بر سر نهاده، عصايى در دست گرفته و با پاى برهنه، با گامهايى استوار رهسپار شد تا نماز عيد را بخواند. امام كه تكبير مى گفت، فرياد تكبير مردم در سراسر شهر طنين انداخت، نظاميانى كه سواره بودند از مركب پياده شدند، و همه به پيروى از امام، پاى خويش را برهنه ساختند.فضل بن سهل، وزير زيرك مأمون، با ديدن اين صحنه، خود را به خليفه رساند و مأمون را از جوّ شهر آگاه ساخت و يادآور شد كه اگر اين گردهمايى ادامه يابد، جايگاه خليفه در ديدگاه مردم از ارجمندى مى افتد و همه دلها به امام مى گرود. پس مأمون نيز فرمان داد كه امام را از نيمه راه بازگرداندند و نماز اقامه نشد.در بازگشت، امام با اندوه بسيار فرمود:
بارخدايا! اگر وضعيت كنونى جز با مرگ من دگرگون نمى شود، هم اينك در آن شتاب فرما!
شهادت امام رضا عليه السلام
مأمون كه روز به روز گرايش بيشتر مردم به امام رضا(ع) را مى ديد، در برابر هم مسلكان خود، يعنى خاندان عباسى هيچ بهانه اى نداشت. پس تصميم گرفت راهى بغداد شود تا از نزديك با ايشان به گفت و گو بنشيند.

اما آيا او در اين سفر چه ارمغانى براى آنان به همراه داشت؟
آيا مى توانست امام را از ولايتعهدى بركنار كند؟
آيا مى توانست بيعت گسترده اى كه از مردم گرفته بود، ناديده بگيرد؟
آيا مى توانست واكنش مردم به بركنارى امام را تحمل كند؟
آيا مى توانست در برابر ناخرسندى انبوه شيعيان و پيروان امام، دليل قانع كننده اى بياورد؟
اين جاست كه بارديگر مأمون چهره واقعى خود را نمايان مى سازد و به خشونت پنهان و سياست بازى روى مى آورد.

او نخست، وزيرش فضل بن سهل را مى كشد و بر جنازه او اشك مى ريزد و براى يافتن قاتلان او جايزه تعيين مى كند و آن گاه كه آنان را دستگير مى كنند، آنان شهادت مى دهند كه مأمون خود به اين كار فرمان داده است، اما او ناباورانه آنان را مى كشد.سپس برنامه حذف امام رضا(ع) را دنبال مى كند، اما مى كوشد كه اين برنامه را به گونه اى عملى سازد كه دامان خود او از اين امر پاك نشان دهد. پس در راه سفر به بغداد، در توس توقف مى كند و در همان جا با خوراندن انار يا انگور زهرآلود به حضرت، امام رضا(ع) را مسموم مى سازد و مانند آن چه پس از قتل فضل بن سهل كرد، در اين جا نيز بر پيكر پاك امام اشك مى ريزد و حضرت را در كنار قبر پدر خود هارون الرشيد دفن مى كند.امام رضا(ع) پيشتر، شهادت خود به دست مأمون را به برخى از ياران خود گوشزد كرده بود. از جمله يك بار به دو تن از اصحاب خويش فرموده بود:

اينك هنگام بازگشت من به سوى خدا فرا رسيده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپيوندم. تومار زندگى ام به انجام رسيده است. اين حاكم خودكامه (مأمون) تصميم گرفته است كه مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند.

در ميان نقل قول هاى گوناگون درباره روز و ماه و سال شهادت امام رضا(ع)، مشهورتر آن است كه حضرت در روز جمعه، آخر ماه صفر سال 203 هجرى قمرى به شهادت رسيده، در حالى كه 55 سال از عمر مبارك امام سپرى شده است.

آيا مى دانى از آن تاريخ تا كنون چند سال مى گذرد؟
محل شهادت امام هم به گفته همه تاريخ نويسان، شهر توس و محل دفن ايشان نيز در باغ حميد بن قحطبه در سناباد بوده كه بعدها (مشهد الرضاـمحل شهادت امام رضا عليه السلام) نام گرفته و اينك به نام مشهد شهرت دارد.
گويا چنين مقدّر بود كه فرزندى از نسل پاك پيامبر اكرم (ص) و امامى از امامان شيعه، در سرزمينى دور از مدينه پيامبر به شهادت رسد، تا مرقد نورانى اش قلب ميليونها انسان خداجوى دلباخته را به ولايت فراخواند و بارگاهش پناهگاه دلهاى شكسته اى باشد كه در اين سوى خاك در پناه آن مزار با شكوه به آرامش رسند.
سلام بر هشتمين امام پاك!
سلام بر هشتمين جانشين پيامبر!
سلام بر او….
آن گاه كه زاده شد…
آن گاه كه مظلومانه به شهادت رسيد..
و آن گاه كه در اوج عظمت و شكوه، گام بر صحنه رستاخيز گذارد.

 نظر دهید »

اربعین حسینی

15 آبان 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

اربعین حسینی ۲۰ صفر و چهلمین روز واقعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) است. مشهور است که اسیران کربلا روز ۲۰ ماه صفر سال ۶۱ق در بازگشت از شام، برای زیارتمدفن امام حسین(ع) به کربلا آمده‌اند. همچنین در این روز جابر بن عبدالله انصاری به زیارت قبر امام حسین آمده است. زیارت اربعین از اعمال خاص این روز است که بنابرروایتی از امام حسن عسکری(ع) از نشانه‌های مؤمن دانسته شده است.

۲۰ صفر در ایران تعطیل رسمی است. شیعیان در این روز عزاداری می‌کنند و راهپیمایی شیعیان به سوی کربلا، به یکی از مهم‌ترین و گسترده‌ترین مراسم عزاداری شیعیان جهان، تبدیل شده و در زمره بزرگترین اجتماعات مذهبی جهان قرار گرفته است. بیشترین زائرانی که در اربعین از دیگر کشورها به عراق می‌روند، از ایران‌اند.
ریشه تاریخی
اربعین به معنای چهلم است، و ۲۰ صفر را که چهل روز بعد از شهادت امام حسین(ع) در روز عاشورا است اربعین حسینی یا روز اربعین می‌نامند.[نیازمند منبع] اهمیت این روز به این دلیل است که طبق نقل‌های تاریخی جابر بن عبدالله انصاری، در این روز به‌عنوان اولین زائر بر سر مزار امام حسین(ع) حاضر شده است.[۱] در برخی منابع، علاوه بر جابر، گفته شده است بازماندگان حادثه کربلا نیز در این روز به کربلا بازگشته و قبر امام حسین(ع) و سایر شهدای کربلا را زیارت کرده‌اند.[۲]

حضور جابر در کربلا
جابر بن عبدالله انصاری که از صحابه پیامبر اسلام(ص) است به عنوان نخستین زائر امام حسین(ع) شناخته می‌شود. او در اولین چهلم شهادت امام حسین(ع)، یعنی ۲۰ صفرسال ۶۱ق، به همراه عطیه عوفی به کربلا آمد و قبر امام حسین(ع) را زیارت کرد.[۳]

بازگشت اسیران کربلا
برخی معتقدند اسیران کربلا از شام به عراق رفته و در روز اربعین(۴۰ روز بعد از واقعه عاشورا) به کربلا رسیدند و در آنجا جابر بن عبدالله انصاری و برخی از بنی‌هاشم را نیز دیده‌اند و از آنجا به مدینه رفته‌اند. این نظریه در لهوف سید ابن طاووس آمده است. [۴]

روزشمار واقعه عاشورا

سال ۶۰ قمری

۱۵ رجب
مرگ معاویه
۲۸ رجب
خروج امام حسین (ع) از مدینه.
۳ شعبان
ورود امام(ع) به مکه.
۱۰ رمضان
رسیدن نخستین نامه‌های کوفیان به امام(ع).
۱۲ رمضان
رسیدن ۱۵۰ نامه از کوفیان به امام(ع) توسط قیس بن مُسْهِر، عبدالرحمان ارحبی و عُمارَة سَلُولی.
۱۴‌رمضان
وصول نامه سران و اهالی کوفه به امام(ع) توسط هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی.
۱۵ رمضان
خروج مسلم از مکه به سوی کوفه.
۵ شوال
ورود مسلم بن عقیل به کوفه.
۱۱ ذی‌القعده
نامه مسلم‌بن عقیل به امام حسین و دعوت از ایشان برای آمدن به کوفه
۸ ذیحجه
خروج امام حسین(ع) از مکه.
۸ ذیحجه
قیام مسلم بن عقیل در کوفه.
۹ ذیحجه
شهادت مسلم بن عقیل در کوفه.
سال ۶۱ قمری

۱ محرم
یاری خواستن امام از عبیدالله بن حر جعفی و عمرو بن قیس در قصر بنی مقاتل
۲ محرم
ورود کاروان امام(ع) به کربلا
۳ محرم
ورود عمر سعد به کربلا با سپاه چهار هزار نفری.
۶ محرم
یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنی اسد برای یاری امام حسین(ع) و ناکامی او در این مأموریت
۷ محرم
بستن آب بر روی امام حسین(ع) و یارانش.
۷ محرم
پیوستن مسلم بن عوسجه به امام حسین(ع) و یارانش.
۹ محرم
ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا.
۹ محرم
امان‌نامه شمر به فرزندان ام‌البنین.
۹ محرم
اعلام جنگ لشکر عمر سعد به امام(ع) و مهلت خواستن حضرت از عمر سعد.
۱۰ محرم
واقعه عاشورا و شهادت امام حسین(ع)، اهل بیت(ع) و یارانش.
۱۱ محرم
محرم حرکت اسرا به سوی کوفه
۱۱ محرم
دفن شهدا توسط بنی اسد (از اهل غاضریه)
۱۲ محرم
دفن شهدا بنابر نقلی دیگر
۱۲ محرم
ورود کاروان اسرای کربلا به کوفه.
۱۹ محرم
حرکت کاروان اسیران از کوفه به شام.
۱ صفر
ورود اهل بیت(ع) و سر مطهّر امام حسین(ع) به شام.
۲۰ صفر
اربعین حسینی
۲۰ صفر
ورود اهل بیت امام(ع) به کربلا
۲۰ صفر
بازگشت اهل بیت امام(ع) از شام به مدینه بنا بر برخی اقوال.
گروهی دیگر معتقدند به دلیل دوری مسافت، اینکه بازماندگان کربلا چهل روز بعد از عاشورا به کربلا بازگشته باشند ممکن نبوده است، زیرا پیمودن مسیر کوفه تا شام و سپس بازگشت به کربلا در مدت زمان ۴۰ روز، برای کاروان اسرای کربلا ممکن نبوده است. محدث نوری [۵] و شیخ عباس قمی [۶]طرفدار این نظریه هستند. علاوه بر این برخی بر این باورند که گزارش معتبری نیز بر اثبات این رویداد در دست نیست.[۷]

گروهی نیز ضمن پذیرش اصل بازگشت کاروان اسرای بازماندگان به کربلا در مسیر شام به مدینه، زمان آن را حدود پایان صفر و اوایل ربیع الاول و یا زمانی بعد از آن دانسته‌اند.[نیازمند منبع] برخی دیگر، اربعین سال‌های بعد را زمان این رویداد شمرده‌اند.[۸]

زیارت اربعین
در حدیثی از امام حسن عسکری(ع) پنج نشانه برای مؤمن شمرده شده است. یکی از این پنج نشانه زیارت اربعین است.[۹]

هم چنین زیارت‌نامه‌ای برای روز اربعین از امام صادق(ع) نقل شده است.[۱۰] شیخ عباس قمی این زیارت‌نامه را در مفاتیح الجنان در باب سوم بعد اززیارت عاشورا غیر معروفه، با عنوان زیارت اربعین نقل کرده است.[۱۱]

به گفته قاضی طباطبایی زیارت روز اربعین در نزد شیعیان زیارت «‌مَرَدّ الرَّأس‌» نیز خوانده می‌شود.[۱۲] مَرَدُ الرأس یعنی بازگرداندن سر، و منظور آن است که در این روز که اسرای اهل بیت به کربلا بازگشتند سر امام حسین(ع) را نیز به کربلا آوردند و دفن کردند.

راهپیمایی اربعین
قاضی طباطبایی در کتاب تحقیق درباره اول اربعین سیدالشهداء می‌نویسد حرکت به سوی کربلا در روز اربعین از زمان امامان معصوم(ع) در بین شیعیان رایج بوده است و شیعیان حتی در زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس نیز به این حرکت مقید بوده‌اند.[۱۳] توصیه به زیارت اربعین باعث شده است که شیعیان به ویژه ساکنان عراق، از نقاط مختلف این کشور به سوی کربلا حرکت کنند. این حرکت که غالباً به صورت پیاده صورت می‌گیرد یکی از پرجمعیت‌ترین راهپیمایی‌ها در جهان شمرده می‌شود. پس از سقوط حزب بعث عراق جمعيت اين زائران چند برابر شده است، به طوری که در سال ۱۳۹۳ش پیش‌بینی حدود ۲۰ میلیون زائر شده بود.[۱۴] برخی گزارش‌ها از حضور ۱۵ میلیون شیعه در کربلا برای زیارت اربعین سال ۱۴۳۵ق/۱۳۹۲ش خبر داده‌اند.[۱۵]

پانویس
1 .↑ قمی، سفینة البحار، ۱۴۱۴ق، ج۸، ص۳۸۳.
2 .↑ ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ۱۴۱۴ق، ص۲۲۵.
3 .↑ قمی، سفینة البحار، ۱۴۱۴ق، ج۸، ص۳۸۳.
4 .↑ ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ۱۴۱۴ق، ص۲۲۵.
5 .↑ نوری، لؤلؤ و مرجان، ۱۳۸۸ش، ص۲۰۸-۲۰۹.
6 .↑ قمی، منتهی الآمال، ۱۳۷۲ش، ص۵۲۴-۵۲۵.
7 .↑ نک: سبحانی‌نیا، «تحقیقی درباره اربعین حسینی»؛ رنجبر، «پژوهشی در اربعین حسینی»، ص۱۶۸-۱۷۲.
8 .↑ شيخ صدوق، الامالی، ص ۳۸۵، ح ۲۴۴۸
9 .↑ طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۴۰۷ق، ج۶، ص۵۲.
10 .↑ طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۴۰۷ق، ج۶، ص۱۱۳.
11 .↑ قمی، مفاتیح الجنان، باب سوم، زیارت اربعین
12 .↑ قاضی طباطبایی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا (ع)، ۱۳۶۸ش، ص۲.
13 .↑ قاضی طباطبایی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا (ع)، ۱۳۶۸ش، ص۱-۲.
14 .↑ سایت خبری فردا
15 .↑ سایت خبری فردا
منابع
ابن طاووس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.
ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، قم، اسوه، ۱۴۱۴ق.
رنجبر، محسن، پژوهشی در اربعین حسینی، مجله تاریخ در آیینه پژوهش، بهار ۱۳۸۴ش، شماره۵
سبحانی نیا، محمدتقی، تحقیقی درباره اربعین حسینی، مجله تاریخ در آیینه پژوهش، تابستان ۱۳۸۴ش، شماره۶.
طوسی، محمد بن الحسن، تهذیب الاحکام، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق.
فاضل، محمد، تحلیل مبانی تاریخی اربعین حسینی، مجله رواق اندیشه، خرداد و تیر ۱۳۸۰ش، شماره ۱.
قاضی طباطبایی، سید محمد علی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا (ع)، قم، بنیاد علمی و فرهنگی شیهد آیت الله قاضی طباطبایی، ۱۳۶۸ش.
قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ق.
قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، تهران، مطبوعاتی حسینی، ۱۳۷۲ش.
قمی، شیخ عباس، نفس المهموم فی مصیبة سیدنا الحسین المظلوم، قم، المکتبة الحیدریة، ۱۴۲۱ق.
محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف، ۱۳۷۶ش.
مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.
نوری، میرزا حسین، لؤلؤ و مرجان، تهران، نشر آفاق، ۱۳۸۸ش

 نظر دهید »

چرا 13 ابان روز دانش آموز نامیده شده است؟

15 آبان 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

سیزدهم روز آبان در تقویم جمهوری اسلامی ایران به نام روز دانش آموز ثبت شده است. این مناسبت یادآور حادثه ای است که در 13 آبان سال 57 اتفاق افتاده است. با شروع سال تحصیلی در مهر 57 ، دانشگاه تهران به تدریج تبدیل به مهم ترین مرکز تجمع مخالفان رژیم شاه شد. دانشگاه که سالها به عنوان سنگر آزادی در مقابل حکومت شاه مقاومت کرده بود اینک آغوش خود را به روی مردم گشوده بود. هر روز هزاران نفر از نقاط مختلف شهر به دانشگاه می آمدند تا هم از آخرین رویدادهای انقلاب با خبر شوند و هم در راهپیمایی های خودجوش که اغلب از دانشگاه شروع می شد ، شرکت کنند . در داخل دانشگاه و پیاده رو های خیابان شاهرضا (انقلاب کنونی) ، عده ای در گوشه و کنار بساط فروش کتاب های ممنوعه معروف به کتاب های جلد سفید را پهن کرده بودند. در دانشکده های مختلف دانشگاه نمایشگاه کتاب و عکس دایر بود. رژیم با وجود اعلام حکومت نظامی، رژیم قادر به کنترل اوضاع نبود. مردم دیگر از ماموران حکومت نظامی که در خیابانها مستقر شده بودند نمی ترسیدند و دولت شریف امامی که نام دولت آشتی ملی برخود نهاده بود، ابتکار عمل را از دست داده بود. رژیم شاه به سرعت به سمت فروپاشی می رفت.

از مهرماه 57 گروه هایی از معلمان به فکر برگزاری اعتصاب و تعطیلی مدارس بودند، اما با وجود آمادگی ذهنی بسیاری از معلمان ، هماهنگی بین مدارس وجود نداشت. بعد از اعتصاب موفق معلمان در اردیبهشت ماه 1340 که منجر به سقوط کابینه و انحلال مجلس شورای ملی و سنا شد، رژیم دیگر به معلمان اجازه ایجاد تشکل صنفی را نداد. در استانه انقلاب با باز شدن فضای سیاسی، تلاش های پراکنده ای برای تشکیل اتحادیه معلمان صورت می گرفت که به نتیجه نرسید. محمد درخشش، عده ای از معلمان قدیمی را دور خود جمع کرد و در فکر احیای باشگاه مهرگان بود، معلمان هوادار گروه های چپ نیز در پی ایجاد تشکیلات مورد نظر خود بودند. اما این فعالیت ها از حد تشکیل جلسات 40-50 نفری فراتر نرفت. انجمن اسلامی معلمان که در آبان سال 57 با حضور محمدعلی رجایی که تازه از زندان آزاد شده بود، تاسیس شد دل در گرو انقلاب اسلامی داشت. بوی انقلاب فضا را پرکرده بود و معلمان رغبتی به فعالیت صنفی نداشتند.

در سال تحصیلی 57-58 هشت میلون دانش اموز در52 هزار مدرسه در سراسر کشور درس می خواندند. 37.5 درصد دانش اموزان دختر و 62.5 درصد دانش آموزان پسر بودند. تعداد کارکنان اموزش و پرورش اعم از دبیر و آموزگار وکادر اداری و خدماتی 350 هزار نفر بود که تقریبا نیمی از انها را زنان تشکیل می دادند. 11 درصد کارکنان اموزش وپرورش دارای مدرک تحصیلی لیسانس یا بالاتر بودند. ( امار دفتر طرح وبرنامه آموزش وپرورش). برابر آمار سال 1355، حدود 52 درصد از جمعیت ایران «بی‌سواد» مطلق به معنای فاقد هرگونه توانایی خواندن و نوشتن بودند. پایین بودن نرخ پوشش تحصیلی دختران و این واقعیت که تنها 11 درصد معلمان مدرک کارشناسی داشتند و آمار بالای بیسوادان ،کیفیت نازل توسعه پر زرق و برق آن دوره را نشان می دهد. اما تعداد کارکنان زن ومرد آموزش و پرورش تقریبا برابر بود.

قبل از انقلاب، فعالان سیاسی با ایدئولوژی های متفاوت بر این اعتقاد بودند که مدرسه یکی از مناسب ترین مکانها برای تبلیغات سیاسی است، چرا که ذهن کودکان به زعم آنها کاغذ سفیدی بود که بر آن می توان نقشی ماندگار کشید. ادبیات کودکان از اواخر دهه 40 تا یکی دوسال بعد از انقلاب ، رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت. فعالان سیاسی به عنوان پوشش موجه یا به عنوان کارگر به کارخانه می رفتند و یا به عنوان معلم در آموزش و پرورش استخدام می شد. گروه های سیاسی از این طریق از بین دانش آموزان مستعد عضوگیری می کردند. معلمانی هم که عضو تشکل های سیاسی نبودند، اما خود را در برابر رژیم می دیدند، با کنایه های سیاسی در پوشش شعر و داستان، رژیم را به باد انتقاد می گرفتند و بذر نارضایتی میان دانش آموزان می پراکندند.

در نیمه دوم سال 57 درس و مشق در مدارس نیمه تعطیل بود. مدیران یا انقلابی شده بودند و یا دیگر اقتدار سابق را نداشتند. معمولا دانش آموزان برخی مدارس به تشویق معلمان و یا تحت تاثیر فضای عمومی جامعه ، مدارس را تعطیل می کردند و به راه پیمایی های انقلابی ملحق می شدند.

روز سیزده آبان ده ها نفر از دانش آموزان دبیرستان های نزدیک دانشگاه تهران با تعطیل کردن کلاس‌های درس به سمت دانشگاه راهپیمایی و سر راه خود دبیرستان های دیگر را نیز تعطیل کردند. نزدیک دانشگاه ، سربازان ارتش با شلیک تیر هوایی و انفجار گاز اشک‌آور به مقابله با دانش‌آموزان پرداختند و آنها را متفرق کردند. دانش‌آموزان هم شعارهای «مرگ بر شاه» و «معلم به پا خیز محصلت کشته شد» سر دادند. سربازان در پیاده‌روی مقابل دانشگاه تا اطراف پارک دانشجو مستقر بودند و دانشجویان و مردم در محوطه‌ دانشگاه، پشت میله‌های سبز ، روبه‌روی سربازان شعار می دادند.

عقربه های ساعت، یازده صبح را نشان می داد ، قرار بود جمعیت که بیشتر آنها دانشجو بودند ، از دانشگاه به سوی منزل آیت‌الله طالقانی در پیچ‌شمیران راهپیمایی کند. آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری روز نهم آبان از زندان آزاد شده بودند. مردم شعار می دادند و سربازان را دعوت می‌کردند تا به انقلاب اسلامی و مردم بپیوندند. بر اساس گزارش یک شاهد عینی ناگهان یک سرباز که تحت تاثیر قرار گرفته بود، واحد تحت فرماندهی خود را رها کرد و به سوی مردم دوید، افسر فرمانده به سوی وی شلیک کرد و در گیری آغاز شد. مردمی که غافلگیر شده‌بودند، پشت ماشین‌ها، درخت‌ها و در جوی کنار خیابان پناه‌ می‌گرفتند. عده‌ای مجروحین را به دانشکده پزشکی می‌رساندند. گروه‌های کوچکی از مردم و به خصوص دانش‌آموزانی که از جاهای مختلف به سوی دانشگاه می‌آمدند با شنیدن صدای تیراندازی به سوی دانشگاه دویدند. مرکز درگیری در محوطه ورودی دانشگاه جلوی سر در اصلی قرار داشت.

نظامیان وارد محوطه دانشگاه شدند و شروع به تیراندازی و انفجار گاز اشک‌آور کردند. دانش‌آموزان و دانشجویان برای خنثی کردن اثرات گاز اشک‌آور، مقوا و کاغذ و شاخه ها و برگهای خشک درختان را آتش زدند. گروه فیلم‌بردار تلویزیون دولتی، از تمام این اتفاقات فیلم‌ برداری کرد. کارکنان انقلابی تلویزیون در اقدامی شجاعانه فیلم درگیری های دانشگاه را همان شب در برنامه خبر، به مدت دو دقیقه نمایش دادند. پخش تصاویر تیراندازی ارتش به سوی مردم بی سلاح، بینندگان میلیونی تلویزیون را به شدت مبهوت و خشمگین کرد. گروه دیگری از تظاهرکنندگان در بیرون دانشگاه به سمت خیابانهای آناتول فرانس (قدس فعلی) و بزرگمهر حرکت کردند و شیشه‌های ساختمان حزب رستاخیز و نگهبانی برق دانشگاه را شکستند. در خیابان تخت‌جمشید (طالقانی فعلی) بانک صنایع و معادن مورد حمله تظاهرکنندگان قرار گرفت.

بعد از تیراندازی و خروج ماموران از دانشگاه و انتقال زخمی ها به بیمارستان، تظاهرکنندگان در خیابان های اطراف دانشگاه پلاکاردهایی مانند «دانشگاه شهید داد» و « شهادت 56 نفر در دانشگاه» سردست گرفتند و خبر درگیری و کشتار در دانشگاه را به اطلاع مردم رساندند. مقامات فرمانداری نظامی تهران اعلام کردند که در وقایع دانشگاه در روز 13 آبان ، هیچ‌کس کشته نشده تنها سه نفر مجروح شده‌اند. دکتر عبدالله شیبانی، رئیس وقت دانشگاه تهران گفت که درگیریهای روز 13 آبان تنها 14 مجروح بر جا گذاشته است. روزنامه کیهان به نقل از رادیو ایران، نوشت که تا ساعت 12 شب، دوازده نفر از مجروحانی که در بیمارستان پهلوی منتقل شده بودند درگذشته‌اند و حال دو نفر دیگر از آنها وخیم است. بنا به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی در میان شهدای انقلاب تنها نام دو نفر به نام های مصطفی حاجی و سید مهدی سید فاطمی ثبت شده که تاریخ شهادتشان 13 آبان 1357 است. ( دایرة‌المعارف انقلاب اسلامی، سوره، حوزه هنری، 1389، ج 2) .

نمایندگان مجلس، سعی کردند، انتقادها را به سمت نخست‌وزیر وقت و دولت آشتی‌ ملی او جهت دهند، اما شاه همچنان در سیبل شعارهای مردم بود. حادثه 13 آبان 1357 پیامدهای سهمگینی برای حکومت شاه داشت روز 14 آبان تعدادی از ساختمان های دولتی، موسسات عمومی و اتوبوسهای شرکت واحد به نحو مشکوکی به آتش کشیده شد ، ماموران حکومت نظامی هم فقط نظاره می کردند. ابوالفضل قاضی، وزیر علوم و آموزش عالی، در اعتراض به کشتار دانش آموزان و دانشجویان در 13 آبان استعفا کرد. کابینه شریف امامی هم دو روز بعد و با عمری 70 روزه مجبور به استعفا شد و جای خود را به دولت نظامی غلامرضا ازهاری داد. شاه نیز در پیامی که در 15 آبان از تلویزیون پخش شد، گفت: «من صدای انقلاب شما ملت ایران را شنیدم». پیام شاه را مردم نشانه ضعف و زوال رژیم دانستند.

امام خمینی (ره) روز 14 آبان طی پیامی به ملت ایران از اقامتگاه خود در نوفل لوشاتوی فرانسه ، واقعه دانشگاه را محکوم کرد و شاه را مسئول تمام خرابیها و خیانتها دانست. ایشان ضمن دعوت مردم به صبر فرمود: «من از این راه دور چشم امید به شما دوخته‌ام … و صدای آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی شما را به گوش جهانیان می‌رسانم.»

 نظر دهید »

زندگینامه حضرت رقیه خـــــــاتون سلام الله علیها ازولادت تاشهــــادت

04 آبان 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

 

میلاد کوثر ثانی

درباره سنّ شریف حضرت رقیه (علیهاالسلام) درمیان تاریخ نگاران اختلاف نظروجوددارد.
اگراصل تولد ایشان رابپذیریم،مشهوراین است که ایشان سه یاچهاربهاربیشتربه خودندیده ودرروزهای آغازین صفرسال ۶۱ ه.ق،پرپرشده است.
براساس نوشته‏ های بعضی کتاب‏های تاریخی،نام مادرحضرت رقیه(علیهاالسلام)،امّ اسحاق است که پیش‏تر همسرامام حسن مجتبی(علیه‏السلام) بوده وپس ازشهادت ایشان،به وصیت امام حسن(علیه‏السلام) به عقدامام حسین (علیه‏السلام) درآمده است.(۱)
 مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‏آید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.(۲) نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) در بعضی کتاب‏ها، ام‏جعفر قضاعیّه آمده است، ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. 
هم چنین نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی، معرفی می‏کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه‏السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه‏السلام) نیز به شمار می‏آید.(۳) این مطلب از نظر تاریخ نویسان معاصر پذیرفته نشده؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام سجاد (علیه‏السلام) ازدنیا رفته وتاریخ درگذشت اورا۲۳ سال پیش ازواقعه کربلا،یعنی در سال ۳۷ ه .ق دانسته ‏اند. از این رو، امکان ندارد او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد. این مسأله تنها دریک صورت قابل حل می ‏باشد که بگوییم شاه زنان کسی غیرازشهربانو (مادر امام سجاد (علیه‏السلام)) است.

زندگینامه حضرت رقیه (علیهاالسلام)

نــــام گذاری

رقیه از«رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(۴)گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه درشماردختران 
امام حسین(علیه‏السلام) کمتر به چشم می‏ خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیه‏السلام) باشد، وجود دارد.(۵) 
در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) دو اسم داشته‏ اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد. گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتاب تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه‏السلام) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏ داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏ گذاشت.همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه‏السلام) وی را علی می ‏نامید».(۶) گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام گذاری فرزندانشان چنین بوده است.

نام رقیــــــه(علیهاالسلام) در تاریخ

این نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام (صلی ‏الله ‏علیه ‏وآله) نیز این نام در جزیره العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم پیامبر(صلی‏ الله ‏علیه ‏وآله)) رقیه بود که عمه حضرت عبداللّه‏، پدر پیامبر اکرم (صلی‏ الله ‏علیه‏ و آله) به شمار می ‏آید.(۷) نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (صلی ‏الله ‏علیه ‏و آله) و حضرت خدیجه بود. پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد. امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل (علیه‏السلام) درآمد. این روند ادامه یافت تا آن جا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی (علیه‏السلام)،(۸) امام حسین (علیه‏السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (علیه‏السلام) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو را رقیه و رقیه صغری می ‏نامیدند.(۹)

 

پژوهشی در دیدگاه‏های تاریخی در مورد حضرت رقیه (علیهاالسلام)
در بعضی کتاب‏های تاریخی، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) آمده، ولی در بسیاری ازآنها نامی ازایشان برده نشده است. این احتمال وجود دارد که تشابه اسمی میان فرزندان امام حسین (علیه‏السلام)، سبب پیش آمدن این مسأله شده باشد.همچنان که بعضی ازکتابها به این مسأله اذعان دارندوبنابرنقل آنها،حضرت رقیه (علیهاالسلام) همان فاطمه صغری (علیهاالسلام) است. در چگونگی درگذشت ایشان نیز اختلاف نظر وجود دارد که در این جا به این دو مسأله خواهیم پرداخت.
طـــــــــرح بحث
برای روشن شدن این مطلب، بحث را با طرح یک پرسش بنیادین و بسیار مشهور آغاز می‏کنیم که: آیا نبودن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) در کتاب‏های معتبری چون ارشاد مفید، اعلام الوری، کشف الغمه و دلائل الامامه، بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ دلالت دارد؟ 
با بیان چند مقدمه، پاسخ این پرسش به خوبی روشن می‏شود: 
الف) در دوره زندگانی ائمه اطهار (علیهم‏السلام) و در صدراسلام مسائلی مانند کمبود امکانات نگارشی، اختناق شدید حکمرانان اموی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، جانب داری‏ها و… سبب بروز بعضی اختلافات در نقل مطالب تاریخی می‏شده است. 
ب) در اثر تاخت و تازها و وجود بربریت و دانش ستیزی بعضی حکمرانان، بسیاری از منابع ارزشمند از میان رفته است. به همین دلیل، این گمان تقویت می‏شود که چه بسا بسیاری از این اسناد و منابع معتبر، در جریان این درگیری‏ها، از بین رفته و به دست ما نرسیده است. 
ج) تعدد فرزندان، تشابه اسمی و به ویژه سرگذشت‏های شبیه در مورد شخصیت‏های گوناگون تاریخی و گاه وجود ابهام در گذشته‏ها و پیشینه زندگی افراد، امر را بر تاریخ نویسان مشتبه کرده است. همان گونه که این مسأله در مورد دیگر شخصیت‏های تاریخی ـ حتی در جریان قیام عاشورا ـ نیز به چشم می‏خورد. 
د) همان گونه که پیش‏تر گفته شد، امام حسین (علیه‏السلام) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامی‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می ‏گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه‏السلام) گردیده است. قراین و شواهدی نیز در دست است که رقیه (علیهاالسلام) را فاطمه صغیره می‏خوانده‏اند. احتمال دارد همین موضوع سبب غفلت از نام اصلی ایشان شده باشد.(۱۰)

بنابراین نیامدن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام)، در کتاب‏های تاریخی، اگر چه شک در وجود تاریخی او را بسیار تقویت می‏کند، اما هرگز دلیل بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ نیست. افزون بر آن، مهم‏ترین دلیلِ فراموشی یا کم رنگ شدن حضور این شخصیت، زندگانی کوتاه ایشان است که سبب شده ردّ کمتری از ایشان در تاریخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علی اصغر (علیه‏السلام) نیز به جرأت می‏توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان نبود، نامی از حضرت علی اصغر (علیه‏السلام) نیز امروز در بین کتاب‏های معتبر شیعه به چشم نمی‏خورد؛ زیرا تاریخ‏ نویسی فنی است که با جمع آوری اقوال سر و کار دارد که بسیاری از آن‏ها شاهد عینی نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعی که در آن مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد، درستی و یا نادرستی آن از حیث ثقه بودن راوی است که البته این موضوع فقط در تاریخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حدیث، معرفه‏ ها و مشخصه‏ های دیگری نیز برای سنجش درستی اخبار، موجود می‏باشد که خبر را با تعادل و نیز تراجیح، علاج معارضه و تزاحم، بررسی دلالت و عملیات‏های دیگر مورد بررسی قرار می‏دهند.

افزون بر مطالب بالا

دو شاهد قوی نیز بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است. ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می‏دهد. امام رو به خیام کرده و فرمودند: “اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَه! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَهُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ“؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ماند؟ ای رقیه و ای ام‏کلثوم! شما امانت‏های خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.(۱۱)
هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می‏فرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.(۱۲)
در مورد تشابه اسمی رقیه (علیهاالسلام) و فاطمه صغیره به یک جریان تاریخی اشاره می‏کنیم. مسلم گچ‏کار از اهالی کوفه می‏گوید: «وقتی اهل بیت (علیهم‏السلام) را وارد کوفه کردند، نیزه داران، سرهای مقدس شهیدان را جلوی محمل زینب (علیهاالسلام) می‏بردند. حضرت با دیدن آن سرها، از شدت ناراحتی، سرش را به چوبه محمل کوبید و با سوز و گداز شعری را با این مضامین سرود:

ای هلال من که چون بدر کامل شدی و در خسوف فرورفتی! ای پاره دلم! گمان نمی‏کردم روزی مصیبت تو را ببینم. برادر! با فاطمه خردسال و صغیرت، سخن بگو که نزدیک است دلش از غصه آب شود. چرا این قدر با ما نامهربان شده ‏ای؟ برادرجان! چقدر برای این دختر کوچکت سخت است که پدرش را صدا بزند، ولی او جوابش را ندهد.»(۱۳)
حضرت زینب (علیهاالسلام) در این شعر از رقیه (علیهاالسلام) به فاطمه صغیره یاد می‏کند و این مسأله را روشن می‏کند که فاطمه صغیره که در بعضی از کتاب‏ها از او یاد شده، همان دختر خردسالی است که در خرابه شام جان داده است.

نمونه هایی در کتاب‏های تاریخی
کامل بهائی

قدیمی‏ ترین کتابی که از حضرت رقیه (علیهاالسلام) به عنوان دختر امام حسین(علیه‏السلام) یاد کرده است و شهادت او را در خرابه شام می‏داند، همین کتاب است. این کتاب، اثر عالم بزرگوارشیخ عمادالدین الحسن بن علی بن محمد طبری امامی است که به امر وزیر بهاءالدین، حاکم اصفهان در روزگار سلطنت هلاکوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاری آن به کامل بهائی از آن روست که به امر بهاءالدین نگاشته شده است. 
این کتاب در سال ۶۷۵ هجری قمری تألیف شده و به دلیل قدمت زیادی که دارد، از ارزش ویژه‏ای برخوردار است؛ زیرا به جهت نزدیک بودن تألیف یا رویدادهای نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در این راستا ـ حایز اهمیت است و منبعی ممتاز به شمار می‏رود و دستمایه تحقیقات بعدی بسیار در این زمینه قرار می‏ گرفته است. شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتاب نقل می‏کند. هم چنین بسیاری از عالمان بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده‏اند. این نگارنده، کتاب دیگری به نام بشاره ‏المصطفی (صلی ‏الله ‏علیه ‏و آله) لشیعه المرتضی (علیه‏السلام) دارد که در این کتاب نیز به برخی رویدادهای پس از واقعه عاشورا اشاره شده است. اولین منبعی که در آن تصریح شده که اسیران کربلا در اربعین اول، بر سر مزار شهدای کربلا نیامده‏اند، همین کتاب می‏باشد. او جریانی را از عطیه (۱۴) دوست جابربن عبدالله انصاری نقل می‏کند که به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسین (علیه‏السلام) و شهیدان کربلا حاضر شده، اولین زائرین قبر او در نخستین اربعین حسینی می‏گردند. اما نگارنده سخنی از ملاقات جابر با اسیران کربلا به میان نمی‏آورد و بر خلاف آنچه در برخی مقتل‏ها نگاشته شده، هیچ ملاقاتی در این روز بین او و اسیران کربلا صورت نمی‏گیرد. این موضوع نیز نقطه عطف دیگری در امتیاز و برتری این کتاب می‏باشد.

اللهـــــــوف

یکی دیگر از کتاب‏های کهن که در این زمینه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. باید دانست احاطه ایشان به متون حدیثی و تاریخی اسلام و شیعه، ممتاز و چشم‏گیر است. 
وی می‏ نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید].» 
بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه‏السلام) جاری شده است. این مطلب در مقتل ابومخنف نیز هست که حضرت پس از شهادت علی اصغر (علیه‏السلام)، فریاد برآورد: «ای ام کلثوم، ای سکینه، ای رقیه، ای عاتکه و ای زینب! ای اهل بیت من! خدانگهدار؛ من نیز رفتم». این مطلب را سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (وفات: ۱۲۹۴ ه .ق) در کتاب ینابیع الموده از مقتل ابومخنف نقل می‏کند.

داستانی جانسوز(۱۵)

مرحوم آیه الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال ۱۳۵۲ هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:
عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، که نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.
شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.
دخترش به سیّد عرض کرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر کوچکتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: (چرا والى را خبردار نکردى ؟!).
صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل کرد. والى امر کرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل کنند و لباسهاى نظیف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد  همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کنند.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در برکردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مى زد کارگر نمى شد تا آنکه سیّد مزبور کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّره مکرّمه صحیح و سالم مى باشد، لکن آب زیادى میان لحد جمع شده است .
سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر کردند. اوقات نماز که مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند سیّد دعا کرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .
در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سکینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذکر متصدّى تولیت این اماکن شریفه است .
آیه الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است

مرحوم آیت الله سیّد هادى خراسانى نیز در کتاب معجزات و کرامات ماجرایى را نقل مى کند که مؤ ید قضیّه فوق است . وى مى نویسد:
روى پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان مار دست یکى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا کرد ولى سود نبخشید. آخر الا مر جوانى به نام سیّد عبدالامیر نزد ما آمد و گفت : کجاى دست او را مار گزیده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بکلّى محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعایى دارم و نه دوایى ؛ فقط کرامتى است که از اجداد ما به ما رسیده است : هر سمّى که از زنبور یا عقرب یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مى شود. جهتش نیز این است که جدّ ما، در شام موقعى که آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه علیهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر کردند، و از آنجا این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است

گوشه ای  ازمصایب حضرترقیه (علیهاالسلام)

در بعضى روایات آمده است : حضرت سکینه علیها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (که به احتمال قوى همان رقیه علیه السلام باشد) گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود
امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه علیها السلام صدا زد : بابا! مانعت نمى شوم . صبر کن تا ترا ببینم (سلام الله علیها) امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که 
العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسین علیه السلام به او فرمود : کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : یا ابه این تمضى عنا؟ 
بابا جان کجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟ امام علیه السلام یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (وقایع عاشورا سید محمد تقى مقدم ص ۴۵۵ و حضرت رقیه علیه السلام تالیف شیخ على فلسفى ص ۵۵۰)

آخرین دیدار امام حسین علیه السلام با حضرت رقیه علیه السلام

وداع امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با اهل بیت علیهم السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود که ذیلا مى خوانید
هلال بن نافع ، که از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین علیه السلام ، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکى افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد

یا ابه ! انظر الى فانى عطشان  
بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام

شنیدن این سخن کوتاه ولى جگر سوز از زبان کودکى تشنه کام ، مثل آن بود که برزخمهاى دل داغدارامام حسین علیه السلام نمک پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت که بى اختیار اشک از دیدگانش جارى شد با چشمى اشکبار به آن دختر فرمود:الله یسقیک فانه وکیلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى کند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است 
هلال مى گوید: پرسیدم این دخترک که بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقیه علیها السلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است . (سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیها السلام ص ۲۲ به نقل از الوقایع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج ۳ ص ۱۹۲)

به یاد لب تشنه پدر آب نخورد

عصر عاشورا که دشمنان براى غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها مجموعا ۲۳ کودک از اهل بیت علیه السلام را یافتند. به عمر سعد گزارش دادند که این ۲۳ کودک ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى که نوبت به حضرت رقیه علیه السلام رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حرکت کردیکى از سپاهیان دشمن پرسید: کجا مى روى ؟ حضرت رقیه علیه السلام فرمود: (سلام الله علیها) بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم (سلام الله علیها)او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند.حضرت رقیه علیها السلام در حالی که گریه مى کرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم.

نیز در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است که ، صالح بن عبدالله مى گوید 
موقعى که خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى کوچک به نظرم آمد که گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشک مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین که صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . یکمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش ‍ کبود شده ، یک جرعه آب به من بده . از شنیدن این کلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم کجا دارى ؟ فرمود
 خواهر کوچکترى دارم که از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود ، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود(اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: یک شربت آب به من بدهید، ولى کسى او را آبش نداد بلکه جوابش را هم ندادند
وقتى که آن دختر این سخن را از من شنید، آب رانیاشامید،بعضى ازبزرگان مى گوینداسم اوحضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است . (حضرت رقیه علیها السلام شیخ على فلسفى ص ۱۳)

کناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از کتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى کرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد،رقیه علیه السلام به او گفت :
آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد
محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى ((قدس سره )) از کامل بهائى (ج ۲ ص ۱۷۹) نقل مى کند که : زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهار ساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام کجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و درکنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد
سپس محدث قمى (ره)  مى فرماید: بعضى این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند و مضمونش را یکى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج ۱ ص ۳۱۷، چاپ علمیه اسلامیه) 
بعضى گفته اندوشایداتفاق افتاده باشدکه درشب دفن آن دختر مظلومه اهل بیت اطهار علیه السلام ، جناب ام کلثوم علیه السلام را دیدند که قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى یابد. از علت این بیقرارى پرسیدند، گفت : شب گذشته این مظلومه در سینه من بود، چون بیدار شدم دیدم که به شدت گریه مى کند و آرام نمى گیرد، از سببش پرسیدم ، گفت : عمه جان ، آیا در این شهر مانند من کسى یتیم و اسیر و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اینها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضایقه مى نمایند و طعام به ما یتیمان نمى دهند؟ این مصیبت مرا به گریه آورده و طاقت خوابیدن ندارم

بپیچ اى قلم قصه شهر شام
که شد صبح عالم ز غصه چو شام
تو شیخا نمودى قیامت پدید
به مردم عیان گشته یوم الوعید
ز فرط بکا بر حسین شهید

چو یعقوب شد چشم خلقى سفید (مصباح الحرمین ص ۳۷۱)

من طاقت شنیدن ندارم

در کتاب «مبکی العیون» آمده است که : در شب شام غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندکی به خواب فرو رفت.ناگاه درعالم خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. او به مادر خویش عرض کرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟ 
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت پس من شکوه و شکایت خویش را به چه کسی بگویم ؟ 
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند 
آن گاه که سر از تن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا کردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینک از جای برخیز و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا کن» .حضرت زینب(سلام الله علیها) ازخواب برخواست.رقیه(سلام الله علیها) را صدا می کرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام کلثوم در حالی که گریه می کردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا کردن حضرت رقیه(سلام الله علیها) به راه افتادند . ناگاه در نزدیکی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینکه به پیکرهای آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده کردند که حضرت رقیه(سلام الله علیها) خود را بر روی پیکر پاک و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسین( ع) انداخته و در حالی که دستهایش را به سینه پدر چسبانده با او درد و دل می کند . حضرت زینب(سلام الله علیها) او را نوازش کرد . در این هنگام حضرت سکینه(سلام الله علیها) آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند.دربین راه حضرت سکینه(سلام الله علیها) از حضرت رقیه(سلام الله علیها) پرسید : چگونه پیکر پدر را در این شب تیره و تار پیدا کردی ؟ 
حضرت رقیه(سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا کردم و پدر پدر گفتم تا اینکه صدای پدرم را شنیدم که فرمود : اینجا بیا ، من اینجا هستم
 . (۲۰۰ داستان از فضایل و کرامات حضرت زینب ، ص ۱۱۳)

سر امام حسین علیه السلام با دخترش – رقیه علیه السلام – سخن مى گوید

در کتاب بحر الغرائب ، جلد ۲، قریب به این مضامین مى نویسد: حارث که یکى از لشگریان یزید بود گفت : یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام کامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شکل خواب بودم ، دیدم دخترى کوچک بلند و نگاهى کرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده اند و کسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام که بر درختى که نزدیک خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستادوبه سرمقدس امام حسین علیه السلام پایین آمدودرمقابل نازدانه قرارگرفت ورقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیک یا ابتاه و امصیبتاه بعد فراقک و اغربتاه بعد شهادتک بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد .
حارث مى گوید: من خانه ام نزدیک خرابه شام بود، از اینکه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم کى ازدنیامیرود،تایک شبى شنیدم صداى ناله وفریادازمیان خرابه بلنداست،پرسیدم چه خبراست؟گفتند:حضرت رقیه علیها السلام ازدنیا رفته است . (نقل از کتاب حضرت رقیه ص ۲۶)
نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم کتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است 
 حضرت رقیه علیه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لک بالانتظار. یعنى اى نور دیده بیا بیا به سوى من ، که من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا بود که دیدند حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفت .
 (سخن گفتن امام حسین علیه السلام درمحل ص ۵۹-۱۲۰)

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بیند

صاحب مصباح الحرمین  مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلک ستیزه جو، این نوع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه کردن کرد. هر چه اهل بیت علیه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت : این ابى ابتونى بوالدى و قره عینى یعنى کجاست پدر من ، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند که آن یتیم پدر را در خواب دیده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سکوت شب را شکست . همه با آن صغیره هم اواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاک خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید که به گوش یزید پلید کافر رسید.
به روایتى دیگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گوید: من ندیم آن لعین بودم و اکثر شبها براى او صحبت مى کردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسیار اندوه و غصه دارم که حالت نشستن و صحبت کردن ندارم  بیا سر من را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشت من صحبت مکن و طاهر گوید: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعین به خواب رفت ، و سر نورانى سیدالشهدا علیه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت دیدم که ناگهان پرد گیان حرم محترم امام حسین علیه السلام از خرابه بلند شد. آن لعین در خواب و من در اندوه بودم که آیا چه ظلم و ستم بود که یزید بدمآب به اولاد بوتراب نمود؟
به طرف طشت نظر کرده دیدم که از چشمهاى امام حسین علیه السلام اشک جارى شده است ، تعجب کردم ، پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مبارکش به حرکت آمده و آواز اندوهناک و ضعیفى از آن دهان معجز بیان بلند گردید که مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اکبادنا و هولا اصحابنا)) یعنى خداوندا، اینان اولاد و جگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند
طاهر گوید: چون این حال را از آن حضرت مشاهده کردم وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع به گریه کردن کردم . به بالاى عمارت یزید آمدم که خرابه در پشت آن عمارت بود، خیال مى کردم شاید یکى از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله فوت شده ، که مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسیدم دیدم تمامى اهل بیت اطهار علیه السلام طفل صغیرى را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سر مى ریزد و با ناله و فغان مى گوید
((یا عمتى و یا اخت ابى این ابى این ابى )) . یعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، کجاست پدر من ؟ کجاست پدر من ؟
آنها را صدا زدم و از ایشان پرسیدم که چه پیش آمده که باعث این همه ناله و گریه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغیر سیدالشهدا علیه السلام پدرش ‍ را در خواب دیده ، و اینک بیدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهیم آرام نمى گیرد
طاهر گوید: بعد از مشاهده این احوال دردناک ، پیش یزید برگشتم . دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر، سر حسین بن على علیه السلام نگاه مى کند، و از کثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت ، مانند برگ بید بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید متوجه شده فرمود: اى پسر معاویه ، من در حق تو چه بدى کرده بودم که تو با من این ستم و ظلم نمودى و اهل بیتم را در خرابه جا دادى ؟ثم توجه الراس الشریف الى الله الخبیر اللطیف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون  
یعنى سر مبارک شریف آن حضرت به سوى خداوند خبیر و لطیف توجه نموده و گفت : خداوندا، از یزید به کیفر رفتارى که با من کرده و به من و اهل بیت من ظلم نموده انتقام بگیر
وقتى یزید این را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیک بود که بندهایش از یکدیگر بگسلد پس از من سبب گریه اهل بیت علیهم السلام را پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد که با دیدن آن تسلى یابد. ملازمان یزید سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بیت دانستند که سر امام حسین علیه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسین علیه السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بویژه زینب کبرى علیه السلام که پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گردید. پس ‍ چون نظر آن صغیره بر سر مبارک افتاد پرسید: ((ما هذا الراس ؟)) این سر کیست ؟ گفتند: ((هذا راس ابیک )) این ، سر مبارک پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارک را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گریستن نمود و گفت : پدر جان ، کاش من فداى تو مى شدم ، کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم ، و کاش مى مردم و در زیر خاک مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است . پس این مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گریست که بیهوش شد.
چون اهل بیت (علیهم السلام) آن صغیره را حرکت دادند، دیدند که روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده و در آشیان قدس در کناره جده اش فاطمه زهرا علیه السلام آرمیده است 
چون آن بى کسان این وضع را دیدند، صدا به گریه و زارى بلند کردند، و عزاى غم و زارى را تجدید نمودند
آن دخترى که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه علیه السلام بوده ، و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى که در خرابه شام است منسوب به این مخدره و معروف به مزار رقیه علیها السلام است . منتخب التواریخ ، باب پنجم ، ص ۲۹۹

————————————–
منابع:
۱ ـ الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی‏تا، ج۲، ص۲۱۶ ؛ الطبرسی، ابوعلی فضل بن الحسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۹ ه .ق، ص۲۵۱٫
۲ ـ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، ۱۳۷۸ ه . ش، ج۲، ص۲۰۰، اعلام الوری، ص۲۵۱٫
۳ ـ  حایری، محمد مهدی، معالی السبطین، قم، منشورات الرضی، ۱۳۶۳ ه . ش، ج۲، ص۲۱۴٫
۴ ـ  ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۶ ه . ق، ج۵، ص۲۹۳٫
۵ ـ نظری منفرد، علی، قصه کربلا، قم، انتشارات سرور، ۱۳۷۹ ه . ش، پاورقی ص۵۱۸٫
۶ ـ ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۴ ه . ق، ج۴۴، ص۲۱۰٫
۷ ـ همان، ج۱۵، ص۳۹٫
۸ ـ الارشاد، ج۲، ص۲۲٫
۹ ـ همان، ص۳۴۳٫
۱۰ـ محمدی اشتهاردی، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقیه (علیهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، ۱۳۸۰ ه . ش، ص ۱۲٫ 
۱۱ـ جمعی از نویسندگان، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه‏السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، ۱۳۷۳ ه . ش، ص ۵۱۱٫
۱۲ ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، ۱۴۱۴ ه . ق، ص ۱۴۱؛ اعلام الوری، ص ۲۳۶،(با اندکی تغییر) 
۱۳ـ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، تهران، مکتبه‏الاسلامیه، ۱۳۶۸ ه . ق، ص ۲۵۲؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۵٫ 
۱۴ـ در گفتار برخی ذاکران و واعظان مشهور است که عطیه غلام جابربن عبدالله انصاری بوده، در حالی که این مطلب تحریف تاریخ است. عطیه عوفی از رجال کوفه و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بوده و حتی نام گذاری او نیز هنگام تولدش توسط امام علی (علیه‏السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درک نموده و در زمان امام باقر (علیه‏السلام) از دنیا رفت (ر.ک: التستری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسین)
۱۵-ستاره درخشان شام

 نظر دهید »

تفسیر 29-32 ال عمران از ترجمه تفسیر مجمع البیان

25 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

سوره آل‏ عمران : آيات 29 تا 30

قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)

 «1»

ترجمه:

بگو اگر آنچه در دل شما است پنهان كنيد يا آشكار سازيد خدايش ميداند و ميداند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و خداوند بهر چيز قادر است.

روزى كه (روز قيامت) همه مردم آنچه عمل خير كرده‏اند حاضر و جلو چشم مى‏يابند دوست دارند كه كاش بين آنها واو فاصله‏اى بسيار دور بود و خداوند شما را از خود ميترساند و خدا به بندگان رؤوف است.

__________________________________________________

 (1) سوره آل عمران آيه 29 و 30 جزء 3 سوره 3

                       

بيان آيه 29

لغت:

معنى صدر معلوم است (سينه) و در اصل بمعنى بلندترين قسمت جلوى هر چيز است و صدر انصراف از آب است.

صدار: لباسى است كه زن پوشد و باين اسم خوانده ميشود چون كوتاه بوده فقط سينه و محاذى آن را مى‏پوشاند.

اعراب:

يعلمه اللَّه: مجزوم است زيرا جواب شرط است باين تقدير «و ان كان اللَّه يعلمه اللَّه كان او لم يكن» و جمله «يعلم ما فى السماوات» استيناف است.

تفسير:

چون خداوند از پذيرفتن كفار را بعنوان اولياء منع فرمود آنها را از پنهان داشتن اين معنى (در دل) بترسانيد و فرمود:

قُلْ: بگو (اى محمد).

إِنْ تُخْفُوا: اگر پنهان كنيد، ما فِي صُدُورِكُمْ: آنچه در سينه شماست و مراد از سينه دل است و سينه را بجاى دل آورده چون جايگاه دل است.

أَوْ تُبْدُوهُ: يا ظاهر سازيد.

يَعْلَمْهُ اللَّهُ: خدا ميداند. پس پنهان كردن دوستى كفار در دل بشما نفعى نمى- بخشد «و» با اينهمه خداوند «يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» آنچه در زمين و آسمانها است ميداند. و علت اينكه اين مطلب (علم زمين و آسمانها) را ياد فرموده اينست كه علم و احاطه خود را بر موجودات بتفصيل بيان كند تا بيشتر و بنحو كامل موجب تحذير مردم شود زيرا آن كس كه بر همه موجودات بتفصيل دانا باشد از دلها (بطريق اولى) خبر دارد.

وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ: خداوند بهر چيز تواناست پس قادرست كه شما را بگيرد و مجازات كند.

                       

بيان آيه 30

لغت:

امد: غايت و انتها كه چيزى به آن پايان مى‏يابد.

اعراب:

درباره نصب كلمه «يوم» وجوهى ذكر شده:

1- نصب آن به يحذّركم است و تقدير چنين مى‏شود: «يحذّركم اللَّه نفسه يوم تجد» و در اين صورت معنى چنين مى‏شود: «خداوند شما را از خود ميترساند در آن روز (قيامت) كه …»

2- نصب آن به مصير است و تقدير چنين مى‏شود: «الى اللَّه المصير يوم تجد» روز قيامت … بازگشت هر چيزى بخدا است.

3- منصوب به اذكر است و چنين است: «اذكر يوم تجد» يعنى بياد آور روزى كه (روز قيامت).

اما در جمله ما عملت بمعنى الذى است چون مفعول تجد است و ممكنست با كلمه بعد از خود رويهم مصدر باشد يعنى (تجد عملها) روزى كه هر كس عمل خود را حاضر مى‏بيند و كلمه جزاء قبل از آن در تقدير است يعنى جزاء عمل خود را مى‏بيند. كلمه «محضراً» اگر تجد را به معنى يافتن و مشتق از و جدان بگيريم حال براى تجد است (و معنى چنين مى‏شود: روزى كه هر كسى عمل خود را مى‏يابد و بجزاء آن مى‏رسد در حالى كه حاضر است) و اگر تجد را به معنى ميداند بدانيم محضراً مفعول آن مى‏شود (يعنى روزى كه هر كسى عمل خود را حاضر مى‏بيند). جواب (لو) در آيه محذوف است باين تقدير (تود ان بينها و بينه امداً بعيداً لو ثبت ان بينها و بينه امداً بعيد) يعنى دوست ميدارد كه بين او و عمل حاصله دورى باشد اگر ممكن بود كه بين او و عملش فاصله دورى  باشد و ذكر جمله (ان …) دلالت بر مفعول محذوف تودّ دارد و لفظ تود دلالت بر جواب لو مينمايد و اين مطلب اكنون بخاطرم رسيد و بحمد اللَّه واضح است.

تفسير:

چون خداوند مردم را از عقاب ترسانيد و بر حذر داشت (در آيه قبل) در اين آيه وقت عذاب و عقاب را بيان مى‏دارد و ميفرمايد:

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ- روزى كه هر كسى آنچه عمل كرده است (در دنيا) مى‏يابد.

مِنْ- (در) طاعت و خَيْرٍ مُحْضَراً- (خير حاضر).

و نظير اين آيه آيه زير است: «و وجدوا ما عملوا حاضراً» آنچه عمل كردند در برابر خود حاضر مى‏يابند و مى‏بينند و همچنين اين آيه «و علمت نفس ما احضرت»- (هر كس و هر نفسى آنچه حاضر كرده خواهد دانست).

سپس در كيفيت وجود عمل و حضور عمل اقوالى گفته شده:

1- ابى مسلم و غير او گفته‏اند كه يعنى صحيفه‏ها و نامه‏هاى اعمال حسنه و سيئه را مى‏بيند و مى‏گيرد. و اين قول، اختيار قاضى نيز هست.

2- يعنى جزاء عمل‏هاى خود را كه عبارتست از ثواب يا عقاب (بهشت يا دوزخ) مى‏يابند و ميگيرند ولى خود اعمال اعراض و خيرهايى بوده كه باطل شده و ديگر اعاده آنها جايز و درست نيست و بيمعنى است پس محال است كه خود آنها حاضر، يافت شود.

وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ- (و آنچه بدى كه بجاى آورده) يعنى هر انسانى آنچه گناه كرده حاضر مى‏يابد.

تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ- (دوست دارد كه بين خود و گناهانش) أَمَداً بَعِيداً- (فاصله دور و بسيارى باشد) يعنى آنها اعمال او نباشند.

درباره «امداً بعيداً» سدى گويد: مراد مكان و فاصله بسيار است. و مقاتل گويد: مراد فاصله بين مشرق و مغرب است.                        

 وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ- (خدا شما را از خود يعنى عذاب خود بر حذر مى‏دارد).

وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ- (خداوند بر بندگانش رحيم است).

حسن گويد: يكى از نعمتهاى كامل و رحمت او بر بندگان اينست كه ايشان را از عقاب خود بر معصيت ترسانده است.                    

سوره آل‏ عمران : آيات 31 تا 32

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (32) 

 «1»

ترجمه:

بگو (اى پيغمبر) اگر خدا را دوست ميداريد مرا اطاعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد خداوند غفور و رحيم است.

بگو (اى پيغمبر) خدا و پيامبر (ص) را اطاعت كنيد پس اگر پشت كرديد خداوند كافرين را دوست ندارد.

 

__________________________________________________

 (1) سوره آل عمران آيات 31 تا 33 جزء 3 سوره 3                     

بيان آيه 31- 32

لغت:

محبت يعنى اراده ولى اراده‏اى كه مضاف و مربوط بيك مراد باشد يا چيزى از متعلقات بمراد چنان كه گويى زيد را دوست دارم و اكرام زيد را دوست دارم كه در اولى مورد اراده و خواست تو خود زيد است و در مثال دوم متعلق و چيزى از زيد كه اكرام وجود اوست.

ولى در اراده خود مراد مورد توجه نيست بلكه فقط چيزى و متعلقى از او مورد توجه است چنان كه نميتوان گفت: «اريد زيداً» بلكه فقط ميتوان گفت «اريد اكرام زيد».

و اين مطلب از اين جاست كه محبت در جاى ميل و علاقه طبايع است كه جارى مجراى شهوت و خواست (تمايل) ميباشد و در مقام اضافه به چيزى يا كسى همان معامله مى‏شود.و محبت خداى تعالى نسبت به بنده اراده اينست كه بوى ثواب دهد و محبت عبد نسبت بخدا خواستن اوست در مقام اطاعت و با اطاعت.

طاعت: متابعت كردن دعوت كننده در چيزى كه بدان دعوت ميكند و لذا گاهى انسان مطيع شيطان است اگر چه قصد اطاعت وى نداشته باشد زيرا اگر بمعصيتى كه دل ميخواهد ميل پيدا كند و توجه كند اطاعت شيطان را كه نيز داعى بمعصيت است نموده.

شان نزول:

محمد بن جعفر بن زبير گويد: اين دو آيه درباره وفد نجران (مسيحيانى كه از نجران بر پيامبر وارد شدند) نازل شده در آن وقت كه گفتند: ما مسيح را خيلى بزرگ ميشماريم بجهت محبت خدا.

تفسير:

سپس خداوند بيان ميدارد كه ايمان بوى فايده ندارد مگر اينكه با ايمان به پيغمبرش (ص) همراه باشد پس ميفرمايد:

قُلْ: (بگو) اى محمد.

إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ: (اگر خدا را دوست داريد) چنان كه گمان ميكنيد.

فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ: از من (كه پيغمبرم) اطاعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد.)

ابن عباس گويد: مراد اينست كه اگر (دين) خدا را دوست داريد (مراد از دوستى خدا دوستى دين خداست.)

ديگرى گفته يعنى: اگر در ادعاى دوستى خدا راست ميگوييد مرا اطاعت كنيد و اگر چنين كنيد خداوند شما را دوست خواهد داشت و شما را خواهد آمرزيد.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ: (خداوند غفور و رحيم) يعنى: كثير الرحمه و كثير- المغفرة است.

قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ: (بگو خدا و رسولش را اطاعت كنيد) يعنى:

بگو اى محمد اگر خدا را دوست داريد چنان كه ادعا ميكنيد پس علامت صدق خود را با اطاعت او و پيامبر ظاهر سازيد كه اين علامت صدق ادعاى شماست.

فَإِنْ تَوَلَّوْا: (پس اگر پشت كردند.)

يعنى: اگر از اطاعت خدا و پيامبرش اعراض نمودند.

فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ: (خداوند (در نتيجه) كافران را دوست ندارد).

يعنى: خداوند آنها را دشمن دارد و ثواب براى آنها نخواهد خواست و از نفى (لا يحب) بر اثبات (بغض و دشمنى) دلالت آورده و اين طريق ابلغ است و بر معنى بيشتر دلالت ميكند زيرا اگر ميفرمود: يبغضهم يعنى آنها را دشمن دارد ممكنست توهم شود كه از جهتى آنها را دشمن دارد و از جهتى ديگر دوست چنان كه جايز است كه چيزى از جهتى معلوم باشد (پس معنى آيه اينست كه آنها را مطلقاً و از هيچ جهت دوست ندارد بدليل اطلاق آيه) و به همين جهت در اين آيه دلالتى است بر بطلان مذهب «مجبّره» كه مى‏گويند خداوند كفار را از جهت كافر بودنشان دوست ندارد و به همين جهت بايشان ثواب نميدهد (بلكه خودشان و كفرشان را دشمن دارد.)

                       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

خلاصه زندگينامه امام سجاد عليه السلام

23 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري


ويژگيهاى زندگى امام چهارم (ع )
بعد از امام حسين (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام على بن الحسين (عليهماالسلام )
رسيد، او را ((ابومحمّد)) و ((زين العابدين )) مى خواندند و گاهى ((ابوالحسن )) ياد مى كردند.
مـادرش ((شـاه زنـان )) دخـتـر كـسـرى (آخـريـن پـادشـاه سلسله ساسانى ) بود كه به او
((شـهـربـانـويـه )) مـى گـفـتـند. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) حريث بن جابر حنفى را كـارگزار
جانب مشرق قلمرو حكومت (اسلامى ) قرارداد بعدا حريث دو دختر يزدگرد (سوّم ) را بـراى عـلى
(عـليـه السـلام ) فـرستاد و آن حضرت ، شهر بانويه را به حسين (عليه السـلام ) بـخـشـيـد و از او
امام زين العابدين (عليه السلام ) به دنيا آمد و ديگرى را به مـحـمـد بـن ابوبكر بخشيد، كه از او
قاسم بن محمد، متولّد شد و قاسم و امام سجّاد (عليه السلام ) با هم پسر خاله هستند.
و امـام سـجـّاد بـه سـال 38 هـجـرى (پـنـجـم شـعـبـان ) در مـديـنـه مـتـولّد شـد، دو سـال از آخـر
عـمـر جـدّش امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) را درك كـرد و دوازده سـال از عـمـر عـمـويـش
امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) را درك نـمـود و 23 سـال بـا پـدرش امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام )
بـود و بـعـد از پـدر، 34 سـال عـمـر كـرد و سـرانـجـام (بـنـابـرمـشـهـور، در روز 25 مـحـرم ) سـال 95
هـجـرى در سـن حـدود 56 سـالگـى در مـديـنـه از دنـيـا رفـت و دوران امامت او 34 سال بود و
قبرش در قبرستان بقيع (واقع در مدينه ) در كنار قبر عمويش امام حسن (عليه السلام ) است .
دلايل امامت امام سجّاد (ع )
دلايل صدق امامت امام علىّ بن الحسين (عليه السلام ) بسيار است مانند:
1 ـ او بـعـد از پـدرش امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در جـهـت عـلم و عـمـل از هـمـه مـردم
بـرتـرى داشـت و بـه دليـل عـقـل ، مقام امامت سزاوار آن كسى است كه در فضايل ، برترى دارد.
او نـزديـكـتـر بـه امـام گـذشـتـه و سـزاوارتـر بـه مـقـام او نسبت به ديگران بود، هم در فـضـايـل
انـسـانـى و هـم از جـهـت نـژاد و نـسـب و آن كـس كـه نـزديـكـتـر بـه امـام قـبـل بـاشـد، او
سـزاوارتـر بـه عـهـده دارى مـقـام امـامـت اسـت بـه دليـل آيـه ذوى الارحـام . و ماجراى حضرت
زكريّا( عليه السلام ) كه در قرآن آمده است .
3 ـ امـامـت از نـظر عقل در هر زمانى لازم است و ادّعاى مدّعيان (دروغين ) امامت در زمان امام
سجّاد (عـليـه السلام ) و در زمانهاى ديگر، بى اساس بود بنابراين ، مقام امامت تنها براى امام
سـجـّاد (عـليـه السـلام ) ثـابـت مـى گـردد؛ زيـرا خـالى بـودن زمـانـى از امـام ، محال مى باشد.
4 ـ از نـظـر عـقـل و روايـات ثـابـت شـده كـه مـقـام امـامـت مـخـصوص عترت و خاندان پيامبر )
(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت و ادّعـاى كـسـى كـه قـايـل بـه امـامـت ((مـحـمـد
حـَنـفـيـّه )) (فـرزنـد عـلى ( عـليـه السـلام ) ) اسـت ، بـاطـل و بـى اسـاس اسـت ؛ زيـرا دربـاره
امـامت او نصّى (روايت صريح از پيامبر و امامان قـبـل ) نـرسـيده ، بنابراين ، مقام امامت ، تنها براى
على بن الحسين (عليهماالسلام ) ثابت مـى گـردد؛ زيـرا در مـيان دودمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و
آله و سلّم ) براى هيچ كس جز ((مـحـمـّد حـنـفـيّه )) ادعاى امامت نشده است و محمّد حَنفيّه نيز
همانگونه كه بيان شد از اين مقام خارج است .
5 ـ يـكـى از دلايـل امـامـت امـام سـجـاد (عـليـه السـلام ) تـصـريـح رسول خدا (صلّى اللّه عليه و
آله و سلّم ) بر امامت اوست ، چنانكه ((روايت لوح )) بيانگر اين مطلب است ، اين روايت را جابر بن
عبداللّه انصارى از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل نموده است .
و هـمـچـنـين امام باقر (عليه السلام ) آن را از پدرش و او از جدّش و او از حضرت فاطمه (
عـليـهـاالسـلام ) دخـتـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل نـمـوده اند. و نيز
جدّش اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) در زمان حيات امام حسين (عليه السلام ) به امامت امام
سجّاد (عليه السلام ) تصريح نموده است .
و همچنين امام حسين (عليه السلام ) به امامت آن حضرت ، وصيّت نموده است و آن را به عنوان
امانت به اُمّ سلمه (يكى از همسران نيك رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) داده كه
بـعـدا امـام سجّاد (عليه السلام ) آن را از او گرفته است . و اينكه تنها امـام سـجـّاد (عـليـه
السـلام ) آن امـانـتـهـا و وصـيـّت را از اُمّ سـَلَمـه درخـواسـت نـموده است دليـل امامت درخواست
كننده در ميان مردم است و اين خود بابى است كه جستجوگر در روايات بـه آن دسـت مـى يـابـد و
مـا در ايـن كـتـاب در مـقـام شـرح و بـسـط نـيـسـتـيـم تـا به طور كامل به ذكر آن روايات بپردازيم و
به همين مقدار اكتفا مى كنيم .
چند نمونه از فضايل امام سجّاد (ع )
1 ـ ((عـبدالعزيز بن ابى حازم )) مى گويد:((از پدرم شنيدم مى گفت در ميان دودمان هاشم هيچ
كس را برتر از علىّ بن الحسين (عليه السلام ) نديدم )).
2 ـ ((سـعـيـد بـن كلثوم )) مى گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام ) بودم از اميرمؤ مـنـان
عـلى (عـليـه السـلام ) سـخن به ميان آمد، آن حضرت او را بسيار ستود و آنگونه كه شايسته
اوست مدح كرد، سپس فرمود:
((سـوگـنـد بـه خدا! علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) در دنيا تا آخر عمر، هرگز لقمه حـرام نـخـورد و
هـرگز به او پيشنهاد انجام يكى از دو كار خداپسندانه نشد مگر اينكه آن كـارى را كـه دشـوارتـر بـود
بـه عـهـده مـى گـرفـت و بـراى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) هيچ حادثه سختى
پيش نيامد، مگر اينكه على (عليه السلام ) را (به كمك ) مى طلبيد به خاطر اعتماد و اطمينانى
كه به او داشت .
و در مـيـان اُمـّت هـيـچ فـردى جـز عـلى (عـليـه السـلام ) قـدرت انـجـام كـار رسول خدا (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم ) را نداشت و كار على (عليه السلام ) همانند كار مـردى بـود كـه خـود را بـيـن
بـهشت و دوزخ ببيند و اميد پاداش اين و ترس عقاب آن داشته باشد. او از مال شخصى خود، هزار
برده را براى خدا و نجات از آتش (خريد و) آزاد كرد، از مالى كه از دسترنج خود و از عرق جبين به
دست آورده بود، او غذاى زن و بچّه اش را از زيـتون و سركه و خرما قرار داده بود و لباسش از
كرباس بود كه اگر از آن چيزى از آستينش زياد مى آمد، آن را قيچى مى كرد (آرى او اينگونه ساده
زندگى مى كرد) و در ميان افراد خانواده و فرزندانش ، هيچ كس در لباس و علم ، مانند على بن
الحسين (عليهماالسلام ) شباهت به او نداشت .
چهره امام سجّاد (ع ) از ديدگاه امام باقر (ع )
(در دنـباله روايت قبل از گفتار امام صادق (عليه السلام ) آمده :) امام باقر (عليه السلام ) روزى
نـزد پـدرش امـام سـجـّاد (عـليـه السـلام ) آمـده ، پـدرش را ديـد، او را در عبادت به گـونـه اى ديد
كه هيچ كس را ياراى وصول به آن نيست ، او را ديد كه بر اثر شب زنده دارى ، چـهـره اش زرد
شـده و بـر اثر گريه ، چشمهايش ناتوان گشته و بر اثر سجده بـسـيـار، پـيـشانى و بينى او پينه
بسته و بر اثر بسيارى عبادت (و نماز) پاها و ساق پاهايش ورم كرده است .
امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: وقـتى پدرم را چنين ديدم ، بى اختيار از روى دلسـوزى
بـراى او گـريـسـتم ، او غرق درياى فكر بود، بعد از چند لحظه از ورودم به حضور او، به من فرمود:
((پـسـرم ! مقدارى از اين كتابها كه عبادت علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) در آن نوشته شـده بـه
مـن بـده )). مـن آنها را به او دادم ، كمى آن را خواند و سپس در حالى كه اندوهناك بـود، آن را بـه
زمـين گذارد و فرمود:((مَنْ يَقْوِى عَلى عِبادَةِ عَلِي ؛ چه كسى را قدرت و نيروى عبادت كردن على
(عليه السلام ) هست ؟!)).
3 ـ ((زُرارة بـن اعـيـن )) مـى گـويـد: شـنـيـده شـد گـويـنـده اى در دل شـب مـى گـفـت :
((كـجـايـنـد پـارسـايـان كـه از دنـيـا دل كنده اند و به آخرت دل بسته اند؟)).
آواز آواز دهنده اى از جانب قبرستان بقيع شنيده شد ولى خودش ديده نمى شد كه مى گفت :
((ذلِكَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ؛ چنين شخصى ، على بن حسين (عليهماالسلام ) است )).
فرزندان امام سجّاد (ع )
امام عَلِىّ بن الْحُسين (عليه السلام ) داراى پانزده فرزند بود:
1 ـ مـحـمـّد بـاقـر (عـليـه السـلام ) كه كُنيه اش ((ابوجعفر)) بود، مادرش (فاطمه ) ((اُم عبداللّه ))
دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است .
2 ـ عبداللّه .
3 ـ حسن .
4 ـ حسين .
5 ـ زيد.
6 ـ عمر.
7 ـ حسين اصغر.
8 ـ عبدالرّحمان .
9 ـ سليمان .
10 ـ على ، كه كوچكترين فرزند اما سجّاد (عليه السلام ) بود.
11 ـ خديجه .
12 ـ محمّد اصغر.
13 ـ فاطمه .
14 ـ عِلِيّه .
15 ـ اُمّ كلثوم .
مادرهاى اين فرزندان ، از شش نفر اُمّ ولد بودند.

 نظر دهید »

تفسیر روض الجنان و روح الجنان

21 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

تفسیر روض الجنان و روح الجنان

رَوضُ الجِنان و رَوحُ الجَنان فی تفسیر القرآن کتاب تفسیری اثر ابوالفتوح رازی متوفای ۵۵۶ق از متکلمان و محدثان امامیه در قرن ششم هجری قمری. این تفسیر شامل کل قرآن بوده و ابعاد مختلف آیات مورد بررسی قرار گرفته است. این کتاب که معروف‌ترین اثر ابوالفتوح رازی است به زبان فارسی نگاشته شده و یکی از مصادر کهن تفسیری شیعه برای مفسران پس از خود بوده است.

جمال الدین حسین بن علی بن محمد خزاعی نیشابوری رازی (حدود۴۷۰-۵۵۲ یا ۵۵۶ق.) مشهور به ابوالفتوح رازی از مفسران و محدثان بزرگ شیعه در قرن ششم هجری قمری و صاحب تفسیر فارسی روض الجنان و روح الجنان است. نسب وی به قبیله خزاعه می‌رسد و جد اعلای او، نافع بن بدیل بن ورقاء خزاعی صحابی پیامبر(ص) است. ابوالفتوح از شاگردان زمخشری و از اساتید ابن شهر آشوب و ابن حمزه طوسی بود.او در نیمه قرن ششم وفات نمود. بدنش در صحن حمزه بن موسی بن جعفر(ع) و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) دفن شده است.

معرفی کتاب
این کتاب، اولین تفسیر کامل شیعی فارسی است که همه سوره‌های قرآن را در برمی‌گیرد. به نام کتاب، در خود تفسیر اشاره‌ای نشده و در کتب شیخ منتجب الدین رازی و ابن شهر آشوب با نام «روض الجنان و روح الجنان» آمده است.[۱] [۲] ابن شهر آشوب در کتاب دیگر خود از این کتاب با عنوان «روح الجنان» یاد می‌کند.[۳]

انگیزه تألیف
بنا بر آنچه خود مؤلف در مقدمه تفسیر آورده است به پبشنهاد جماعتی از دوستان و بزرگان و اهل علم و تدین مبنی بر تألیف تفسیری مشتمل بر همه موارد، آن را اجابت کرده است. و زبان فارسی را انتخاب کرده، چون طالبان آن بیشتر و فواید آن عام‌تر بود.
سبک نگارش و تنظیم تفسیر
مؤلف، پس از ذکر مقدمه‌ای کوتاه و بحثی در معنای تفسیر و تأویل، به تفسیر آیات سوره‌ها به ترتیب از سوره حمد تا ناس پرداخته و لفظ به لفظ آن را ترجمه کرده است.

سپس به شرح لغات و ابعاد مختلف ادبی، روایی، تاریخی، فقهی، کلامی و اخلاقی آیات پرداخته و از اقوال مفسرین، صحابه و تابعان هم بدون هیچ اظهار نظری نقل می‌کند.

با توجه به رویکرد عقلی و نقلی مفسر در آیات، تفسیر وی در زمره تفسیر اجتهادی به شمار می‌آید.[۴]

امتیازات و ویژگی‌های تفسیر
تفسیر روض الجنان و مؤلف آن در بیان بسیاری از عالمان و دانشمندان شیعه ستایش شده و با تعابیر عظیم از وی یاد کرد‌اند.[۵] [۶] [۷] [۸] برخی از محققان، ویژگی‌های دیگری برای تفسیر ابوالفتوح رازی بیان کرده‌اند.

توجه به تناسب واژه‌ها برای فهم بهتر آیات.
تبیین جایگاه اهل بیت(ع) خصوصا امام علی(ع) از زبان مخالفان.
بهره گیری از اشعار فارسی در توضیح آیات قرآنی.
دفاع از مکتب کلامی و فقهی تشیع با دلایل عقلی و نقلی.[۹]
نسخه‌های تفسیر
تاکنون ۵۳ نسخه ناقص و کامل از این تفسیر در کتاب‌خانه‌های ایران و دیگر کشورها شناسایی شده است.[۱۰]

مجلدات تفسیر
تفسیر ابوالفتوح بر اساس تقسیم‌بندی مؤلف و تصریح برخی مانند منتجب الدین رازی[۱۱] و عبدالجلیل قزوینی[۱۲] و اتفاق همه دست‌نویس‌ها، بیست جلد بوده که در چاپ‌های اول تا سوم، این تقسیم‌بندی مراعات نشده است.

چاپ‌های تفسیر
چاپ پنج جلدی با کوشش چند تن از فضلا از جمله ملک الشعرا صبوری در ۱۳۰۷ و ۱۳۰۹ که دو مجلد آن در ۱۳۲۳ به فرمان مظفرالدین شاه و سه جلد باقی مانده در ۱۳۱۳ـ ۱۳۱۵ش به دستور علی اصغر حکمت -وزیر معارف وقت- به چاپ رسید.
چاپ ده جلدی در ۱۳۲۰ش با تصحیح و حواشی مهدی الهی قمشه‌ای.
چاپ سیزده جلدی در ۱۳۸۲ با تصحیح و حواشی میرزا ابوالحسن شعرانی با نام روح الجَنان و روح الجِنان.
چاپ بیست جلدی با تصحیح و مقابله با ۳۸ نسخۀ کهن و ذکر نسخه بدل‌ها و با مقدمه‌ای مبسوط به کوشش و تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح در سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۶ش از سوی بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.

 نظر دهید »

عقیله بنی هاشم

19 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

علت وفات حضرت زینب(س) چه بود؟

زینب(س) بانویی که نه تنها در زنان، بلکه در مردان عالم، کمتر نظیرش را می‌توان دید. توانا بانویی که عالی‌ترین نمونه‌ای از شهامت و دلیری، دانش و بینش، کفایت و خردمندی، قدرت روحی و تشخیص موقعیت بوده وهر وظیفه‌ای از وظایف گوناگون اجتماعی را که به عهده گرفت، به خوبی انجام داد.

به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) در تاریخ وفات حضرت زینب کبری(س) سومین فرزند امیرمومنان حضرت علی(ع) اختلاف نظر وجود دارد، اما مشهور این است که آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجری روز یکشنبه وفات کرده است.

یکی از سوالاتی که در ارتباط با آن بانوی بزرگوار و بی مثال مطرح می‌شود که البته محققان و پژوهشگران تاریخی به آن پاسخ داده‌اند درباره چگونگی وفات ایشان است.

باید گفت: براساس برخی از نوشته‌ها آن حضرت مریض شد و به طور طبیعی وفات کرد1″ و این احتمال طبیعی‌تر به نظر می‌رسد چون آن حضرت آن همه سختی و مصیبت دید و در سایه آن‌ها بیمار شد.

براساس برخی از احتمالات حضرت زینب کبری توسط عوامل یزید مسموم شد و به شهادت رسید که این احتمال هم دور نیست چون حضرت زینب همه وقایع کربلا را دیده و وجود او یادآور مصائب کربلا و یادآور فجایع حکومت یزید است و یزید نمی‌تواند او را تحمل کند. البته دشمن در انجام این کارها سند به دست کسی نمی‌دهد و در خفا و پنهانی دست به این اعمال می‌زنند2″.

در تاریخ و روز وفات آن حضرت هم اختلاف هست. مشهور این است که آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجری روز یکشنبه وفات کرده است.

در ادامه گوشه‌هایی از تاریخ پر فراز و نشیب زندگانی آن حضرت از بدو ولادت تا وفات را به این بهانه مرور می‌کنیم:

ولادت، همسر و فرزندان

حضرت زینب کبری (س) در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری در شهر مدینه منوّره متولّد شدند. نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامی‌شان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغری، عصمة الصغری، ولیة اللّه العظمی، ناموس الکبری، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و …

پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشوای شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و مادر گرامی آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا (س) می‌باشد. همسر گرامی آن حضرت، عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب، بود. در کتاب اعلام الوری برای آن بانوی بزرگوار سه پسر به نام‌های علی، عون، و جعفر و یک دختر به نام ام کلثوم ذکر شده است.

هوش و ذکاوت بی نظیر

صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوی بزرگوار چنین می‌نویسد: در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوی بزرگوار همین بس که خطبه طولانی و بلندی را که حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) در دفاع از حق امیرالمؤمنین (ع) و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم (ص) ایراد فرمودند، حضرت زینب(س) روایت فرموده است 

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می‌کند. چنانچه ابوالفرج اصفهانی در مقاتل می‌نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه (س) را از حضرت زینب (س) روایت کرده و می‌گوید: حدثتنی عقیلتنا زینب بنت علی علیه‌السّلام..» دقت کنیم که حضرت زینب علیها السلام با اینکه دختری خردسال (یعنی هفت ساله و یا کمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء که محتوی معارف اسلامی و فسلفه احکام و مطالب زیادی است را با یک مرتبه شنیدن حفظ کرده، و خود یکی از راویان این خطبه بلیغه و غراء می‌باشد  

علاقه ویژه زینب به امام حسین (ع)

علامه جزایری در کتاب ( الخصائص الزینبیه)می‌نویسد: وقتی که حضرت زینب (س) شیرخوار و در گهواره بود، هرگاه برادرش حسین (ع) از نظر او غایب می‌شد، گریه می‌کرد و بی قراری می‌نمود. هنگامی که دیده‌اش به جمال دل آرای حسین (ع) می‌افتاد، خوشحال و خندان می‌شد. وقتی که بزرگ شد، هنگام نماز قبل از اقامه، نخست به چهره حسین (ع) نگاه می‌کرد و بعد نماز می‌خواند.

با حسین بودن شرط ازدواج زینب (س ) با عبدالله 

گفته‌اند: حضرت امیرالمؤمنین (ع) هنگامی که زینب (س) را به پسر برادرش عبدالله بن جعفر تزویج کرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زینب خواست با برادرش حضرت امام حسین (ع) سفر رود، او را از آن منع نکرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست حضرت امام حسین (ع) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذیرفت و عبدالله مایوس و نومید گردید، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد که به همراه آن بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و کارزار نمایند. 

شجاعتی نظیر حسین (ع)

درباره آن بانوی بی نظیر بیشتر راجع به حضور ایشان در کربلا و همراهی برادر بزرگوارشان و همچنین سرپرستی اسرای کربلا و ابلاغ پیام عاشورا سخن گفته شده است. شجاعت حسین (ع) در خواهرش زینب (س) هم بود؛ یا زینب (س) هم در مقام شجاعت قطع نظر از جهت امامت، چیزی کم از حسین (ع) ندارد قوت قلبش به برکت اتصالش به مبداء تعالی راستی محیرالعقول است. شیخ شوشتری می‌گوید: اگر حسین (ع ) در صحنه کربلا یک میدان داشت، مجلله زینب (س) دو میدان نبرد داشت: میدان نبرد اولش مجلس ابن زیاد، و دومی مجلس یزید پلید. اما تفاوت‌هایی که از حیث ظهور دارد، نبرد حسین (ع) با لباسی که از پیغمبر به او رسیده بود، عمامه پیغمبر بر سر و جبه او به دوش، نیزه به همراه و شمشیر به دستش سوار بر مرکب رسول خدا (ص) گردید با عزت و شهامت وارد نبرد مشرکین گردید تا شهید شد.

زینب و گذشتن از راحتی دنیا

او در خانه شوهرش از کمال وسایل موجود به بهترین وجهی برخوردار است، غلام‌ها و کنیزها و وسایل راحتی، غرض زینب در چنین خانه‌ای زندگی می‌کند که هیچ کسری ندارد ناگهان می‌بیند حسین (ع) می‌خواهد حرکت کند تمام خوشی‌ها و راحتی‌ها را رها می‌کند و خود را در دریای ناراحتی‌ها و ناملایمات می‌افکند اگر جریان را نمی‌دانست، مهم نبود، لیکن از همان شب 28 رجب که به اتفاق برادرش با ترس و هراس ‍از مدینه فرار کرده به سمت مکه حرکت نمودند، برای آنچه جدش ‍ رسول خدا (ص) و پدر و مادرش گزارش داده بودند از مصیبت‌ها آماده شد. او با علم به این معنی، و یقین به این که در بلاهای سخت سخت می‌رود، برای مثل زینبی که دختر سلطان حقیقی و ظاهری و همسر عبدالله است برود در یک دستگاهی که آخرش اسیری است، آواره بیابان‌ها و زحمت مسافرت‌ها گردد؟ 

زینب از حسین(ع) جدا نمی‌شود 

حضرت زینب کبری (س) از سوم شعبان سال 60 هجری در مکه بود. چون سربازان یزید می‌خواستند در مکه و در حرم امن الهی امام حسین (ع) را مخفیانه بکشند، لذا امام روز ترویه که روز هشتم ذی الحجه است، مکه را به سوی عراق ترک کرد. زینب (س) نیز در این کاروان حضور داشت. ابن عباس گفت: یا حسین! اگر خود مجبور به رفتن هستی، زنان را با خود همراه مبر. زینب (س) چون این سخن را شنید، سر از کجاوه بیرون کرد و گفت: ابن عباس! می‌خواهی مرا از برادرم حسین جدا کنی؟! من و جدایی از حسین؟!هرگز.

اسارت افتخار زینب و رمز ماندگاری قیام عاشورا

“پس از حادثه کربلا حضرت زینب (س)، حدود یک سال و شش ماه زندگی کرد. حضرت در کاروان اسیران، همراه دیگر بازماندگان قافله کربلا به کوفه و سپس به شام برده شد. اگر چه رهبری بازماندگان بر عهده امام سجاد بود، زینب کبری (س) نیز سرپرستی را برعهده داشت.

سخنرانی قهرمانانه زینب (س) در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومی شد. وی در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش می‏‌نازید و می‏‌گفت: “کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟!” با شهامت و شجاعت وصف ناپذیری گفت: جز زیبایی چیزی ندیده‏‌ام. شهادت برای آنان مقدر شده بود. آنان به سوی قربانگاه خویش رفتند به زودی خداوند آنان و تو را می‏‌آورد تا در پیشگاه خویش داوری کند».

آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را صادر کرد، زینب (س) با شهامت تمام، برادر زاده‏‌اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستی او را بکشی مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب (س)، ابن زیاد از کشتن امام پشیمان شد.

کاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افکار عمومی را دگرگون نماید. جلسه‏‌ای یزید به عنوان پیروزی ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریده حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوب‌د‌ستی به صورتش می‏‌زد، زینب کبری (س) با سخنرانی خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.

در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پی تبعید حضرت زینب (س) برآمد. به نوشته برخی حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت. برخی دیگر گفته‏‌اند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجری درگذشت3،4″.

منابع: 

1- منتخب التواریخ، ص 67

2- زینب الکبری من المهد الی اللحد، ص 592

3- لهوف، ص 218؛ مقرم،‌ مقتل الحسین، ص 324؛ ارشاد، ج2، ص 144.

4- ارشاد، ص 116 117؛ بحار الانوار، ج 45، ص 117.

 نظر دهید »

مهدی جهانگیری

15 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

سیاست  داخلی
 
درباره برادر آقای معاون اول
۵ نکته راجع به مهدی جهانگیری؛ از پاداش‌های نجومی تا دستگیری
مدت‌ها بود که در رسانه‌ها سوالاتی راجع به مهدی جهانگیری و ثروتش مطرح می‌شد. اینکه برادر اسحاق جهانگیری کیست و چه می‌کند؟ او چگونه توانسته به ثروت هنگفتی دست پیدا کند؟ یا اینکه برادر کوچک معاون اول دولت و رئیس گروه مالی گردشگری که ده‌ها شرکت و بانک زیر نظر اوست، دارایی‌هایش را از چه راهی به دست آورده؟

سرویس سیاسی فردا: مدت‌ها بود که در رسانه‌ها سوالاتی راجع به فعالیت‌های اقتصادی مهدی جهانگیری و ثروتش مطرح می‌شد. اینکه برادر اسحاق جهانگیری کیست و چه می‌کند برادر کوچک معاون اول دولت و رئیس گروه مالی گردشگری که ده‌ها شرکت و بانک زیر نظر اوست، چگونه فعالیت می‌کند؟ این سوالات حتی به مناظره تلویزیونی میان کاندیدا‌های دوازدهمین دوره ریاست جمهوری نیز کشیده شد و وقتی صحبت از رانت‌خواری بود نام او برده شد. تا اینکه روز گذشته خبر دستگیری مهدی جهانگیری؛ رئیس‌گروه مالی گردشگری، نایب‌رئیس‌اتاق بازرگانی تهران و برادر اسحاق جهانگیری در رسانه‌ها منتشر شد. در این رابطه ۵ نکته را در ادامه می‌خوانید:

۱. برادرِ معاون رئیس‌جمهور، بنیانگذار و موسس بانک گردشگری بوده است. شرکت سرمایه‌گذاری میراث فرهنگی و گردشگری ایران مشهور به سمگا نیز که بخشی از حوزه تحت مدیریت جهانگیری است، که تیرماه ۱۳۸۸ با سرمایه ۲۰ میلیارد تومانی به ثبت رسیده، ظرف مدت کوتاهی توانسته شش شرکت اقماری بزرگ تأسیس کند. وی همچنین رئیس‌هیئت‌مدیره مجتمع فولاد صنعت بناب، عضو هیئت‌رئیسه فدراسیون هندبال، رئیس‌هیئت مدیره شرکت نگین گردشگری، رئیس‌هیئت مدیره شرکت هلدینگ صنایع و معادن ماهان و… است و سوابق همکاری طولانی با طیف مشایی در دولت‌های سابق و کنونی داشته است. در آیین بزرگداشت روز جهانی جهانگردی، از مهدی جهانگیری، رئیس‌گروه مالی گردشگری، به عنوان کارآفرین برتر این صنعت تقدیر و تندیس شایستگی به دست روحانی به او اهدا شده بود.

۲. فروردین ماه ۱۳۹۳ خبری در رسانه‌ها منتشر شد که بر اساس آن اعضای هیئت مدیره بانک گردشگری در آخرین جلسه مجمع عمومی خود، مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان به اعضای مجمع پاداش داده اند! در صورتجلسه مجمع عمومی شرکت بانک گردشگری که در تاریخ ۱۹ فروردین ماه این سال برگزار شد، آمده بود: مقرر گردید دو میلیارد ریال به عنوان پاداش به اعضای هیئت مدیره پرداخت شود. همچنین در این صورتجلسه که به امضای محمدصادق طاهری به عنوان رئیس‌هیئت مدیره و همچنین آقایان مهدی جهانگیری و علی زیرک نژاد به عنوان ناظر نیز رسیده، مقرر گردیده ماهانه ده میلیون ریال به اعضای هیئت‌مدیره به عنوان حق حضور در جلسه پرداخت شود.

۳. دیروز اسحاق جهانگیری در واکنش به بازداشت برادرش، مهدی جهانگیری در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: اطلاع دقیقی از دلیل، چگونگی دستگیری، اتهام، ضابط و شاکی برادرم ندارم، البته وی هیچگونه مسولیت و فعالیت دولتی ندارد. مساله قابل پیش بینی بودوباید صبر کرد. امیدوارم سوءاستفاده سیاسی نباشد و عدالت، مبارزه بافساد و حاکمیت قانون برای همه یکسان اجراء شود.

۴. اما صبح امروز نیز معاون اول رئیس جمهور در چهارمین همایش روز ملی توسعه روستا و عشایر در سالن اجلاس سران به این مسئله واکنش نشان داده و با اشاره به این مسئله که از فساد‌ها خبر دارد، گفته: هیچ خط قرمزی برای مقابله با فساد نیست و هیچ کس در این زمینه مصونیت ندارد، اما هیچ کس هم حق ندارد به بهانه مبارزه با فساد تسویه حساب سیاسی کند و نهاد‌های حاکمیتی باید در چارچوب قانون حرکت کنند. متاسفانه فساد در کشور سازمان یافته شده و خود من می‌دانم که فساد تا کجا‌ها رفته است.

۵. اردیبهشت امسال بود که محمدباقر قالیباف در مناظره سوم کاندیدا‌های انتخابات ریاست‌جمهوری با بیان اینکه مهم‌ترین مشکل نظام بانکی، مدیریت‌های بانک‌ها است، گفت: اخیرا بین هیات مدیره و هیات عامل در بخش نامه بانک مرکزی تغییراتی ایجاد شده است، اما امروز ریشه بسیاری از مفاسد افتصادی اینجاست که افراد صاحب نفوذی که وصل به بالاترین مراجع کشوری هستند پیدا می‌شوند. از برادر رئیس جمهور، برادر معاون اول رئیس جمهور در این حد تعیین تکلیف می‌کنند که چه کسی مدیرعامل و چه کسی هیات مدیره بانک شود. پس از این اظهارات اسحاق جهانگیری برآشفته شد و هیچ توضیح قانع کننده‌ای در این مورد نداد. حالا امروز اسحاق جهانگیری مدعی شده که از این فساد‌ها خبر دارد و می‌داند که این فساد تا کجا‌ها رفته است. امید است که با آگاهی معاون اول رئیس جمهور نسبت به فساد‌های کشور شاهد ریشه کن شدن آن باشیم.

 نظر دهید »

امام سجاد (ع) از کربلا تا شهادت

12 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

به گزارش فرهنگ نیوز، قيام بزرگ عاشورا ماندگارترين نهضت اسلامى است كه در محرم سال 61 قمرى روى داده است. اين نهضت داراى دو مرحله بود. برهه نخست، آفرينش و شكل‏گيرى و جهاد و جانبازى و دفاع از كرامت اسلامى و دعوت به اقامه عدل و احياى دين محمدى و سنت و سيره نبوى و علوى بوده كه به رهبرى امام حسين علیه السلام از نيمه ماه رجب سال 60 هجرى آغاز و در دهم محرم سال 61 هجرى به فرجام رسيد. مرحله دوم، دوره پيام رسانى و تثبيت ارزشهاى نهضت و عرصه جهاد فرهنگى و تبيين آرمان‏هاى آن قيام مقدس بود كه به رهبرى امام على‏بن‏الحسين علیهما السلام تداوم يافت. امامت شيعه و رهبرى نهضت كربلا در عصرى به امام سجاد علیه السلام منتهى گشت كه او به همراه نزديك‏ترين افراد خاندان آل على علیهم السلام به اسارت مى‏رفتند. آل على علیهم السلام آماج تيرهاى ستم و تهمت و افترائات سياستمداران بنى‏اميه قرار داشتند، ارزشهاى دينى دستخوش تحريف و تغيير امويان قرار گرفته، روحيه شجاعت و حميت اسلامى و باورهاى دينى مردم سست، احكام دينى بازيچه نالايقان اموى شده، خرافه گرى رواج يافته، روحيه شهامت وشهادت طلبى در زير شلاق و شكنجه و ارعاب امويان محو گشته بود. سخت‏گيرى‏هاى بى‏ حد و حصر، مصادره اموال و تخريب خانه‏هاى آل‏هاشم، محروم ساختن آنها از امتيازات جامعه اسلامى، جلوگيرى مردم از هرگونه ارتباط با خاندان وحى و به انزوا كشاندن امام معصوم علیه السلام از مهم‏ترين سياست‏هاى حاكمان اموى در مبارزه با اهل بيت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است. [3] امام زين‏العابدين علیه السلام در چنين عصر و جوى رسالت و پيامبرى خود را آغاز كرد. در صورتى كه تنها سه تن پيرو واقعى داشت.[4] حركت جهاد فرهنگى و پرورش شخصيت‏ها را در دستور كار خود قرار داد و با يك حركت عميق و دامنه‏دار به ايفاى نقش پيشوايى خود پرداخت اين رويكرد امام سجاد علیه السلام زمينه ساز انقلاب فرهنگى امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام گشت. از اين رو برخى از نويسندگان، آن حضرت را «باعث الاسلام من جديد» ناميدند.[5]

از مدینه تا کربلا با پدر
در طول مسیر مکه تا نینوا، امام سجاد علیه السلام همراه کاروان امام حسین علیه السلام بوده است. که پس از گذشتن از یکی از منازل بین راه حضرت در حالی که بر پشت اسب خود در حال حرکت بودند چند لحظه به خواب رفتند بعد که بیدار شدند فرمودند : «انا لله و انا الیه راجعون والحمدالله رب العالمین » و آن را دو یا سه بار تکرار کردند. پس فرزندشان علی بن الحسین به سوی ایشان روی کرده، عرض کرد: برای چه حمد خدای را بجای آوردید و استرجاع نمودید؟ (یعنی کلمه شریف «انا لله و انا الیه راجعون » را گفتند) حضرت فرمودند: پسرم من کمی به خواب رفتم. شخصی که به اسبی سوار بود در پشت اسب این کلام را برای من می گفت: «این قوم سیر می کنند و قاصد مرگ هم به سوی آنها حرکت می کند. » من هم دانستم خبر مرگ ابلاغ شده است. فرزندشان علی به بابا عرض کرد: پدر جانم خداوند به شما بدی نرساند، آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمودند: بلی، قسم به خدایی که بازگشت همه بندگان به سوی اوست. علی بن الحسن جواب داد: بنابراین ما در حالی که بر حقیم، نسبت به مرگ هیچ باکی نداریم. امام حسین علیه السلام به او فرمودند: خداوند به تو بهترین جزای خیری که از پدری به فرزندش می رسد، عنایت فرماید: این قضیه پس از کوچ کردن از منزل « قصر بنی مقاتل » نقل شده است و منزل «ثعلبیه » با تفاوتی مختصر نیز گزارش شده است « مقتل الحسین » تالیف خوارزمی، جلد 1، صفحه 226، و برای تحقیق مراجعه کنید به موسوعه کلمات الحسین علیه السلام، اعداد معهد تحقیقات باقر العلوم علیه السلام صفحه 344 الی 368 و برای تحقیق بیشتر مراجعه به باقر العلوم، صفحه 395 الی 397) آری، این تنها خبری است که از برخورد حضرت علی بن الحسین علیه السلام با پدر در این راه طولانی در دست داریم؛ اما آیا این علی بن الحسین علیه السلام حضرت سجاد علیه السلام می باشند یا برادر بزرگوارشان حضرت علی اکبر، که در کربلا به شهادت رسیدند؟ هیچ معلوم نیست آنچه در روایت آمده « قال له ابنه علی » است یا «فاقبل الیه ابن علی بن الحسین ». به هر حال تا قبل از شهادت پدر گزارش دیگری که از حضرت سجاد _ علیه السلام _ در اسناد آمده این است که: علی بن زید از حضرت نقل می کند که ما با حضرت امام حسین علیه السلام خارج شدیم پس در هیچ منزلی نزول نفرمود و از هیچ منزلی کوچ نکرد مگر اینکه از «یحیی بن زکریا » و کشته شدن او یادی به میان می آورد. و یک روز فرمودند: از پستی دنیا نزد خداوند این که سرِ _ یحیی بن زکّریا هدیه شد به زن بد کاره ای از زنهای بد کاره بنی اسرائیل _ اما سر اینکه چرا حضرت حسین علیه السلام مرتب از کشته شدن حضرت یحیی بن زکّریا یاد می کرده اند، در نوبت دیگری آمده است . از این حدیث به خوبی بدست می آید که حضرت علی بن الحسین _ علیه السلام _ دائماً در کنار پدر بوده و در طول این سفر در خدمت ایشان قرار داشته و حتی سخنان پدر را نیز به خاطر سپرده است. شاید از همین جا بشود استفاده کرد که مریضی حضرت سجاد _ علیه السلام _ در طول مسیر اتفاق نیفتاده است ولی به هر حال به شکل دقیق زمان و مکان عروض بیماری حضرت در تاریخ ذکر نشده است چه اینکه راجع به علت بیماری حضرت مطلب مستندی در تاریخ وجود ندارد. [6]

امام سجاد عليه السلام در شب عاشورا
از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده است که من با پدرم بودم، در شبی که در صبح آن به شهادت رسید، پس حضرت به اصحابش فرمودند: این شب است، شما آن را به عنوان محمل برای خود برگزینید و از سیاهی آن برای رفتن استفاده کنید، چرا که این قوم فقط من را اراده کرده اند و اگر من را بکشند با شما کاری ندارند. و شما از نظر من در وسعت و حلیّت می باشید (و من بیعت خود را از شما برداشتم.) آنان گفتند: نه قسم به خدا، این هرگز رخ نخواهد داد. حضرت فرمودند: هر آینه شما فردا همگی کشته خواهید شد و هیچکس از شما باقی نمی ماند. آنان گفتند: حمد خدای را، که مارا به کشته شدن با شما شرافت بخشید. سپس حضرت دعا کرد و به آنان فرمودند: سرهایتان را بلند کنید و نظاره کنید. آنان نیز مشغول نظاره مواضع و منازل خود در بهشت شدند و حضرت به آنان می فرمودند: این منزل توست ای فلانی، این قصر توست یا فلان، و این درجه توست ای فلان. پس مردان از اصحاب با سینه خود به استقبال نیزه و شمشیر می رفتند، چرا که می خواستند در بهشت برسند. این حدیث مبارک حاکی از حضور حضرت سجاد علیه السلام در جمع اصحاب و شنیدن کلام پدر و دیدن مقام ملکوتی اصحاب در بهشت است، با نقلهای مختلف دیگری نیز آمده است. (برای تحقیق بیشتر مراجعه کنید: موسوعه کلمات الحسین علیه السلام، اعداد معهد تحقیقات باقر العلوم، صفحه 395 الی 397 و صفحه 401.) تنها قضیه دیگری که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام امام سجاد، در ارتباط با شب عاشورا نقل شده، مسئله شنیدن اشعاری است که پدرشان قرائت می کردند و باعث ناراحتی شدید ایشان می شود خود را کنترل کردند و این در حالی بوده است که حضرت مریض بوده و عمه شان حضرت زینب _ سلام الله علیها _ از ایشان پرستاری می کرده است. [7]

امام سجاد عليه السلام در روز عاشورا
در زمینه وضعیت جسمانی حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا نقلهای تاریخی متفقند که آن حضرت در این روز دچار بیماری شدیدی بودند، به صورتی که مطلقاً از امکان حضور در نبرد برخوردار نبوده و در خیمه مخصوص استراحت می کردند و حضرت زینب سلام الله علیها مرتب از ایشان پرستاری می نموده اند و حالشان طوری بوده که حتی نمی توانستند در مقابل پای پدر بایستند. اولین نقل قولی که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام _ در روز عاشورا انجام شده این است که حضرت فرمودند: چون سپاه دشمن به دست حضرت حسین علیه السلام رو نمود. آن حضرت دستش را بلند نموده و عرض کرد: «اللهم انت ثقتی فی کلَ رب. . . » تا آخر دعای بلند و ملکوتی حضرت حسین علیه السلام نقل قول دیگری که از حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا رسیده، مربوط به قصه تناول یک سیب از طرف پدرشان است. نقل قولی از حضرت که امام سجاد علیه السلام می فرمایند: از او شنیدم که این را ساعتی قبل از شهادتش می فرمود. همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام فرموده اند: چون که امر بر حضرت حسین بن علی بن ابی طالب سخت شد کسانی که با او بودند به او نگریستند پس حضرتش به خلاف همه آنان بود. چرا که آنان هر چه امر مشکلتر و سخت تر می شد، رنگشان تغییر می کرد و ارکان بدنشان می لرزید و قلوبشان فاتف بود. ولی امام حسین علیه السلام و بعضی از همراهانش که از خصائص اصحاب او بودند، رنگهایشان می درخشید و اعضاء و جوارحشان آرام می گرفت و نفوسشان از حالت آرامش برخوردار بود. پس بعضی از آنان به بعض دیگر گفتند که: نگاه کنید ابداً از مرگ باکی ندارد. و سپس حضرت سجاد علیه السلام سخنان گوهر بار پدر را خطاب به اصحابش نقل می کنند. (برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به «موسوعه کلمات الحسین » اعداد و عهد تحقیقات باقرالعلوم صفحه 497) همچنین از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: پدرم در روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به سینه چسبانید و فرمودند: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه صلوات الله علیها من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان می باشد. [8]

شاهد واقعه
در زمينه حضور امام سجاد علیه السلام در نهضت حسينى جاى ترديدى نيست. امّا از صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى امام سجاد علیه السلام در برهه آغازين نهضت، آگاهى‏هاى زيادى از تاريخ به دست نمى‏آيد، يعنى از نيمه رجب، نقطه آغاز نهضت كربلا تا شب دهم محرم، آخرين شب حيات امام حسين علیه السلام هيچ‏گونه گزارشى در منابع تاريخى به چشم نمى‏خورد؛ آنچه كه هست از اين تاريخ به بعد است.[9] اولين صحنه گزارش شده حيات اجتماعى و سياسى امام زين‏العابدين علیه السلام در قيام حسينى، مربوط به شب عاشورا است. او خود مى‏گويد: شامگاه شب عاشورا پدرم ياران خود را به نزد خويش فراخواند. من در حالى كه بيمار بودم نيز خدمت پدر رفتم تا گفتار او را بشنوم. پدرم فرمودند: خدا را ستايش مى‏كنم و در تمام خوشى و ناخوشى او را سپاس مى‏گويم…. من يارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى فرمانبردارتر و به صله‏رحم پاى‏بندتر از اهل‏بيتم نمى‏شناسم. خداوند شما را جزاى نيك عنايت كند. من مى‏دانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد. من به شما اجازه مى‏دهم و بيعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل‏بيت مرا بگيريد و در شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج خويش را برايتان مقرر دارد. اين مردم تنها مرا مى‏خواهند و چون بر من دست يابند با شما كارى ندارند».[10] امام على‏بن‏الحسين علیهما السلام در آن شب كه بيمار نيز بود، شب غريبى را سپرى مى‏كرد. و با چشمان خويش عظمت روح حسين‏بن‏على علیهما السلام و شهامت و وفادارى اصحاب را ديد و خود را براى روزهاى واپسين آماده مى‏ساخت. در صحنه ديگر از آن شب مى‏خوانيم كه امام سجاد علیه السلام مى‏فرمايد: «شبى كه بامداد آن پدرم كشته شد من بيمار بودم و عمه‏ام زينب پرستار من بود. پدرم در حالى كه اين بيت‏ها را زمزمه مى‏كرد نزد من آمد: يا دهر افٍّ لك من خليل كَمْ لَكَ فى الاشراق و الأَصيل من طالبٍ و صاحبٍ قتيل و الدّهر لايقَنُع بالبديل و انّما الأمر الى الجليل و كلُّ حىٍّ سالكُ سبيل[11]من مقصود پدرم را از خواندن اين بيت‏ها دريافتم و گريه گلويم را گرفت امّا گريه خود را باز داشتم و دانستم كه مصيبت فرود آمده است».[12]

رزم زين‏العابدين در ميدان كربلا
تقريباً همه مورخان بر اين باورند كه امام سجاد علیه السلام در صحنه كربلا بيمار بود و اين بيمارى نيز حكمت و مصلحت الهى براى امت اسلام بوده تا در سايه آن وجود حجت خداوند در زمين حفظ شود و امر خلافت و وصايت رسول صلی الله علیه و آله تداوم يابد. و به همين دليل در ميدان رزم كربلا حضور نيافت.[13] او تنها بازمانده مرد از خاندان حسين علیه السلام بود كه از كربلا زنده باز گشت تا پرچم‏دار هدايت امّت باشد. ولى در برخى از منابع از جهاد و مبارزه امام در ميدان كربلا و مجروحيت‏وجانبازى آن حضرت سخن به ميان آمده است. فضيل‏ بن‏ زبير اسدى كوفى، از ياران امام محمد باقر علیه السلام و امام جعفر صادق علیه السلام در كتاب خود «تسمية من قتل من اهل بيته و شيعته»[14] مى‏نويسد: «كان على‏بن‏الحسين علیهما السلام عليلاً و ارتثّ يومئذٍ و قد حضر بعض القتال، فدفع اللَّه عنه و اخذ مع‏النساء».[15] امام على‏بن‏الحسين علیهما السلام در حالى كه بيمار بود در برهه‏اى از جنگ كربلا حضور يافت و به مبارزه پرداخت تا مجروح شد و پيكر مجروح وى را از معركه بيرون آوردند. آنگاه خداوند شر دشمن را از وى بازداشت و به همراه زنان به اسيرى برده شد.لغت شناسان مى‏گويند واژه «ارتث» بدان معنا است كه شخصى در ميدان رزم جنگيد و سپس مجروح شد و بر زمين افتاد و در حالى كه جان داشت او را از معركه بيرون بردند.[16]

وداع با پدر در روز عاشورا
چون کار در روز عاشورا بر حضرت حسین علیه السلام سخت شد و تنهای تنها ماند نگاهی به خیمه های خالی برادرانش انداخت . سپس به سراغ خیمه های بنی عقیل رفت، آن را هم خالی یافت، و بعد به سوی خیمه های اصحابش رفت و احدی از آنان را در آن نیافت و در حالی که می فرمودند: «لا حول وَ لا قُوه الا بالله العلی العظیم » به سراغ خیمه فرزندش زین العابدین علیه السلام آمد و او را دید که بر روی قطعه ای از پوست به پشت خوابیده است، زینب علیها سلام به پرستاری او مشغول است. چونکه حضرت علی بن الحسین علیه السلام به پدر نگریست خواست به پا خیزد، ولی به خاطر شدت مرض نتوانست و لذا به عمه اش فرمودند: «من را به سینه خود تکیه بده چرا که این پسر رسول خداست که می آید، از این رو حضرت زینب پشت سر ایشان نشست و او را به سینه گرفت و حضرت حسین علیه السلام شروع کرد به پرسیدن احوال او و ایشان مرتب حمد خداوند را به جای می آورد، پس عرض کرد: پدرجان امروز با این منافقین چه کردی؟ » حضرت حسین علیه السلام فرمودند: ای پسرم، شیطان بر آنان مسلط شد،آنان خدا فراموش نمودند و آتش جنگ بین ما و ایشان که خدا لعنتشان کند شعله ور شد، تا اینکه زمین از خون ما و ایشان لبریز گردید. حضرت علی بن الحسین - علیه السلام- عرض کرد: عمویم عباس کجاست؟ پس چونکه از عمویش پرسید گریه راه گلوی حضرت زینب را بند آورد و شروع کرد به نگاه کردن به برادرش که چگونه پاسخ ایشان را می دهد چرا که او را به شهادت عمویش عباس خبر نداده بود، زیرا می ترسید مرضش شدیدتر شود. پس حضرت حسین علیه السلام فرمودند: ای پسرم، عمویت کشته شد و در کنار فرات دستانش را قطع کردند. » پس علی بن الحسین گریه شدیدی نمود تا از حال رفت و چونکه بحال آمد باز از یک یک عموها می پرسید و امام حسین علیه السلام پاسخ می دادند: «که کشته شد » حضرت پرسید: برادرم علی کجاست و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین؟ امام حسین علیه السلام فرمودند:ای پسرم، بدان که در خیمه ها جز من و تو مرد زنده ای وجود ندارد و اینها که از آنان سئوال می کنی همگی کشته شده و پیکر آنان روی زمین افتاده است. » در این هنگام علی بن الحسین علیه السلام در حالی که به شدت می گریست به عمه اش فرمودند: ای عمه جان شمشیر و عصا برایم بیاورید. پدرش به او فرمودند: «با آنها چه می کنی؟ » جواب داد:می خواهم با تکیه بر عصا به میدان جنگ بروم و از فرزند رسول خدا دفاع کنم ،چرا که بعد از او خیری در زندگی نیست. حضرت امام حسین علیه السلام او را از این کار منع نمود و او را به سینه خود چسبانید و به او فرمودند: ای پسرم، تو پاک ترین فرزندان و با فضیلت ترین عترت من تو هستی ، تو جانشین من می باشی برای سرپرستی اطفال و زنان چرا که آنان غریبانی هستند که آنان را ذلّت و یتیمی و بد گوئی دشمنان و ناگواری روزگار احاطه کرده. هر گاه صدای آنها به گریه بلندشد آنان را ساکت کن، و اگر وحشت کردند آنان رادلداری ده، و پریشانی آنها را با کلام نرم آرامش بخش خود آرام نما،. چرا که از مردانشان جز تو کسی نمانده است که به او انس بگیرند و ناراحتی وغم و غصه خود را به او بگویند. سپس حضرت امام حسین -علیه السلام- حضرت سجاد -علیه السلام- را به دست خود محکم گرفتند و به بالاترین صدایشان فریاد بر آوردند که «ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعه »و اطاعتش واجب است . سپس به فرزندش فرمودند: ای فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای او گریه کنید و او شهید گشت. البته در سند دیگر که در بحار الانوار نقل شده است چنین آمده که: هنگامیکه حضرت حسین علیه السلام به چپ و راست نگاه کرد و کسی از اصحابش ندید، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام خارج شد و از شدت بیماری قدرت نداشت شمشیر خود را حمل کند و ام کلثوم از پشت سر او را صدا زد: فرزندم برگرد. حضرت هم می فرمودند: «عمه جان، مرا بگذار تا در جلوی فرزند رسول خدا جنگ کنم. » بدان حال امام حسین علیه السلام فرمودند: ای ام کلثوم، او را بگیر تا زمین از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی نماند. » [17]

بیماری در کربلا
در اسناد تاریخی از زمان عروض بیماری حضرت زین العابدین (علیه السلام) خبر صریحی وجود ندارد آنچه به صورت قطعی می توان ادعا کرد بیمار بودن حضرت در شب عاشورا است و این بیماری نیز به گونه ای نبوده که حضرت را از حضور در جمع اصحاب مانع شود. حضرت می توانستند بنشینند و در جمع حاضر باشند و یا رفتار پدر را تحت نظر داشته و کلام او را بشنوند و به گریه افتاده و سکوت کنند. علی بن الحسین (علیه السلام) فرمودند: (هنگامی که پدرم نزدیک مغرب در شب عاشورا اصحاب را جمع کرد برای اینکه آنها را مرخص کند.) من نزدیک او شدم تا آنچه را برای آنها می گوید بشنوم و « من در آن هنگام مریض بودم »، پس شنیدم که پدرم به اصحابش می فرمود. . . . همچنین نقل شده که حضرت سجاد (علیه السلام) فرمودند « من در آن شبی که پدرم در صبحش به شهادت رسید نشسته بودم. «و عمّه ام حضرت زینب نزد من مشغول پرستاری من بود »، در این هنگام پدرم در پنهانی از اصحابش کناره گرفت و نزد او «جون » بنده ابوذر غفاری بود و او شمشیرش را اصلاح می کرد و پدرم اشعاری را قرائت می کرد. آن اشعار را دو بار یا سه بار تکرار کرد تا آنکه من آن را فهمیدم و آنچه را می خواست، دانستم. پس گریه راه گلویم را بند آورد. اشکهایم را پاک کردم و سکوت اختیار کردم و دانستم که بلا، نازل شده است. ولی عمه ام هم آنچه من شنیدم شنید و او زن است و زنها دارای رقّت قلب و جزع می باشند، پس نتوانست خود را کنترل کند تا آخر حدیث شریف که مفصل داستان برخورد حضرت زینب با امام حسین علیه السلام و غش کردن حضرت زینب و بهوش آوردن ایشان و کلام امام حسین علیه السلام با خواهر، از طرف حضرت سجاد (علیه السلام) نقل می شود و سپس می فرماید: بعد پدرم حضرت زینب را آورد تا او را کنار من به زمین نشانیده. (جهت مطالعه مفصل این قضیه رجوع کنید به تاریخ طبرسی جلد 3، صفحه 316 و یا الارشاد، شیخ مفید، صفحه 232 ). بنابراین حضرت فقط در شب عاشورا مریض بوده اند و البته این مرض در روز عاشورا به خصوص در هنگام وداع آخرین با پدر به شدت رو به وخامت گذاشته و حال جسمانی حضرت در آن موقع بسیار وخیم گزارش شده است که دیگر حتی توانایی نشستن هم نداشته اند. مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب (المقتل) احمد بن حنبل نقل می‌کند که سبب بیماری امام سجاد علیه السلام در کربلا این بود که گوشه ای از یک زره دستش را مجروح کرد. این مطلب را نمی‌توان قطعا رد یا قبول کرد ولی به هر حال با توجه به ضرورت ادامه حیات حضرت امام زین العابدین علیه السلام بعد از پدر بزرگوارش، حکمت الهی اقتضا می کرد تا او در هنگامه نبرد در روز عاشورا، مریض باشد. [18]

امام سجاد عليه السلام و بیان مصیبت کربلا
امام سجاد روزی در بازار شام با منهال بن عمرو الطائی که از شیعیان او بود برخورد کرد. (بعضی هم گفته اند این ملاقات بعد از خطبه حضرت سجاد علیه السلام در مسجد دمشق بوده است.)
منهال به امام عرض کرد:« ای پسر رسول خدا حال شما چطور است؟ و چگونه شب را به صبح می آورید؟» امام سجاد علیه السلام فرمود:« وای بر تو، آیا وقت آن نرسیده که بدانی حال ما چگونه است؟ ما در این امت، همانند بنی اسرائیل گرفتار فرعونیانیم!! مردان ما را کشته و زنان ما را زنده نگه داشته اند! ای منهال، عرب بر عجم می بالد که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم عرب است و قبیله قریش بر دیگر قبایل مباهات می کند که رسول خدا قریشی است؛ و اینک ما فرزندان اوییم که حقمان غصب شده و خون‌مان به ناحق روی زمین ریخته شده است. ما را از شهر و دیارمان خود آواره کرده اند!! پس انالله و انا الیه راجعون از این مصیبت که بر ما گذشته است.» [19]

بازتاب خطبه حضرت در شام
علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد عليه السلام با استناد به قرآن کريم فرمود و حقيقت را آشکار کرد ، حضرت زين العابدين عليه السلام وقتی با يزيد روبرو شد - در حالی که از کوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود : ای يزيد ، به خدا قسم ، چه گمان مي بری اگر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر کرد که دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند . فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطيب رسمی بالای منبر رفت و در بدگويی علی عليه السلام و اولاد طاهرينش و خوبی معاويه و يزيد داد سخن داد . امام سجاد عليه السلام به يزيد گفت : به من هم اجازه مي دهی روی اين چوبها بروم و سخنانی بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد ، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي ترسيد . مردم اصرار کردند . ناچار يزيد قبول کرد . امام چهارم عليه السلام پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها يکباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد برخاست . خلاصه بيانات امام عليه السلام چنين بود : “ای مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتری ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنين مال ماست . خدا چنين خواسته است که مردم با ايمان ما را دوست بدارند ، و اين کاری است که دشمنان ما نمي توانند از آن جلوگيری کنند” . سپس فرمود : “پيغمبر خدا محمد صلي الله عليه و آله از ماست ، وصی او علی بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين عليهما السلام از ماست ، مهدی اين امت و امام زمان از ماست ” . سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جايی رسيد که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد . امام عليه السلام سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش . سپس رو به يزيد کرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويی جد تو است همه مي دانند دروغ مي گويی ، و اگر بگويی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسين عليه السلام را کشتی ؟ چرا فرزندانش را کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير کردی ؟ سپس امام عليه السلام دست برد و گريبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی آشوبی به پا شد . اين پيام حماسی عاشورا بود که به گوش همه مي رسيد . اين ندای حق بود که به گوش تاريخ مي رسيد . يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتی بعضی از لشکريان را که همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بيمناک شد و از آنان روی پوشيد و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگيرد . به هر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهای امام عليه السلام و پريشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجويی حال اسيران برآيد . از امام سجاد عليه السلام پرسيد : آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد عليه السلام و زينب کبری عليها السلام فرمودند : ميل داريم پهلوی قبر جدمان در مدينه باشيم . خطبه تاریخی حضرت سجاد علیه السلام تاثیر عمیقی بر مردم شام بر جا گذاشت. در روایتی از ابن باقی چنین آمده که پس از این خطبه، مردم گریه و شیون می کردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و ارکان حکومت یزید هم جزوشان بودند، به شدت تحت تاثیر این بیانات قرار گرفتند و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عده ای زبان به اعتراض گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عده ای با او نماز نخواندند و پراکنده شدند. به علاوه، وضع عمومی شهر به گونه‌ای شد که یزید به ناچار در مقابل درخواست بازماندگان حادثه کربلا که می خواستند برای مصائب امام حسین علیه السلام عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام « دارالحجاره » برای آنها اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند. ذکر حسین علیه السلام کم کم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که یزید قرآن را به قسمت‌های کوچک تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن بخوانند و توجه‌شان از حسین علیه السلام منصرف شود، ولی هیچ چیز نمی‌توانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را نامناسب دید تصمیم به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت. از دیگر آثار این خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و به ویژه امام زین العابدین علیه السلام تجدید نظر کرد. او که در ابتدا تصمیم داشت سر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام را تا چهل روز بر بالای مناره مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور داد آن را پایین آورند و با احترام کامل به قصر ببرند. ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آنها محبت نمود . ثالثاً گناه قتل سید الشهدا را به گردن ابن زیاد انداخت و او را لعن و نفرین کرد و گفت:« اگر من بودم، هرگز حسین را نمی‌کشتم.» البته همه این حرف‌ها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چرا که وقتی ابن زیاد به دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست خود نشاند و با او شراب خورد.
واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد علیه السلام و دانستن اینکه او از اولاد رسول خداست، به شدت به یزید اعتراض کرد و یزید خشمگین شد و دستور داد او را کتک بزنند. [20]

خطبه حضرت در مدینه
پس از آنکه بشیر بن حذلم، خبر رسیدن کاروان خاندان امام حسین علیه السلام را به مردم مدینه اعلام کرد، و مردم یکپارچه گریان به استقبال کاروان شتافتند، امام سجاد علیه السلام با دست خود آنها را ساکت کرد. آن‌گاه چنین خطبه خواند: « سپاس خداوندی راست که پرودگار دو جهان است و فرمانروای روز جزا و آفریننده همه مخلوقات. خداوندی که عقل‌ها قدرت درکش را ندارند، و رازهای پنهان، نزد او آشکار است. خداوند را به خاطر سختی‌های روزگار و داغ‌های دردناک و مصیبتهای بزرگ و سخت و اندوه آوری که به ما رسید، سپاس می‌گزارم. حمد خدای را که ما را با مصیبت‌های بزرگ و حادثه بزرگی که در اسلام واقع شد، آزمود. ای مردم، اباعبدالله و عترت او کشته شدند و زنانش اسیر، و سر مقدس او را بالای نیزه در شهرها گرداندند، و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد. ای مردم! پس از این مصیبت، کدام یک از مردان شما دلشاد خواهد بود؟ کدام دلی است که از غم و اندوه خالی بماند و کدام چشمی که از ریختن اشک خودداری کند؟ در صورتی که هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمان‌ها به خروش آمد، زمین نالید و درختان و ماهیان و امواج دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمان‌ها در این مصیبت عزادار شدند. ای مردم! کدام دلی است که از کشته شدن حسین علیه السلام نشکند؟ کدام چشمی که بر او نگرید و کدام گوشی که بتواند این مصیبت بزرگ را که بر اسلام وارد شده است، بشنود و کر نشود؟ ای مردم! ما را پراکنده ساختند و از شهرهای خود دور کردند، گویا اهل ترکستان یا کابل باشیم! بی آنکه مرتکب جرم و گناهی شده یا تغییری در دین اسلام داده باشیم. چنین برخوردی را از گذشتگان به یاد نداریم و این جز بدعت چیز دیگری نیست. به خدا قسم اگر پیغمبر اکرم صل الله علیه وآله به جای سفارش به رعایت حال ما خاندانش، فرمان می‌داد با ما جنگ کنند، بیش از این نمی توانستند کاری بکنند. انالله و اناالیه راجعون. مصیبت ما چه بزرگ و دردناک و سوزاننده و سخت و تلخ و دشوار بود. از خدای متعال خواهانیم که در برابر این مصائب به ما اجر و رحمت عطا کند؛ زیرا او قادر و انتقام‌گیرنده است.» [21]

تصمیم یزید بر قتل امام علیه السلام
پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»
امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود، برایش ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
در روایت دیگری نیز چنینی آمده است: بعد از خطبه‌ی حضرت زینب سلام الله علیها که سبب رسوایی یزید شد، او از شامیان نظر خواست که « با این اسیران چه کنم؟» شامیان در پاسخ گفتند: «آنها را از دم شمشیر بگذران ».
یکی از انصار به نام « لقمان بن بشیر » گفت: « ببین اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با آنان چه می‌کرد؛ تو نیز همان طور رفتار کن.»
امام باقر علیه السلام نیز که در مجلس حضور داشت، سخنان قاطعی گفت که یزید را از قتل اسرا منصرف کرد.
یزید سر بر زیر انداخت و سپس دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند.
در روایتی نیز امام سجاد علیه السلام به « منهال » فرمودند: « هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که می‌خواهد ما را بکشد.»
به هر حال با توجه به شواهد متعدد تاریخی، یزید بارها تصمیم قطعی به قتل امام سجاد و همراهان ایشان داشته ولی خداوند هر بار آنها را نجات داده است. [22]

زمان شهادت امام سجاد علیه السلام
همان طور که در روز تولد حضرت زین العابدین علیه السلام در بین مورّخین اختلاف است، در روز و سال شهادت او نیز اختلاف وجود دارد.
دامنه این اختلاف از سال 92 هجری تا سال 100 هجری است، اما آنچه از همه مشهورتر است، یکی سال 94 هجری است که آن را به مناسبت ارتحال فقهای بیشماری از اهل مدینه، « سنه الفقهاء » نامیده اند و دیگری سال 95 هجری.
« حسین » فرزند امام علی بن الحسین علیه السلام وفات پدر خود را در سال 94 اعلام کرده است و بر این اساس بزرگانی نظیر شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق اربلی و ابن اثیر نیز همین نظر را داشته اند.
اما بر اساس روایتی که ابوبصیر از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است، امام فرموده است:
حضرت علی بن الحسین علیه السلام در حالی‌که 57 ساله بودند از دنیا رفت و این واقعه در سال 95 هجری اتفاق افتاد.

آخرین شب زندگانی حضرت
امام صادق علیه السلام فرمودند:
حضرت امام سجاد علیه السلام در شب شهادتش به فرزندش، امام محمد باقر، فرمود:« پسرم، برایم آب بیاور تا وضو بگیرم.»
امام محمد باقر برخاست و ظرفی آب آورد.
امام سجاد فرمودند:« این آب برای وضو شایسته نیست،‌ چرا که در آن حیوانی مرده افتاده.»
امام باقر چراغی آورد و دید موشی مرده در آن افتاده است. از این رو ظرف آب دیگری برای ایشان برد.
امام سجاد فرمود:« پسرم! این همان شبی است که به من وعده داده‌اند.»
سپس سفارش کرد به شترش که بارها با آن به حج مشرف شده بود، خوب رسیدگی کنند و غذا بدهند.[23]

شهادت
روز شهادت امام سجاد نیز 18 ، 22 و 25 محرم نقل شده که روز 25 از شهرت بیشتری برخوردار است.
بنا بر این روایات، امام سجاد علیه السلام 57 یا 58 سال عمر فرمود که :
دو سال آن را در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ده سال را در زمان امامت عموی خود حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و ده سال را در دوران امامت پدر خود سپری فرموده است و مدت امامت خود آن امام بزرگوار نیز 35 سال بوده است. [24]

محل دفن امام سجاد علیه السلام
حضرت زین العابدین علیه السلام پس از تشییع باشکوه مردم مدینه، در بقیع که قبور بسیاری از اولیاء خداوند، همسران پیامبر، فاطمه بنت اسد و بسیاری از صحابه گرانقدر پیامبر و تعدادی از شهدای صدر اسلام در آن قرار دارد، در کنار مرقد مطهر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، عموی بزرگوارش، مدفون گردید.
در این قطعه از بقیع عباس، عموی پیامبر، نیز دفن شده بود و بعداً حضرت امام صادق و حضرت امام باقر نیز مدفون گردیدند. این بخش دارای قبه و بارگاه بوده ولی اکنون به دست وهابیون تخریب شده است. [25]

قاتل امام سجاد علیه السلام
حضرت علی بن الحسین علیه السلام در زمان خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسید.
بنا به گفته عمر بن عبدالعزیز، ولید که حاکم جبّار و ظالمی بود، زمین را از جور و ستم لبریز کرده بود. در دوره‌ی حکومت او، رفتار مروانیان و کارگزاران آنها با دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بنی هاشم و به خصوص امام سجاد علیه السلام بسیار ظالمانه و بی‌رحمانه بود.
والی مدینه - هشام بن اسماعیل - گر چه از زمان عبدالملک بن مروان مسئول اداره شهر مدینه بود، ولی در دوران ولید رفتار ظالمانه ای با حضرت زین العابدین علیه السلام در پیش گرفت و هنگامی که به دلیل بدرفتاری زیاد با مردم مدینه از منصب خود عزل شد، او را در کنار منزل مروان نگه داشتند تا مردم از او تقاص بگیرند. او خود معترف بود که از کسی جز علی بن الحسین علیه السلام بیم ندارد، اما هنگامی که امام با جمعی از اصحاب خود از کنار او عبور کردند، هیچ یک به او متعرض نشدند و از او شکایتی نکردند. این جا بود که هشام فریاد زد:« الله اعلم حیث یجعل رسالته » (خدا می‌داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد.)
و در روایت دیگری، امام برای او پیغام داد که اگر از نظر مادی در تنگنا هستی، ما تأمینت می‌کنیم.
مورخین درباره قاتل امام با هم اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام به دست ولید مسموم شد، و برخی دیگر معتقدند به دست هشام بن عبدالملک، که برادر خلیفه بود؛ اما به هر حال، او نیز نمی توانست بدون اجازه ولید، مرتکب قتل امام شود. [26]

مردم مدینه و اندوه شهادت امام سجاد علیه السلام
خبر شهادت حضرت زین العابدین علیه السلام که با عملکرد انسانی و الهی خود، همگان را مجذوب خود کرده و با مجاهدت سی و پنج ساله خود، تصویری منور و متعالی از امامت در ذهن جامعه اسلامی ترسیم کرده بود، به سرعت در شهر پیچید و همه برای تشییع جنازه او حاضر شدند.
سعید بن مسیب چنین روایت می کند:« وقتی امام به شهادت رسید، همه ی مردم، از نیکوکاران گرفته تا بدکاران، برای تشییع جنازه‌اش حاضر شدند. همه زبان به ستایش او گشوده بودند و سیل اشک از دیدگان همگان جاری بود. در تشییع جنازه‌ی امام همه مردم شرکت کرده بودند و حتی یک نفر در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باقی نمانده بود.» [27]
حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.
وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود.
خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید.
امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. [28]

 

پی ‏نوشت‏ها:

[1]. الارشاد، ج 2، ص 138؛ الطبقات، ج 5، ص 221؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 628.
[2]. قاموس الرجال، ج 7، ص 420، الطبقات، ج 5، ص 211؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 629 و 635؛ سير اعلامالنبلاء، ج 4، ص 487. امالى شيخ مفيد امام سجاد علیه السلام را بزرگتر از على شهيد دانسته است. (الارشاد، ج 2، ص135).
[3]. نك: دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام، ج 1، ص 77.
[4]. همان، ص 90.
[5]. همان، ص 77.
[6]. تاریخ طبری، ج 3، ص 309 ارشاد شیخ مفید، ص226 بحارالانوار، ج 44، ص 379
[7]. بحارالانوار،ج 42، ص 298، حدیث 3 و جلد 45، ص 1
[8]. بحارالانوار،ج 45،ص54 معانی الاخبار، ص 218 دعوات راوندی، ص 54، حدیث 137
[9]زندگانى على‏بن‏الحسين، شهيدى، ص49.
. [10] الارشاد، ج 2، ص 91؛ سيدنا زين‏العابدين، ص 52؛ اعيان الشيعه، ج 1،ص 635؛ الكامل، ج 4، ص 57
. [11] بحارالانوار، ج 45، ص 1، اعيان الشيعه، ج 1 ص 601
[12] اعيان الشيعه، ج 1، ص 600 .
: [13] الطبقات، ج 5، ص 221؛ البداية و النهايه، ج 9، ص 109؛ سيراعلام النبلا، ج 4، ص 386؛ تذكرة الخواص، ص 324. اعيان الشيعه، ج 1، ص 635.
. [14] سيد محمد رضا حسينى جلالى در كتاب جهاد الامام السجاد علیه السلام پس از نقل فضيل‏بن‏زبير اسدى مى‏نويسد: اين كتاب به تحقيق مجله تراثنا در موسسه آل‏البيت لاحياء التراث در سال 1406 قمرى انتشار يافت. همچنين گفتنى است كه اين اثر پيش از اين در ضمن كتاب امالى خمسيه مرشد بالله و حدائق الورديهمحلى، انتشار يافته بود. (جهاد الامام السجاد علیه السلام ، ص 51)
[15] جهاد الامام السجاد علیه السلام ، ص50
. [16] القاموس المحيط، فيروز آبادى، ج 1، ص 227؛ النهايه، ابن‏اثير، ج 2، ص 195.
[17]. الدمحه الساکیه،جلد 4، ص 351، معالی السبطین،جلد 2،صفحه 22،ذریه النجاه، ص 139، بحارالانوار،جلد 45،ص 46،
[18]. بحارالانوار، ج 44، ص 298، حدیث 3 و ج 45، ص1 الارشاد، ص 231 بحارالانوار، ج 46، ص41، حدیث 36
[19] بحارالانوار، ج 45،‌ ص 84، 143،162،175 تاریخ طبری، جلد 5، صفحه 232
[20]. بحارالانوار، ج 45،‌ ص 131 و 140 مفضل خوارزمی، ج 2،‌ ص 69 قصه کربلا صفحه 513 و 514
[21]. لهوف سید بن طاووس، ص 237.
[22].بحارالانوار، ج 45،‌ ص 200 و 135
[23].بحارالانوار، ‌ج 46، ص 148، حدیث 4
[24]بحارالانوار،‌ ص 151، حدیث 10 (به نقل از کشف الغمه ) و ص 152 الی ،154 اصول کافی،‌ ج 1، ص 468، حدیث 6
[25].بحارالانوار، ‌ج 46، ص 151، حدیث 10
[26].بحارالانوار،‌ج 46، ص 152، حدیث 12 و ص 153 و 154
[27].بحارالانوار، ‌ج 46، ص 150
[28].بحارالانوار، ‌ج 46، ص147 و 148، حدیث 2 و 3 و 4 به نقل از بصائر الدرجات و اختصاص و اصول کافی ج 1، ص 467، حدیث 2 و 3 و

 نظر دهید »

خلاصه ای از زندگی نامه امام سجاد (ع)

12 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

خلاصه ای از زندگی امام سجاد( ع)

امام علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مشهور به سجاد, چهارمین امام شیعیان بنا به قولی مشهور, در پنجم شعبان سال ۳۸ هجری قمری متولد شد و در ۱۲ محرم سال ۹۵ هجری قمری به دست ولید بن عبدالملك به شهادت رسید

● حضرت امام زین العابدین علیه السلام

امام علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مشهور به سجاد، چهارمین امام شیعیان بنا به قولی مشهور، در پنجم شعبان سال ۳۸ هجری قمری متولد شد و در ۱۲ محرم سال ۹۵ هجری قمری به دست ولید بن عبدالملك به شهادت رسید. امام زین العابدین علیه السلام زمانی دیده به جهان گشود كه زمام امور در دست جد بزرگوارش امام علی بن ابیطالب علیه السلام بود. آن حضرت ۳ سال از خلافت علوی و حكومت چند ماهه امام حسن علیه السلام را درك كرد. امام سجاد علیه السلام در عاشورای سال ۶۱ هجری قمری حضور داشت و در آن واقعه به صورتی معجزه آسا نجات یافت و پس از شهادت پدرش امام حسین علیه السلام مسئولیت زمامداری شیعیان از جانب خدا بر عهده او گذاشته شد و از آن روز تا روزی كه به شهادت رسید زمامدارانی چون یزید بن معاویه، عبدالله بن زبیر، معاویه بن یزید، مروان بن حكم، عبدالملك بن مروان و ولید بن عبدالملك، معاصر بود.

امام سجاد علیه السلام در اوضاع ناگوار اجتماعی آن روز كه ارزش های دینی دست خوش تغییر و تحریف امویان قرار گرفته بود، مهمترین كار خویش را در زمینه برقراری پیوند مردم با خدا، با دعا آغاز كرد.

چنین بود كه مردم تحت تأثیر رو حیات آن حضرت قرار گرفتند و شیفته مرام و روش او شدند و بسیاری از طالبان علم و دانش در مسلك راویان حدیث او در آمدند و از سرچشمه زلال دانش وی كه برخاسته از علوم رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین علیه السلام بود، بهره ها جستند.

● شرایط، مقتضیات و رسالتها در عصر امام سجاد علیه السلام

اقتدار حكومتهای جبار و ظالم عصر، نظارت شدید و سختگیریهای بسیار بر مخالفان سیاسی بویژه شیعیان، سركوبی قیامها با كشتارهای بی رحمانه، جهالت سیاسی و مذهبی مردم، شیوع بی دینی و مفاسد اخلاقی، و قلت یاران و مجاهدان واقعی، از جمله موانعی بودند كه نگذاشتند امام سجاد علیه السلام به صورت مسلحانه قیام كنند.

مردم مسلمان عصر امام علیه السلام به علت تبلیغات و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی حكومتهای نامشروع در برابر حقایق سیاسی و مذهبی در نهایت جهالت و بی دینی به سر می بردند. بدعتها و عقاید گمراه كننده و باطل به عنوان احكام و عقاید مذهبی، مورد اعتقاد و عمل مسلمانان قرار گرفته بود.

در چنین شرایطی، بزرگترین و مهمترین مسئولیت امام سجاد علیه السلام، احیای مجدد اسلام ناب محمدی (ص)، تبیین جایگاه امامت و رهبری اهل بیت علیه السلام، مبارزه با جهالت سیاسی و مذهبی مردم و تربیت مجاهدان واقعی بود.

امام علیه السلام می باید در برابر حقایق سیاسی اسلام روشنگری می كردند بویژه كه درباره امامت و رهبری و افشاگری علیه حكومتهای غاصب و ظالم و ترویج فرهنگ جهاد و شهادت لازم بود كه شیعیان و مسلمانان را برای مبارزه و جهاد علیه ظلم، بدعت و گمراهی آماده می ساختند.

آن حضرت موفق شدند كه در سخت ترین شرایط و با استفاده از ظریفترین شیوه های تبلیغاتی و مبارزاتی، در اهداف خویش موفق و پیروز شوند.

سرانجام امام علیه السلام در راه پایداری و استقامت در این جهاد مقدس، به مقام والای شهادت نایل شدند.

● نقش امام سجاد در تربیت موالی :

“موالی” یعنی: عده ای از ایرانیان كه به عراق آمده و در آنجا با تشیع آشنا شده. همچنین از جمله موضوع شایع در قرن اول و دوم هجری تربیت موالی بود. این افراد عمدتاً به علت داشتن استعداد مناسب و نیز آمادگی كسب علم و نیز با احساس ضعفی كه ایشان در برابر عرب ها داشتند و درصدد بودند كه آن را جبران كنند، به خوبی در زمینه حدیث كار كردند و در نتیجه توانستند در مدت زمانی كوتاه از فقها و محدثین مراكز عمده اسلامی شوند. این افراد در خانواده های مختلف عرب، تربیت شده بودند كه طبعاً انگیزه های سیاسی و مذهبی جاری و مرسوم در آن قبایل و عشیره ها، به اینان نیز سرایت كرده بود، به ویژه كوفه، بیشتر گرایش شیعی داشت و “موالی” آن نیز چنین بودند، از این رو اهل بیت علیهم السلام نیز از این ویژگی برای تربیت موالی استفاده كردند.

در این میان، سیاست علی بن الحسین علیه السلام شایان توجه بسیار است. امام می كوشید تا در مدینه، با تربیت طبقه “موالی"، راه را برای آینده باز كند. و اسلام صحیح و سلیم را به آنان (كه زمینه كافی داشتند) انتقال دهد، پس با شخصیتی كه امام داشت به شایسگی می توانست در روحیه موالی اثر بگذارد و احساسات شیعی را به آنان انتقال دهد.

استاد “سید جعفر مرتضی” در تشریح سیاستهای امام سجاد علیه السلام و به منظور بخشیدن حیاتی نوین به مكتب جعفری، اشاره به این نكته دارد كه آن حضرت غلامان را می خرید و آنان را آزاد می كرد، به طوری كه به نوشته “سید الاهل” : غلامان این مسئله را دریافته، شور و شوق فراوانی داشتند كه مشمول اقدام امام شوند. امام نیز در هر سال و ماه و روز و به مناسبت هرحادثه، آنان را آزاد می ساخت. به طوری كه درمدینه قریب به یك لشگر از موالی آزاد شده و كنیزكان رهایی یافته، به سر می بردند كه تمامی آنها از موالی امام سجاد علیه السلام بودند. و شمار آنها به ۵۰ هزار تن یا بیشتر می رسید.

مؤلف محترم “اعیان شیعه” نیز می نویسد: او سودانیان را می خرید، حال آنكه هیچ نیازی به آنان نداشت. استاد “سید جعفر مرتضی” پس از ذكر این مطالب نتایج متعددی از این مسئله می گیرد و می نویسد: یعنی نتیجه چنین سیاستی، این بود كه موالی، اهل بیت علیهم السلام نمونه های انسانیت و اسلامیت به شمار می رفتند. و آمادگی كامل داشتند تا در شرایط گوناگون در كنار آنها قرار بگیرند، شواهدی نیز وجود دارد كه نشان می دهد “موالی” در مواقعی كه علویین مورد ظلم قرار می گرفتند و یا بعضی از حكام به آنها ستم می كردند، به یاری آنها می شتافتند.

● احادیثی از امام سجاد (ع)

إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَاللهِ لَمَنزِلَهٌ یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یَومَ القیِامَهِ

عباس را نزد خدا منزلتی است كه روز قیامت همه شهیدان بر آن رشك می برند.

ـ الخصال، ج ۱، ص ۶۸

خَفِ اللهَِ تَعالی لِقُدرَتِهِ عَلَیكَ وَ اسْتَحیِ مِنهُ لِقُربِهِ مِنكَ

از قدرت خدای بزرگ بر خود، اندیشه كن و از نزدیكی اش به تو، شرمگین باش.

ـ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۶۰

هَلَكَ مَن لَیسَ لَهُ حَكیمٌ یُرشِدُهُ

هلاك شد آن كه راهنمای حكیمی ندارد تا ارشادش كند.

ـ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۵۹

مَن رَمَی النَّاسَ بِما فیهم، رَمَوهُ بِما لَیسَ فیه

هر كه به مردم نسبتی دهد كه در آنها هست، نسبتی به او دهند كه دراو نیست.

ـ بحارلانوار، ج ۷۵، ص ۲۶۱

نَظَرُ المُؤمِنِ فی وَجهِ أخیهِ المُؤمِنِ لِلمَوَدَّهِ وَ المَحَبَّهِ لَهُ عِبادهُ

نگاه مومن به چهره برادر مومن خود از روی دوستی و محبت به او، عبادت ا ست.

ـ تحف العقول، ص ۲۸۲

إنَّها (الصَّدَقهَ) تَقَعُ فی یَدِ اللهِ أن تَقَعَ فی یَدِ السّائلِ

صدقه قبل از این كه دردست نیازمند قرار گیرد، در دست خداوند قرار می گیرد.

ـ عّده الّداعی، ح ۱۲۱

أنتِ بِحمدِاللهِ عالِمَهٌ غَیرُ مُعَلَّمَهٍ و فَهِمَهٌ غیرُ مُفَهَّمهٍ

(ای زینب) تو بحمد الله ـ عالمی هستی كه نزد كسی تعلیم ندیدی و دانایی هستی كه نزد كسی نیاموختی.

ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۶۴

المًؤمنُ یَصمُتُ لِیَسلَمَ وَ یَنطِقُ لِیَغنَمَ

مومن سكوت می كند تا سالم ماند و سخن می گوید تا سود برد.

ـ الكافی، ج ۲، ص ۲۳۱

إنّ حُبَّنا أهلَ البَیتِ یُساقِطُ عَنِ العِبادِ الذّنوبَ كَما یُساقِطُ الرّیحُ الورَقَ مِنَ الشَّجَرِ

محبت ما، اهل بیت، گناه بندگان را فرو می ریزد. چنانكه باد، برگ درخت را.

ـ بشاره المصطفی، ص ۳

إذا قامَ قائِمُنا أذهَبَ اللهُ عَن شیعَتِنا العاهَهَ و جعلَ قُلوبَهُم كَزُبَرِ الحَدیدِ

آن گاه كه قائم ما قیام كند، خداوند آفت را از شیعیان ما بزداید و دل هایشان را چون پاره های آهن گرداند.

ـ الخصال. ص ۵۴۱

إنَّ الحَسَنَ بنَ علیٍّ (ع) كانَ أعبَدَ النّاسِ فی زَمانِهِ و أزهَدَهُم و أفضَلَهُم

امام حسن (ع) در زمان خود عابدترین، زاهدترین و برترین مردم بود.

ـ امالی صدوق، ص ۱۵۰

اَلمُنتَظِرونَ لِظهُورهِ أفضَلُ أهلِ كُلِّ زَمانٍ

منتظران ظهور امام مهدی (عج) برترین اهل هر زمان اند.

ـ بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۲

كَفی بِنَصرِاللهِ لَكَ أن تَری عَدُوَّكَ یَعمَلُ بِمَعاصِیِ اللهِ فیكَ

تو را یاری خدا همین بس كه می بینی دشمنت به قصد تو خدا را نافرمانی می كند.

ـ بحارالانوار. ج ۷۸، ص ۱۳۶

رَحِمَ اللهُ العَبّاسَ آثَرَ و أبلی و فَدی أخاهُ بِنَفسِهِ

رحمت خدا بر عباس! ایثار كرد و كوشید و جان فدای برادرش كرد.

ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص۲۷۴

ألا و إنَّ أبغَضَ النّاسِ إلی اللهِ مَن یَقتَدی بِسُنَّهِ إمامٍ و لا یَقتَدی بأَعمالِهِ

هشدار كه منفورترین مردم نزد خداوندكسی است كه سیره امامی را برگزیند، ولی از كارهای او پیروی نكند.

ـ الكافی، ج ۸، ص ۲۳۴

 نظر دهید »

زندگی نامه حر بن یزید ریاحی

05 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

خاندان

حرّ بن یزیدبن ناجیه بن سعدبن بنی ریاح، از بزرگان قبیله بنی تمیم و شاخه بنی ریاح بود. او همواره از بزرگان و شجاعان قوم خود به شمار می رفت.

فرمانده هزار سرباز

هنگامی که خبر آمدن امام حسین(علیه السلام) در کوفه منتشر شد، حرّبن یزید به سمت فرماندهی 1000 نفر از سربازان برگزیده شد و عبیدالله به او دستور داد، از ورود امام به کوفه جلوگیری و او را وادارد که با یزید بیعت کند. هنگامی که امام حسین(علیه السلام) به منزل «ذی حِسم» رسیدند. امام دستور داد در آنجا اتراق کرده و خیمه ها را برافراشتند. لشکر هزار نفری حرّ در شدت گرمای ظهر، در برابر امام حسین(علیه السلام) با شمشیرهای آویزان، صف کشیدند. امام احساس کرد که آنها تشنه اند، به اصحاب و یارانش امر کرد: «این قوم را سیراب و لب اسبهایشان را تر کنید.»
علی بن طعان محاربی نقل می کند: در آن روز من در سپاه حر آخرین نفر بودم که نزد امام حسین(علیه السلام) و یارانش رسیدم. چون امام تشنگی مرا دید، فرمود: فرزند برادر! آن شتر را که مشک آب بر آن قرار دارد بخوابان، خواباندم. فرمود: لبه مشک را برگردان و آب بیاشام. از شدت تشنگی نتوانستم لبه مشک را برگردانم و آب بخورم در این لحظه امام بلند شد و این کار را انجام داد. پس از اینکه لشکر حرّ سیراب شدند، امام به آنها گفت: ای مردم شما کیستید؟ جواب دادند: یاران عبیدالله هستیم. امام فرمود: فرمانده شما کیست؟ گفتند: حرّبن یزید ریاحی. امام به حرّ گفت: ای فرزند یزید، وای بر تو، با مایی یا بر ما؟ حرّ در جواب گفت: بر تو ای ابا عبدالله. در این لحظه امام فرمود: «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

اقتدا به امام

هنگام ظهر شد، امام به حجاج بن مسروق گفت: خداوند تو را رحمت کند، اذان و اقامه بگو تا نماز بخوانیم. پس از اذان، امام به حر گفت: می خواهی با یاران خود نماز بخوانی؟ حرّ با اینکه پیشوای قوم و فرمانده سپاه بود، متواضعانه در پاسخ امام گفت: همگی پشت سر شما نماز می خوانیم. امام حسین(علیه السلام) پس از نماز، بر شمشیر خود تکیه زد و پس از حمد خدا رو به لشکر حرّ گفت: «ای گروه مردم، من نزد شما نیامدم، تا آنگاه که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند که نزد ما بیا; زیرا امام و پیشوایی نداریم و امید است خدا به وسیله تو ما را هدایت کند. پس اگر به دعوتی که خود کرده اید، پایبندید، بار دیگر پیمان ببندید تا مطمئن شوم و اگر این کار را نمی کنید و از آمدنم ناخوشایند هستید، از همانجا که آمدم به همان جا برمی گردم.»
پس از نماز عصر هم امام با آنها سخن گفت. پس از سخنان امام، حر ریاحی گفت: «ابا عبدالله ما از این نامه ها و فرستادگان خبر نداریم» امام حسین(علیه السلام) برای اثبات گفته های خود به عقبه بن سمعان فرمود: «عقبه! آن خورجین نامه ها را بیاور».
به دستور امام، عقبه نامه های کوفیان را آورد و پیش لشکریان حرّ ریخت، همه می آمدند، نگاه می کردند و بر می گشتند. حر ریاحی گفت: «ابا عبدالله ما از کسانی که برایت نامه نوشته اند نیستیم، مأموریت ما این است که از تو جدا نشویم، تا تو را نزد عبیدالله ببریم.»
امام تبسمی کرد و در جواب گفت: «مرگ به تو از این کار نزدیک تراست.»

احترام به امام

امام به یاران و اهل بیت خود گفت: «بانوان را سوار کنید تا ببینم حر و یارانش چه می کند.» هنگامی که سوار شدند، سواران حر جلوی آنها را گرفتند. امام حسین(علیه السلام)ناراحت شد و در حالی که دست به شمشیر برده بود، گفت: ««ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ مَا الَّذی تُرِیدُ أَن تَصنَعَ».
حر ریاحی با اینکه فرمانده سپاه بود و از حرف امام به شدت ناراحت شده بود، در جواب امام گفت:
«به خدا سوگند هر کس نام مادرم را می برد، جوابش را می دادم، امّا به خدا قسم نمی توانم درباره مادرت جزنیکی چیزی بگویم وناگزیرم تورا نزدعبیدالله ببرم.»
امام در جواب حر گفت: «إِذاً وَ اللهِ لا اَتَّبِعُکَ» حر هم در جواب امام گفت: در این صورت به خدا قسم از تو جدا نمی شوم مگر خودم و یارانم بمیریم.

پیشنهاد امام

در این هنگام امام به حرّ فرمود: «یارانم با یارانت و من با تو می جنگیم، اگر مرا کشتی سرم را نزد عبید الله ببر و اگر من تو را کشتم قوم را از دست تو آسوده کرده ام.»
حر ریاحی در جواب گفت: «من مأمور جنگ با تو نیستم، بلکه مأمورم تو را به کوفه، نزد عبیدالله ببرم، حالا که با من به کوفه نمی آیید، راهی را انتخاب کن که نه به کوفه منتهی شود نه مدینه، من هم نامه ای به امیر می نویسم و از او کسب تکلیف می کنم، شاید تصمیمی بگیرد و مرا از جنگ با تو معاف دارد.»
امام حسین(علیه السلام) از منزل «عُذیب» راه را به طرف چپ کج کرد، حر هم همراه امام حرکت نمود و یک لحظه از امام و یارانش غافل نمی شد. حرکت امام ادامه یافت تا به سرزمین نینوا رسیدند. در این هنگام سواری از طرف کوفه، نمایان شد و نزد حر رفت و نامه ای به او داد، حر نامه را باز کرد، دید از طرف عبیدالله است و در آن نوشته است: کار را بر حسین(علیه السلام) سخت و دشوار گیر و او را در بیابانی بی آب فرود آر و بدان فرستاده من جاسوس من است و همیشه با تو خواهد بود و اخبار تو را به من خواهد رساند. امام به حر گفت: «اجازه بده در آبادی «نینوا» یا «غاضریه» یا «شفیه»، فرود آییم.» حر به سخن امام گوش نکرد و گفت: «به خدا قسم نمی توانم با امر عبیدالله مخالفت کنم; زیرا مأمورش مواظب اعمال و رفتار من است.»
زهیر بن قین به امام حسین(علیه السلام) گفت: اجازه دهید با آنها جنگ کنیم; زیرا جنگ با این لشکر اندک، آسان تر از جنگ با لشکر بزرگی است که بعد از این خواهد آمد. امام در جواب فرمود: «دوست ندارم آغاز گر جنگ باشم.»

توبه حُرّ

روز عاشورا، امام حسین(علیه السلام) با صدای بلند از مردم یاری خواست و گفت:
«أَما مِنْ مُغِیث یُغِیثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟»

حر ریاحی با شنیدن سخنان جانسوز امام، مضطرب و پریشان شد، با ناراحتی نزد عمربن سعد آمد و به او گفت: آیا می خواهی با حسین(علیه السلام) بجنگی؟ عمربن سعد با کمال بی شرمی گفت: آری، چنان نبردی کنم که کمترین آن بریده شدن سرها و جدا شدن دستها را به دنبال دارد. حرّ که دوست نداشت با امام روبه رو شود، به او گفت: بهتر نیست او را به حال خود واگذاری تا اهل بیت خود را از اینجا دور کند؟ عمر سعد که جیره خوار عبیدالله بود، در جواب گفت: اگر کار دست من بود، پیشنهاد تو را عملی می کردم، ولی امیر اجازه نمی دهد.
حرّ نگران و آشفته در گوشه ای ایستاد و به فکر فرو رفت. به دنبال بهانه ای می گشت که از لشکر عمر سعد جدا شود، لذا نزد «قرّه بن قیس» آمد و گفت: اسبت را آب داده ای؟ گفت: نه، حر گفت: نمی خواهی آتش دهی؟ من می روم و او را سیراب می کنم و با این بهانه از لشکر عمر سعد فاصله گرفت و راهش را به طرف خیمه گاه امام، کج کرد. مهاجربن اوس که همراهش بود، به حُر گفت: از کارهایت متحیّر شده ام، به خدا قسم هرگز تو را این گونه ندیده ام، اگر از دلیران کوفه سؤال می کردند، نام تو را می بردم. حرّ ریاحی در جواب گفت:
«به خدا قسم، خود را در میان بهشت و جهنم می بینم، ولی چیزی را بر بهشت ترجیح نخواهم داد. اگر چه مرا بکشند و پاره پاره کرده و بسوزانند.»

حرّ در برابر امام

حُرّ به خیام اهل بیت نزدیک می شد، در حالی که دست بر سر نهاده بود و زمزمه می کرد: «أَللّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ، فَتُبْ عَلَیَّ، فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیائِکَ وَ أَوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ».
هنگامی که نزد امام رسید با ناراحتی و پشیمانی گفت:
«جانم فدایت، ای فرزند رسول خدا، منم کسی که راه را بر تو بستم و سایه به سایه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در این سرزمین پر آشوب نگه داشتم. به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، هرگز گمان نمی کردم این قوم چنین رفتاری با تو داشته باشند و به حرفهایت گوش نکنند… به خدا قسم اگر می دانستم نمی پذیرند، درباره ات خطایی مرتکب نمی شدم، حال پشیمان و توبه کنان آمده ام تا جانم را فدا کنم، آیا توبه ام پذیرفته می شود؟»
امام در پاسخ فرمود: «نَعَمْ، یَتُوبُ اللهُ عَلَیْکَ، وَ یَغْفِرُ لَکَ، ما اِسْمُکَ؟».
جواب داد: حر بن یزید.
امام فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ، اَنْزِلْ.»
حرّ گفت: «سوار بر اسب باشم بهتر است که پیاده شوم. ای حسین، چون اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم، اجازه بده اولین شهید2 راهت باشم، شاید به این وسیله در زمره کسانی باشم که فردای قیامت با جدّت محمد مصطفی(صلی الله علیه وآله) مصافحه می کنند.»

هشدار حرّ

حرّ پیشاپیش امام حسین(علیه السلام) ایستاد و خطاب به لشکر دشمن گفت:
«ای اهل کوفه، این بنده صالح خدا را فرا خواندید، وقتی آمد او را رها کردید. گفتید در راه تو جان تقدیم می کنیم آنگاه بر او شمشیر کشیدید. او را نگه داشته و از همه طرف محاصره کردید و نمی گذارید در سرزمین پهناور خدا به سویی رود. مانند اسیر در دست شما مانده است و بر سود و زیان خود قدرت ندارد، آب فرات را از او، زنان، دختران و خویشانش مانع شده اید، در حالی که یهود و نصارا از آب فرات می نوشند و خوکان و سگان در آن می غلتند. اینها از تشنگی به جان آمده اند. پاس حرمت ذریّه محمد(صلی الله علیه و آله) را نداشتید. خدا روز تشنگی، شما را سیراب نکند.»

شهادت حرّ

هنگامی که سخنان صریح و بی پرده حرّ به اینجا رسید، گروهی به او حمله کردند. حرّ توانست با نبردی شجاعانه 40 نفر از دشمن را به درک واصل کند. ولی سرانجام بر اثر ضربه ای که بر اسبش خورد، بر زمین افتاد و مجروح شد. اصحاب امام حسین(علیه السلام) پیکرش را به خیمه گاه منتقل کرده، مقابل ابا عبدالله گذاشتند، در حالی که حرّ آخرین نفسهای زندگی را می کشید، حضرت خم شد و چهره اش را از گَرد و غبار پاک کرد و فرمود:
«أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ…».

بارگاه حرّ ریاحی

پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش، طایفه بنی ریاح با توافق عمربن سعد، پیکر حرّبن یزید را از میدان جنگ بیرون برده و در محل فعلی، دفن کردند. اوّلین بنای آستانه وی، حدود سال 370هـ.ق. به فرمان عضد الدوله دیلمی ساخته شد. ولی به علت دوری آستانه از کربلا و ناامنی راهها، آستانه حرّ به تدریج رو به ویرانی نهاد. هنگامی که شاه اسماعیل صفوی، عراق را فتح کرد، نسبت به بزرگی حرّ و جایگاه مرقد او، احساس شک و تردید کرد. برای روشن شدن حقیقت، دستور داد تا قبر را بشکافند. هنگامی که کارگران قبرش را شکافتند، جسد حر با لباس های خون آلود دیده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سرش اثر ضربه شمشیری که با دستمالی بسته شده بود، دیده می شد. شاه دستور داد، دستمال را باز کردند. ناگهان خون جاری شد، دستمال دیگری بستند ولی خون قطع نشد. مجبور شدند همان دستمال را دوباره ببندند. شاه اسماعیل قطعه کوچکی از آن پارچه را برید و برای تبرّک برداشت. سپس دستور داد قبر حرّ را بازسازی کنند، لذا در سال 914هـ.ق. آستانه مجلّلی برای حرّ ریاحی ساخته شد.

 نظر دهید »

گفتگو با همسر شهید بی سر ، شهید محسن حججی

04 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

گفت وگو با همسر محسن حججی شهید مدافع حرم

 حالا کسی نمانده که ماجرای سر بریده شهید مدافع حرم محسن حججی را نشنیده باشد؛ جوانی که تیرماه ۱۳۷۰ در اصفهان به‌دنیا آمد و مردادماه ۱۳۹۶ در سوریه به شهادت رسید.

حالا همه جا پر است از قصه رشادت جوانی دهه هفتادی که ایمان و عشق روئین‌تنش کرده؛ جوانی که آرزویش شهادت بوده. آرزویی که حالا یک طور خاص، یک شکل غریب، رنگ حقیقت گرفته؛ محسن سرش را داده و بال درآورده و پرواز کرده سمت آسمان.

با «زهرا عباسی» همسر این شهید مدافع حرم، به بهانه شهادت همسر جوانش به‌گفت‌وگو نشسته‌ایم.شیرزنی که تمام‌قد پشت همسرش ایستاده و می‌گوید: «شهادت محسن افتخار خانواده ‌ماست. 

خانم عباسی چند وقت با شهید حججی زیر یک سقف زندگی کردید؟

ما ۱۱ آبان ۹۱ عقد کردیم؛ ۹ مرداد ۹۳ ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی هم ۲۴ فروردین ۹۵ به‌ دنیا آمد.

در این چند روز تصاویر زیادی از همسر شما منتشر شده که نشان می‌دهد در کار جهادی خیلی فعال بوده.

بله همین طور است. محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهید حاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همین‌جا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم از همین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود. 

می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند: «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است»، تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه‌اش کار فرهنگی بود. محسن خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خوانده‌ام که اینجوری شده. 

چطور شد که مدافع حرم شد؟

قضیه‌اش طولانی است… محسن همیشه فعالیت‌های‌ جهادی و فرهنگی داشت، اما موقعی که به‌ خواستگاری من آمد هنوز عضو سپاه نبود، یعنی بحث مبارزه و… هنوز در زندگی‌اش مطرح نشده بود، با این حال علاقه زیادی به شهادت داشت. یادم است سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.»

من هم همان‌جا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم. در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود که این خواسته‌ای را که سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم. حتی خودم از او خواستم که اگر امکان دارد، عضو سپاه بشود. گفتم خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشد.

محسن چون خودش هم علاقه داشت، از این پیشنهاد استقبال کرد و فقط گفت: «زهرا اگر من این مسئولیت را قبول کنم، هرجایی که اسمی از اسلام بیاید، می‌روم و از اسلام دفاع می‌کنم، چه مرزهای کشور خودمان باشد، چه یک کشور دیگر… تو با این قضیه مشکلی نداری؟» گفتم نه… مشکلی ندارم. 

واقعا نداشتید؟

نه، واقعا نداشتم. چون این راهی بود که محسن انتخاب کرده ‌بود، راهی بود که او را به آرزویش می‌رساند. بعد هم محسن با توجه به سوابق فعالیت‌های جهادی‌اش و خصوصیاتی که داشت توانست به عضویت سپاه دربیاید و از همان موقع که عضو سپاه شد، بحث مدافعان حرم پیش آمد و تنها آرزوی همسرم این بود که اعزام به سوریه، قسمت او هم بشود.

چرا این آرزو را داشت؟

می‌گفت اگر ما ۱۴۰۰ سال پیش نبودیم که یار و یاور اهل بیت باشیم، حالا این فرصتی است که به ما داده شده و نباید آن را از دست بدهیم. حتی دفعه اولی که می‌خواست اعزام شود، من باردار بودم. محسن آمد با خوشحالی گفت که بالاخره با کلی خواهش، اسم من درآمده و با اعزامم موافقت شده، ‌می‌خواهم بروم سوریه اما تو به کسی نگو بارداری که مخالفت نکنند. من هم همین‌کار را کردم و محسن چند روز قبل از محرم ۹۴ اعزام شد و بعد از اربعین ۹۴ به خانه برگشت.

دفعه دوم کی اعزام شد به سوریه؟

۲۷ تیر اعزام شد. 

این بار خداحافظی برایش سخت‌تر نبود؟ بالاخره علی به دنیا آمده بود و به‌عنوان یک پدر و یک همسر وابستگی محسن به خانواده‌اش قطعا بیشتر شده بود.

شاید باورتان نشود، اما محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلی‌اش خدایی بود. همه می‌دانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت زهرا در عشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب(س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم.

از اسارت محسن چطور باخبر شدید؟

سه‌شنبه بود که عکس محسن را در تلگرام دیدم.

همان عکس معروفی که محسن را اسیر داعشی‌ها نشان می‌دهد؟

بله همان عکس را دیدم. من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم، یک دفعه دیدم در یکی از گروه‌هایی که با دوستانش داشت، عکسی را فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا کنید. من عکس را باز کردم و دیدم این اسیر، محسن من است.

چه حالی داشتید؟

انتظار اسارتش را نداشتم به‌خاطر همین شوکه شدم، اما چون محسن از من خواسته بود کمک کنم در مسیر شهادت باشد، آرزو کردم که به همان هدفش برسد. می‌دانستم اگر محسن الان هم شهید نشود،‌ اول و آخر شهید می‌شود،‌چون مسیرش شهادت بود و با تمام وجودش شهادت را می‌خواست.

همسر شما در این عکسی که منتشر شده،‌ آرامش عجیبی دارد،‌ آنقدر که این آرامشش نظر همه را جلب کرده و در این چند روز خیلی‌ها از اسیری می‌گویند که بدون ذره‌ای ترس مقابل داعشی‌ها ایستاده. خودتان محسن را در این عکس چطور دیدید؟

همان طور که بود دیدم. شما این عکس را نگاه کنید، انگار نه انگار که شوهر من تیر خورده و اسیر دست داعشی‌هاست، عکس طوری است که انگار محسن، آن نیروی داعشی را اسیر گرفته. به چشم‌های شوهر من نگاه کنید، اصلا ترس در این چشم‌ها نیست، همه‌اش شجاعت است، دلیری است، ‌محسن در این عکس مثل کوه باصلابت است.

خبر شهادت محسن را کی شنیدید؟

ساعت ۳ بامداد چهارشنبه… من اصلا خواب به چشمم نمی‌آمد، بعد از این‌که عکس اسارتش را دیدم مدام فکر می‌کردم الان محسن در چه حالی است، یک دفعه دیدم در گروه‌های تلگرامی زدند که شهید بی‌سر، شهادتت مبارک … دیدم این شهید بی‌سر، محسن من است. همان موقع فهمیدم محسن به آرزویش رسید.

من افتخار کردم که محسن شهید شده،‌گفتم خدایا شکرت که محسن به آرزویش رسید. همان موقع فکرکردم چقدر شوهر من پیش اهل بیت عزیز بود که از هرکدام یک نشانه‌ گرفت و شهید شد. دیدم دشمن برای امام علی(ع) خنجر کشید، برای همسر من هم خنجر کشید، سر شوهر من را مثل امام حسین(ع) از تن جدا کردند، محسن مثل علی‌اکبر جوان بود، مثل حضرت زینب(س) اسارت کشید… دیدم ارادت شوهر من به اهل‌بیت آنقدر زیاد بود که از هرکدام یک نشانه گرفت و شهید شد.

یعنی تصویر پیکر بی‌سر همسرتان را هم بعد از شهادت دیدید؟

بله من تصویر بدن بی‌سرش را دیدم، خیلی‌ها به من گفتند این عکس را نبین، گفتند تو همان عکسی را ببین که محسن استوار ایستاده و اسیر شده، این یکی را نگاه نکن. اما من گفتم نه این طور نگویید، مگر حضرت زینب(س) در مجلس یزید نفرمودند که «ما رأیت الا جمیلا.» من هم هیچ چیز جز زیبایی در این مسیر، در این عکس نمی‌بینم.

فکر می‌کنید وقتی علی بزرگ شد و این عکس را دید چه احساسی نسبت به آن داشته باشد؟

اگر علی آن جوری که من دوست دارم، تربیت و بزرگ شود،‌ قطعا به این عکس افتخار می‌کند و قطعا همین مسیر را انتخاب می‌کند و ان‌شاءالله مثل پدرش شهادت نصیب او هم می‌شود. علی با همین دوتا عکس یعنی اسارت و شهادت پدرش می‌فهمد او چقدر شجاع بوده، چقدر مرد بوده،‌ باغیرت بوده،‌ با ایمان بوده.

حال و هوای شهر شما بعد از شهادت محسن چطور است؟ دیگر همه خبر را شنیده‌اند؟

نجف‌آباد الان عزادار محسن است. تا الان کسی نمانده که به خانه ما نیامده باشد، همه منتظرند مراسم‌های محسن شروع شود. به ما گفته‌اند تا دوشنبه صبر کنید معلوم شود آیا پیکرش برمی‌گردد یا نه،‌ بعد برایش مراسم بگیرید.

دوست دارید پیکر همسرتان را بیاورند؟

جسم که فانی است، زیر خاک از بین می‌رود،‌ من خودم محسن را به حضرت زینب(س) بخشیدم. محسنِ من فدایی حضرت زینب(س) شد. می‌دانم تا وقتی مزار محسن مثل حضرت زهرا(س) پنهان باشد، ‌حتما می‌تواند ایشان را ملاقات کند. اما به‌خاطر تسلی دل پدر و مادرش دوست دارم پیکرش را بیاورند.

در صحبت‌هایی که شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟

بله گفتند که در منطقه التنف در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند،‌ که داعشی‌ها بعضی‌ها را شهید و زخمی می‌کنند و از آن جمع فقط محسن اسیر می‌شود. دوستانش دیده ‌بودند محسن تیر خورده و اسیر شده است. بعد هم شنیدم محسن را تیرباران کرده‌اند و سپس سر از بدنش جدا کرده‌اند.

اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه می‌کنم به‌خاطر اهل بیت گریه می‌کنم، به حال خودم گریه می‌کنم که از محسن جا ماندم. به هرکسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند می‌گویم خواهش می‌کنم اشک‌تان هدف دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید،‌ برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود.

 نظر دهید »

زندگی نامه شهید محسن حججی

04 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

وصیت نامه اندوهناک شهید محسن حججی: تصویرم را ببرید پیشکش “امامم سیدعلی خامنه‌ای” و “فرمانده‌ام حاج قاسم”
 شنبه 21 مرداد 1396 - 17:47
شهید محسن حججی که پس از ۲ روز اسارت به‌دست نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید، حرف‌های ناگفته خود را در وصیت‌نامه‌اش نوشته و این وصیت‌نامه هم‌اکنون به دست تمام ملت ایران رسیده است.

شهید محسن حججی متولد 21 تیرماه 1370 در شهرستان نجف‌آباد است که سال 1385 وارد  فعالیت‌های فرهنگی شد و در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواج وی پسری به‌نام علی است که یک و نیم سال دارد. روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه 18 مرداد 1396 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

وصیت‌نامه شهید محسن حججی را با هم می‌خوانیم:

حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».

آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام یا آسمان بیابان‌های سال‌های خدمتم، اینجا بوی دود و خون می‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که می‌گویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم می‌شود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانواده‌اش پر می‌کند، اما حتماً قصه‌ام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.

قصه کودکی‌ام که با پدرم در روضه‌های مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه‌های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس می‌گفت و توصیه می‌کرد:

«پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».

دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقط‌شده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه‌های بزرگی به‌رویم باز شد اما نمی‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.

بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم…. نکند لحظه‌ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب.

مادر، یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی‌فرهنگی به همین نام بود.

همان سال‌ها بود که مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتاب‌خوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را به‌سرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.

و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که به‌واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانواده‌ای که به‌شرط اینکه به‌دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریه‌ای ساده به‌عقدم درآوردند و من هم تنها خواسته‌ام از ایشان مهیا‌کردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانواده‌ای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راه‌های رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.

و همسرم و همسرم…، می‌دانم و می‌بینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام می‌کند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمی‌آورد برایم، بلکه مطمئنم می‌کند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به‌اقتدای پدر سربازی کند.

حالا انگار سبکتر از همیشه‌ام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که می‌آید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین به‌خیر که گفت مؤسسه خون می‌خواهد و این قطره‌ها که بر خنجر می‌غلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیب‌الخضیب شدنم را هموار کرد.

خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که می‌بینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمی‌شد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.

اینجا رضاً برضاک را می‌خواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بی‌سر را می‌بینم که هم‌دوش زینب آمده‌اند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعله‌های شرارت می‌سوزند و من بدن بی‌پیکرم را می‌گذارم برای گمنامی برای خاک زمین.

 نظر دهید »

شبث بن ربعی

04 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

رسيدن شبث بن ربعى به کربلاء 5 محرم

 (پنجم محرم سال 61 هجرى)
شبث بن ربعى کوفى، يکى از دعوت کنندگان امام حسين(عليه السلام) به کوفه بود که ابن زياد پس از حرکت کردن امام حسين(عليه السلام) به سمت کوفه، او را نزد خود خواست. وى نخست خود را به بيمارى زد ولى شبانه نزد ابن زياد رفت و جايزه گرفت و به همراه چهار هزار نفر رهسپار کربلاء شد و روز پنجم محرم سال 61 هجرى قمرى به کربلاء رسيد.

شبث بن ربعى کوفى شخصى منافق و خبيث بود، زيرا نخست از اصحاب حضرت على(عليه السلام) بود و بعد جزء گروه خوارج شد. سپس توبه کرد و بعد از مدتى براى کشتن امام حسين(عليه السلام) عازم کربلاء شد و بعد از واقعه کربلاء با مختار به طلب خون امام حسين(عليه السلام) قيام نمود، سپس در قتل مختار حضور پيدا کرد و در حدود سال 80 هجرى قمرى در کوفه درگذشت.

در بيان خباثت اين مرد بى دين همين بس که وى صاحب يکى از مساجدى بود که پس از قتل امام حسين(عليه السلام) در کوفه جهت سرور و خوشحالى از کشته شدن امام(عليه السلام) تجديد بنا شده بود. مساجدى که به اين منظور تجديد بنا شده بودند، عبارتند از: مسجد اشعث بن قيس ـ مسجد جرير بن عبدالله بَجَلى ـ مسجد سماک بن مخرمه ـ مسجد شبث بن ربعى.(1)

امام حسين(عليه السلام) روز عاشورا به شبث خطاب فرمود: اى شبث بن ربعى و اى حجّار بن اَبجر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث، مگر شما نبوديد که براى من نامه نوشتيد که ميوه هاى اشجار ما رسيده و بوستانهاى ما سبز گشته و از براى يارى کردنت لشکرها آراسته ايم. در اين هنگام قيس بن اشعث گفت: ما نمى دانيم چه مى گوئى لکن حکم يزيد و ابن زياد را بپذير، حضرت فرمود: لا واللّه هرگز دست ذلت به دست شما نمى دهم و از شما هم نمى گذرم.(2)

پي نوشت:
1-تاريخ کوفه، صفحه 46.
2-حوادث الايام، صفحه 19.

 نظر دهید »

نحوه شهادت طفلان مسلم

01 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

طبق برخی از نقل‌ها دو فرزند مسلم به نام های ابراهیم و محمد که مادرشان از فرزندان جعفر طیار بود، یک سال پس از شهادت مسلم، با بی وفایی مردم کوفه مواجه شده و سرانجام به دست فردی قسی القلب سرشان در کنار آب فرات از تن جدا می شود و آب جسد این دو را به نزدیك كربلا آورده و مردم جسد آنها را از آب گرفتند و همانجا به خاك سپردند.به گزارش خبرگزاری مهر، هر یک از روزهای دهه اول محرم به یک عنوان که غالبا نام شهدای کربلا است ، مشهور گردیده و ستایشگران اهل بیت(ع) با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه، عزای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)را اقامه می نمایند. در روزهای سوم تا ششم ذکر مصائب یاران و اصحـاب امـام حسـین(ع) هـم خوانده می شود. ذاکران و سوگواران اباعبدالله الحسین(ع) در روز چهارم محرم با ذکر مصیبت مسلم بن عقیل در کوفه ، با بیان اشعاری به نحوه شهادت طفلان مسلم در عراق می پردازند.

در اینكه طفلان مسلم آیا در كربلا همراه كاروان اسرا بوده اند، یا همراه پدرشان از مدینه به كوفه رفته اند، و یا در هنگام غارت خیمه ها متواری شده اند، سپس به چنگ ماموران زیاد افتاده اند، اختلاف است. قول اخیر را برخی از منابع ترجیح داده اند. عبد الواحد شیخ احمد المظفر می نو یسد: “قصه اسارت این دو طفل مختلف است. بنا به قولی :1-همراه پدرشان بودند كه اسیر شدند و زندانی شدند كه بعید است.2- در لشكر امام حسین بودند وزندانی شدند سپس فرار كردند این هم بعید است. چون از اسرای بنی هاشم كسی زندانی نشد وهمگی به مدینه بر گشتند.3- قول صواب این است كه آنها از وحشت و اضطراب هنگام هجوم خیل دشمن (بعد از شهادت امام حسین (ع)) فرار كردند و به منطقه عتیكیات در نزدیكی مسیب از زمین كربلا رسیدند و مهمان زن آن مرد شقی شدند و سپس به شهادت رسیدند". مرحوم اشتهاردی می نویسد: بنا بر قول سوم آنها به زندان نیفتاده اند. نكته دیگری كه در اینجا باید به آن توجه كرد این است كه سیره مشهورتر بین شیعه این بوده كه محل قبور طفلان مسلم در شهرك مسیب محل شهادت آنها بوده است و در ادوار مختلف برای آنها شك حاصل نشده است.

در مورد نحوه شهادت طفلان مسلم یعنی ابراهیم و محمد نقل است که این دو زندانی ابن زیاد بودند و او زندانبان را احضار كرد و به او گفت: این دو كودك را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سخت‏گیرى كن. این دو كودك در زندان روزها روزه مى‏ گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى‏آوردند. یك سال بدین منوال گذشت، یكى از آنها به دیگرى مى‏گفت: اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد ما خود را به او معرفى مى‏كنیم شاید دلش به حال ما بسوزد و ما را آزاد كند.شب هنگام كه زندانبان پیر نان و آب آورد، برادر كوچكتر به او گفت: اى شیخ! آیا محمد (ص)را مى ‏شناسى؟ جواب داد: چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است. گفت: جعفر بن ابى طالب را مى ‏شناسى؟ در جواب گفت: چگونه جعفر را نشناسم؟! او پسر عمو و برادر پیامبر من است.گفت: ما از خاندان پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم و فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب هستیم كه یك سال است در دست تو اسیریم و در زندان به ما سخت مى‏گیرى.

زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.آن دو كودك یعنی ابراهیم و محمد فرزندان مسلم بن عقیل از زندان بیرون آمده و به در خانه پیرزنى رسیدند و پیرزن بعد از گفتگو و شناختن آنها، پناهشان داد اما بدانها از بیم دامادش که فردی از طرفداران یزید و در لشکر ابن زیاد در واقعه عاشورا بود، بدانها هشدار داد. اما پسران مسلم گفتند: ما همین امشب را نزد تو خواهیم بود و صبح به راه خود ادامه مى‏دهیم.

پیر زن براى آنها شام آورد نیمه شب بود كه صداى آن دو كودك به گوشش خورد، از جا جست و در تاریكى شب به جستجوى آنها پرداخت و چون به نزدیكى آنها رسید، پرسیدند: كیستى؟ گفت: من صاحب خانه‏ ام شما كیستید؟ برادر كوچكتر كه زودتر بیدار شده بود، برادر بزرگتر را بیدار كرد و به او گفت: از آنچه مى ‏ترسیدیم به سراغمان آمد، سپس به او گفتند: اگر با تو به راستى سخن گوییم، در امان تو خواهیم بود؟ گفت: آرى. و در ادامه آنها به خدا و و رسولش از او امان خواستند و خود را معرفی کردند و گفتند از زندان عبیدالله فرار کرده اند. او  كه از فرط خوشحالى سر از پاى نمى شناخت گفت: از مرگ گریخته و به مرگ گرفتار شدید! سپاس خداى را كه شما را به دست من اسیر كرد. سپس آن دو كودك یتیم را محكم بست تا فرار نكنند.

در سپیده دم، غلام سیاهى را كه «فلیح» نام داشت، صدا كرد و گفت: این دو كودك را گردن بزن و سر آنها را برایم بیاور تا نزد ابن زیاد برده و دو هزار دینار درهم جایزه بگیرم!غلام، شمشیر برداشت و آنها را جلو انداخت تا در كنار فرات ایشان را به شهادت برساند، و چون از خانه دور شدند یكى از آنها گفت: اى غلام سیاه! تو به بلال مؤذن پیغمبر شباهت دارى. گفت: به من دستور داده شده تا گردن شما را بزنم، شما مگر كیستید؟! گفتند: ما از خاندان پیامبریم و از ترس جان از زندان ابن زیاد گریخته و این پیرزن ما را میهمان كرد و اینك دامادش مى‏خواهد ما را بكشد. غلام سیاه دست و پاى آنها را بوسید و گفت: جانم به قربان شما اى عترت پیامبر؛ سپس شمشیر را به دور انداخت و خود را به فرات افكند و گریخت، و در پاسخ اعتراض صاحب خود گفت: من به فرمان توام تا تحت فرمان خدا باشى، و چون نافرمانى خدا كنى من از تو اطاعت نمى كنم.

داماد پیرزن بعد از این جریان پسرش را خواست و گفت: من اسباب آسایش تو را از حلال و حرام فراهم مى‏كنم و دنیاى تو را آباد خواهم كرد، فوراً این دو كودك را گردن بزن و سرهاى آنها را بیاور تا نزد عبیدالله بن زیاد برده جایزه بگیرم. فرزندش شمشیر بر گرفت و كودكان را جلو انداخت و به طرف فرات روانه گشت، یكى از آنها گفت: اى جوان! من از عذاب دوزخ براى تو بیمناكم. گفت: شما كیستید؟ گفتند: ما از عترت پیامبر محمد رسول الله (ص) هستیم، پدرت مى‏ خواهد ما را بكشد. آن پسر هم پس از آگاهى، آنان را بوسید و همانند غلام سیاه شمشیرش را به دور انداخت و خود را به فرات افكند، پدرش فریاد زد: تو هم نافرمانى كردى؟ گفت: فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است.

آن مرد گفت: جز خودم كسى آنها را نكشد؛ شمشیر برگرفت و آن دو كودك را به كنار فرات برده تیغ بر كشید و چون چشم كودكان به شمشیر برهنه او افتاد گریسته و گفتند: اى مرد! ما را در بازار بفروش و مخواه كه روز قیامت پیامبر خدا دشمن تو باشد. گفت: سر شما را براى ابن زیاد مى‏برم و جایزه مى ‏گیرم. گفتند: خویشى ما با رسول خدا را نادیده مى گیرى؟ گفت: شما با رسول خدا پیوندى ندارید! گفتند: اى مرد! ما را نزد عبیدالله ببر تا خودش درباره ما حكم كند. گفت: من باید با ریختن خون شما خود را به او نزدیك كنم. گفتند: اى مرد! به كودكى ما رحم كن! گفت: خدا در دلم رحمى نیافریده است. گفتند: پس بگذار ما چند ركعت نماز بخوانیم. گفت: به حال شما سودى ندارد، بخوانید.آنها چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان گشودند و فریاد بر آورند كه: یا حى یا حكیم یا احكم الحاكمین میان ما و او به حق حكم كن.

سپس آن مرد برخاست و اول گردن برادر بزرگتر را زد و سرش را در پارچه‏ اى گذارد؛ پس برادر كوچك، خود را در خون برادر بزرگتر غلطاند و گفت: مى‏ خواهم رسول خدا را ملاقات كنم در حالى كه آغشته به خون برادرم باشم. آن مرد گفت: عیب ندارد، تو را هم به او مى‏ رسانم! او را هم كشت و سرش را در همان پارچه گذاشت و بدن هر دو را به آب فرات انداخت و سر آن دو را نزد ابن زیاد برد.

ابن زیاد بر تخت نشسته و عصاى خیزرانى به دست داشت، سرها را جلوى ابن زیاد گذاشت، ابن زیاد همین كه چشمش به آنها افتاد، سه بار برخاست و نشست و گفت: واى بر تو! كجا آنها را پیدا كردى؟!گفت: پیرزنى از خویشان من آنها را میهمان كرده بود.گفت: از میهمان بدینگونه پذیرایى كردى؟ سپس از او پرسید: به هنگام كشته شدن با تو چه گفتند؟ و آن مرد تمامى جریان را براى ابن زیاد بازگو كرد. ابن زیاد پرسید: چرا آنها را زنده نیاوردى تا به تو 4هزار درهم جایزه دهم؟ گفت: دلم راه نداد جز آنكه با خون آنها خود را به تو نزدیك كنم. ابن زیاد گفت: آخرین حرف آنان چه بود؟ گفت: دست ها را به طرف آسمان برداشتند و گفتند: یا حى یا حكیم یا احكم الحاكمین! میان ما و این مرد به حق حكم كن.ابن زیاد گفت: خدا در میان تو و آن دو كودك به حق حكم كرد. پس رو به حاضران در مجلس كرده گفت: كیست كه كار این نابكار را بسازد؟

مردى شامى از جاى برخاست و گفت: من!عبیدالله گفت: او را به همان جایى كه این دو كودك را كشته ببر و گردن بزن، ولى خون او را مگذار كه با خون آنها در هم آمیزد، و سر او را نزد من بیاور.آن مرد شامى فرمان برد و طبق دستور ابن زیاد آن مرد را در كنار فرات به سزاى عمل ننگینش رسانید و سرش را براى ابن زیاد برد.نوشته‏اند كه: سر او را بر نیزه كرده و در كوچه‏ها مى‏گرداندند و كودكان با پرتاب سنگ و تیر آن را نشانه مى‏ رفتند و مى ‏گفتند: این است كشنده عترت رسول خدا.

طبق برخی از نقل ها آب فرات جسد دو طفلان مسلم را به نزدیك كربلا آورد و مردم جسد آنها را از آب گرفتند و همانجا به خاك سپردند. از این رو مرقد شریف این دو كودك در شهر مسیب واقع در 4 فرسخی كربلا قرار گرفته است.

دیگر فرزندان مسلم بن عقیل

در کتاب های تاریخی چند فرزند پسر و دختر برای جناب مسلم بن عقیل نام می برند که چهار تن از پسران ایشان در حادثه کربلا و پس از آن به شهادت می رسند. با این بیان که دو تا از فرزندان مسلم به نام های عبدالله و محمد در واقعه کربلا پس از علی اکبر شهید می شوند. مادر عبدالله، رقیه کبری دختر حضرت علی (ع) بود و مادر محمد کنیز بود.

جناب مسلم بن عقیل دو دختر دیگر به نام های عاتکه و حمیده داشتند که عاتکه در روز عاشورا، همراه ام الحسن و ام الحسین دو تا از دختران امام حسین، در زمان هجوم دشمنان به خیمه ها، زیر سم اسبان شهید شدند. حمیده که مادرش ام کلثوم صغری دختر دیگر حضرت علی (ع) بود، با پسر عمو و پسرخاله خود، عبدالله بن محمد بن عقیل، که فرزند زینب صغری دختر حضرت علی (ع) بود، ازدواج کرد که حاصل این پیوند مبارک، پنج فرزند به نام های قاسم، عقیل، علی، طاهر، و ابراهیم بوده است.

 نظر دهید »

علی اصغر

01 مهر 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

آيا مي توان پذيرفت كه امام حسين(ع) حضرت علي اصغر(ع) را براي طلب آب به ميدان برد و مي دانست كه فرزندش را به شهادت مي رسانند؟ اگر مي دانست چرا او را به ميدان برد؟
مقدمه:
ابن شهرآشوب و برخي ديگر از مورخان نام بزرگوارش را علي اصغر نوشته اند. و نام ديگرش عبدالله است كه در بعضي كتب و عبارتها آورده شده از جمله؛ در زيارت ناحيه مقدّسه آمده است: « سلام بر عبدالله فرزند امام حسين (ع) طفل شيرخواري كه نشان تير قرار گرفت، و به خون آغشته شد، پدرش آن خون را به جانب آسمان پاشيد، او در دامان پدر با تير مذبوح گرديد،خداوند تيرانداز به او (قاتلش) حرملة بن كاهل سدي را لعنت كند». (بحارالانوار، ج45، ص66)

مادر آن حضرت (علي اصغر)
مادرش حضرت رباب دختر امرءالقيس بود.
روزي امير مومنان علي بن ابي‌طالب(ع) با امّرء القيس گفت‌وگو مي‌کردند که وي به امام فرمود: يا اباالحسن، من سه دختر دارم. محياة را به شما تزويج مي‌كنم، و سلمي را به حسن، و رباب را به حسين.
اين رباب مادر حضرت سكينه و علي اصغر مي باشد. (قمقام زخّار: 2/653، نفس المهموم/527)
هشام كلبي گويد:‌« رباب از بهترين و فاضل ترين زنان بود».
و پدر رباب از اشراف واز خانواده بزرگ عرب بود، كه نزد امام منزلتي بسزا و مكانتي لايق داشت. (قمقام زخّار: 2/654)
ابن اثير نقل مي كند؛ بعد از شهادت امام (ع)، رباب را همراه اسرا به شام بردند چون به مدينه برگشت، عدّه اي از اشراف قريش از او خواستگاري كردند،او قبول نكرد و فرمود:‌«‌ بعداز رسول خدا(ص) پدر شوهري نگيرم».
سبط ابن جوزي گويد:‌ رباب بعد از امام حسين (ع) يكسال زنده بود، زير سقف نمي‌رفت و درآفتاب مي‌ماند، سپس از غصّه فوت نمود. (فرسان الهيجاء/270؛ نفس المهموم/528)
امام نيز متقابلا اين همسرشان را بسيار دوست مي‌داشتند.
درباره سوال شما بايد گفت؛
اولا: اين نکته که امام، علي اصغر را گرفته و براي دادن آب به نزديک لشکر عمر سعد آورده باشد در منابع قديمي نيامده است. (که در ادامه به آن خواهيم پرداخت).
ثانيا و به فرض وقوع چنين حادثه‌اي، اصل اتمام حجت امام حسين(ع) در ميان لشگر دشمن و تكرار اتمام حجت بنابر شواهد بسيار قابل تأييد است و اصل شهادت حضرت علي اصغر(ع) كه نشان دهنده شدت قساوت دشمن و شدت مظلوميت امام حسين(ع) نيز قابل انكار نيست. هنر امام حسين(ع) همين بود كه در اين صحنه شدت قساوت دشمن را براي طول و عرض تاريخ به نمايش درآورد كه به هيچ گونه در سينه ها و در صفحات تاريخ قابل محو نباشد. اما درباره چگونگي اين واقعه چند نوع نقل قول هست كه توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم: دو نظر درباره چگونگي شهادت حضرت علي اصغر(ع) وجود دارد كه البته نزديک به هم بوده و اختلاف اندكي با يكديگر دارند.
قول اول: ابومخنف چگونگي شهادت طفل شيرخواره را چنين آورده است ; هنگامي كه امام حسين(ع) بر روي زمين نشست كودک شيرخواره اش را آوردند و امام آن را روي دامن خويش نشانده بود. ابومخنف او را چنين معرفي مي كند: ((زعموا انه عبدالله بن الحسين)) يعني گمان كردند او عبدالله بن حسين است. در ادامه روايتي از عقبه بن بشير اسدي به نقل از امام باقر(ع) آورده كه امام به عقبه فرمود: شما بني اسد خوني از ما ريختيد كه حق ما بر شماست. پرسيدم آن چيست و چه گناهي است ؟ امام فرمود: ((فرزند خردسال امام را نزد حضرت آوردند و امام آن را در دامن داشت كه تيري از بني اسد (حرمله بن كاهل اسدي) آمد و گلويش را دريد. امام حسين (ع) دست خود را از خون گلوي طفل پر كرد و به آسمان پاشيد سپس…)). اين روايت، چگونگي شهادت آن طفل صغير را بيان مي كند.(نصوص من تاريخ ابي مخنف، ج 1، ص 487
ابن طاووس گزارشي دارد كه مي توان آن را مكمل گزارش قبلي دانست، و آن اين است كه; امام حسين (ع) وقتي كه براي وداع و خداحافظي با زنان و كودكان به خيمه ها آمد، به حضرت زينب (س) فرمود ((ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه)) حضرت فرمود طفل كوچكم را بياوريد تا با او وداع كنم، آن را در آغوش گرفت كه ناگهان حرمله، وي را با تيري بكشت…. ابن طاووس در ادامه خبري از امام باقر(ع) دارد كه فرمود: از آن خوني كه امام به آسمان پاشيد هيچ قطره اي به زمين باز نگشت.(اللهوف في قتلي الطفوف، ص 68.) در زيارت صادره از ناحيه مقدس امام زمان (عج) چنين آمده است : ((السلام علي عبدالله الرضيع، المرمي، الصريع، المتشحط دما، و المصعد بدمه الي السما، المذبوح بالسهم في حجر ابيه،…))(مقرم، مقتل الحسين (ع)، ص 272.)
قول دوم: در باره چگونگي شهادت علي اصغر(ع) گزارشي است که در ترجمه کتاب الفتوح ابن اعثم آمده است. (اين قضيه در اصل کتاب الفتوح در، ج 5، ص 209 - 210آمده است.) ناگفته نماند كه اين ترجمه‌ در قرن ششم انجام گرفته است و مترجم در برخي موارد، از خود اضافاتي به آن افزوده است از جمله مواردي که در آن گزارشي اضافه تر وجود دارد اين مورد است که: امام طفل شيرخوار خود را… در پيش زين گرفته، ميان هر دو صف آورد و آواز برآورد: اي قوم، اگر من به زعم شما گناهكارم، اين طفل گناهي نكرده او را جرعه اي آب دهيد. چون آواز حسين(ع) شنيدند، يكي از آن گروه تيري به سوي آن حضرت روان كرد. آن تير بر گلوي آن طفل شيرخوار آمد و از آن سوي بر بازوي حسين (ع) رسيد آن حضرت تير را بيرون آورد و هم در آن ساعت، آن طفل جان داد.))(الفتوح، ترجمه، ص 908.) سيد بن طاووس نيز پس از نقل گزارشي كه از ايشان ياد كرديم خبري شبيه به فتوح نقل مي كند و در آغاز با استناد به دليل عقلي اين را ترجيح مي دهد و اين را صحيح تر مي انگارد، و آن عبارت است از اين كه، حضرت زينب (س) طفل را نزد امام آورد و عرض كرد اين بچه تشنه لب است، براي او درخواست آب كن. امام كودک را بر روي دست گرفت و فرياد برآورد: «يا قوم قد قتلتم شيعتي و اهل بيتي، و قد بقي هذا الطفل يتلظي عطشا فاسقوه شرب من الماء؛ اي مردم پيروان و اهل بيتم را كشتيد و تنها اين كودک باقي مانده است كه از تشنگي لبانش را بر هم مي زند، او را با جرعه آبي سيراب كنيد». در اين بين كه كلام امام تمام نشده بود تيري گلوي او را دريد.(الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 169.) ابن طاووس اين گزارش را معقولتر مي داند و مي گويد وداع و خداحافظي در آن شرايط و اوضاع كه آتش جنگ شعله ور بود نامعقول است. بايد به ايشان عرض كرد اتفاقا آن وداع خيلي هم معقول است و مقاتل دو تا سه وداع براي امام گزارش كرده اند و هيچ استبعادي ندارد، امام كه كانون محبت است در يكي از اين وداع‌ها کودکش را در آغوش گرفته باشد و از نظر عاطفي و رابطه محبت پدر و فرزندي توجيه پذير است. از طرفي اين درخواست حضرت زينب (س)، كه خود شاهد ماجراي شهادت و تشنه كامي امام و اصحاب و عيال اوست، شايد جز داغ دل امام را تازه تر كردن چيزي نباشد و خوب مي دانست كه بستن آب براي آن بود كه همين مصيبت ها بر اهل بيت تحميل شود. در هر صورت درخواست آب براي كودک شيرخواره در منابع كهن گزارش نشده است و اگر هم اتفاق افتاده باشد، اشكالي ندارد و هيچ نشانه ضعف امام نيست، بلکه مي توان گفت ويژگي امام(ع) آن است که در عرصه‌هاي مختلفِ عاطفه، عقلانيت و عرفان به خوبي حضور پيدا مي‌کند. به طوري که نهايت محبت به خانواده را ابراز مي‌کند و از سوي ديگر نهايت قساوت و سنگدلي دشمنان را در تاريخ به نمايش مي‌گذارد و از نظر معرفتي و عرفاني آن چنان با خداوند مناجات مي‌کند که مقام «فنا في الله» را به ظهور مي رساند. بنابراين اگر درخواست آب براي علي اصغر واقعيت داشته باشد، براي اتمام حجت و نشان دادن قساوت دشمنان در طول است. لذا اصل عطش در روز عاشورا و طلب آب را مي توان پذيرفت اما با رعايت عزت و ابتکار عمل نه به طور ذليلانه و انفعالي که شأن امام و اهل بيت(ع) و حتي مؤمنان متوسط از چنين ضعف و زبوني به دور است. شيخ عباس قمي در منتهي الامال چنين مي نويسد: پس حضرت، بر در خيمه آمد و به جناب زينب(س) فرمود: كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم. پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزديك او برد تا او را ببوسد كه حرمله بن كاهل اسدي لعين تيري انداخت و بر گلوي آن طفل رسيد و او را شهيد كرد.(منتهي الامال، ج 1، ص 714، چاپ هجرت) در هر صورت در شهادت طفل صغير ترديدي نيست ولي در چگونگي شهادت، اختلاف نظر هست.
براي مطالعه و کسب اطلاعات بيشتر مي‌توانيد به اين منابع نيز رجوع کنيد:
1. شيخ مفيد، ارشاد، قم: مؤسسه آل البيت الاحياء التراث، ج 2، ص 108.
2. شيخ عباس قمي، نفس المهموم، قم: انتشارات بصيرتي، ص 349.
3. محمد سماوي، ابصار العين، قم: انتشارات بصيرتي، ص 24. 4. منتهي الامال، ج 1، چاپ هجرت، ص 714

منبع: پرسمان دانشجويي

 نظر دهید »

سلام بر محرم

30 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

امام رضا علیه السلام:

هرگاه ماه محرّم فرا مى رسيد، پدرم ديگر خندان ديده نمى شد و غم و افسردگى بر او غلبه مى يافت . . .

«امالى صدوق ، ص۱۱۱»

برو بازار، ببین رونقِ پرچم شده است
شورشے سخت، میانِ دلِ آدم شده است

دست من نیست اگر ثانیہ را مےشِمُرم
چند وقتیست دلم، تنگِ محرم شده است

#سلام_بر_حسین(ع)

خبر از حنجره ے شاه ولا مےآید
خبر از قافلہ ے ڪرب و بلا مےآید

اَیُها النّاس بہ این نڪتہ توجہ دارید
#یڪ_روز دگر ماه بلا مےآید

 

 نظر دهید »

ماه محرم

28 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

ماه مُحَرّم یا محرم‌الحرام نخستین ماه تقویم اسلامی (هجری قمری) و به اعتقاد مسلمانان از جملهٔ ماه‌های حرام است. نام این ماه پیش از اسلام در دوران جاهلیت مؤتمر (در عربی: مُؤْتَمِر یا المُؤْتَمِر) بوده است و در زمان جاهلیت محرم (در عربی :المُحَرَّم) نامی بوده که به ماه رجبگفته می‌شد. محرم نخستین ماه از ماه‌های دوازده‌گانه قمری و یکی از ماه‌های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود.

شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب مفاتیح‌الجنان بیان شده است. محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در قتل حسین بن علی است.

مناسبت‌ها[ویرایش]
نبرد کربلا – تاسوعا و عاشورا و قتل حسین و اسارت خاندان حسین به کوفه و شام
فتح خیبر
غزوه ذات الرقاع
به خلافت رسیدن عثمان
کشته شدن میثم تمار.
کشته شدن علی بن حسین امام چهارم شیعیان.
قتل محمد امین برادر مأمون عباسی
قتل جعفر برمکی و انقراض خاندان برمکی و دولت برمکیان.
واقعه هولاکو و مستعصم و انقراض دولت بنی عباس
عروج ادریس به آسمان، استجابت دعای زکریا، عبور موسی از دریا و غرق شدن فرعونیان در نیل و عذاب اصحاب فیل
منابع[ویرایش]
 
هدایة الانام الی وقایع الایام، محدث قمی، ص ۵۳؛ مفاتیح الجنان، ص ۵۲۱
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «المحرم (شهر)»، ویکی‌پدیای عربی، دانشنامهٔ آزاد.

 نظر دهید »

روش تفسیر مجمع البیان از طبرسی

28 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

سامان مندی موضوعی مجمع البیان
مطالب تفسیری مجمع البیان را طبرسی؛ حسن سلیقه، نظم، ترتیب و سامان بخشیده و به گونه متفاوت با پژوهشهای تفسیری و قرآنی پیش از خود مسائل و موضوعات مختلف را در زیر عنوان جداگانه قرار داده و از درآمیختن عناوین و مطالب پرهیز كرده است، مرتبت والای نظام عالمانه و خردمندانه مجمع البیان آن گاه پدیدار می شود كه مجمع البیان در مقایسه با تفسیری چون كشّاف زمخشری كه از نظر تاریخی با مجمع همزمانی و نزدیكی دارد و ازموقعیت تفسیری نیز در جایگاه بلندی قرار دارد، مورد ارزش داوری قرار می گیرد.
مطالب تفسیری در مجمع البیان با نظم و چینش زیر آمده است:
مكی و مدنی سوره ها و آیه ها و یادكرد موارد اختلاف در این باره؛
ذكر تعداد آیات سوره ها و اقوال موجود در این زمینه در آغاز هر سوره؛
وجه نام گذاری سوره ها و تناسب نامها با مضمون و معارف درون سوره ای؛
فضل وثواب تلاوت سوره ها از منظر روایات فرق اسلامی با عنوان: «فضلها»؛
اختلاف قراءتها با عنوان: القرائة؛
دلایل و مستندات وجوه اختلاف قراءتها با عنوان : الحجّة؛
بیان اعراب كلمات و مفردات آیات با عنوان : الاعراب؛
یادكرد معنی و مفهوم واژگان مشكل هر آیه با عنوان: اللغة؛
نقل اسباب و شأن نزول آیات و سوره ها با عنوان: النزول؛
تفسیر ترتیبی پاره های یك آیه و یا گروهی از آیات كه وحدت موضوعی دارند با عنوان: المعنی؛
تفسیر بیان احكام فقهی و كلامی قابل استنباط از آیه؛ مگر در مواردی كه تمامی آیه بیانگر حكم فقهی باشد كه در بحث تفسیر و معنی آورده می شود؛
بیان موقعیت یك یا چند آیه به هم پیوسته و یادكرد مناسبت آن با آیات پس و پیش از آن با عنوان: النظم؛
نقل قصص و حكایتها به گونه اجمال و گذرا در ذیل آیه های مربوط به اخبار و داستانهای امتها و پیامبران سلف و یا سایر قصص قرآنی.
همان سان كه پیداست چینش مسائل تفسیری در مجمع البیان بر پایه منطق عقلانی استوار است، زیرا در آغاز هر سوره آیه و یا آیات، معارف و دانشهایی كه نقش مقدمی و پیشینی در فهم آن بخش دارد آورده شده و پس از آن به تبیین، توضیح و تفسیر موضوعی اشاره رفته و در مرحله سوم فرایندهای آن معنی و مفهوم را برشمرده است.
طبرسی خود از ویژگیها و نظام مندی تفسیرش چنین سخن می گوید:
«این تفسیر بسی خلاصه و پیراسته و بر نظم و ترتیب بایسته استوار است، اقسام دانشهای قرآنی و فنون مربوط بدان را در این كتاب آورده ایم، مطالب اصلی و فرعی این علوم را بیان داشته ایم كه عبارتند از:
علم قراءت، اعراب، لغت، پیچیدگی ها و مشكلات آن، مفاهیم و جهات آن، نزول و اخبار آن، قصه ها و روایات آن، حدود و احكام و حلال و حرام آن. افزون بر اینها اشكالات اهل باطل را بیان كرده و دیدگاه اصحاب خود (شیعه) را آورده ایم و استدلال ایشان را در موارد بسیار در باب اصول و فروع، معقول و منقول به صورت عادلانه و اختصار فوق ایجاز ذكر كرده ایم.»7
یادكرد دو نكته در پایان این بحث بایسته می نماید:
1. درموارد اندك طبرسی از شیوه های یادشده درچینش مطالب عدول كرده است.
2. ترتیب مطالب به شیوه ای كه آمد در مواردی است كه تفسیر آیه و فهم معنای آن نیازمند پیشداشت آن عناوین باشد. اما در مواردی كه چنان نیازی نیست و یا موضوعی چون سبب نزول در كار نباشد، ترتیب یادشده لحاظ نگردیده است.

مبانی تفسیری مجمع البیان
1. فهم پذیری قرآن
همان سان كه گذشت، تفسیر مجمع البیان در برهه ای تألیف شد كه می توان آن را دوره گذار نامید؛ گذار از شیوه تفسیر مأثور و نقلی به تفسیر اجتهادی و عقلانی، از این رو طبرسی كه خود از اسلوب نقلی محض به روش عقلی، نقلی و تحلیلی روی كرده بود، ناگزیر می باید به مبانی قرآنی و روایی آن گروه از قرآن پژوهان كه تا آن زمان تفسیر غیر نقلی را حریم ممنوعه و تابو می انگاشتند، بپردازد و از برهان و استدلال ایشان پاسخ بگوید و از دیگر سو حقانیت و متد در پیش گرفته از جانب خویش را به اثبات رساند. بدین منظور طبرسی در آغاز تفسیرش به این موضوع پرداخته و از منظر طرفداران تفسیر نقلی، دو روایت از طریق تشیع و تسنن بر انحصار تفسیر صحیح قرآن در تفسیر مأثور می آورد و تنی چند از تابعان را كه به روایی تفسیر غیرنقلی باور نداشتند نام می برد:
1. روایت صحیح از پیامبر(ص) به وسیله جانشینان آن حضرت نقل شده است كه: «تفسیر قرآن جز به روایت و اثر صحیح و نصّ صریح روا نیست».8
2. اهل سنت نیز از پیامبر(ص) روایت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «هركس قرآن را با رأی خود تفسیر كند هر چند كه به حق برسد، خطا كرده است.»9
و هم ایشان (اهل سنت) از قول تابعان چون سعید بن مسیب، عبیده سلمانی، نافع و سالم بن عبدالله و دیگران تفسیر قرآن به رأی را مكروه و ناپسند شمرده اند.10
پاسخ طبرسی به این استدلال، آمیزه ای از عقل و نقل بوده بر دو پایه استوار است:
یك: خداوند سبحان به استنباط از قرآن ترغیب كرده و راه های آن را روشن ساخته است و استنباط گران از كتاب خویش را ستوده و گفته است:«…لعلمه الذین یستنبطونه منهم…» (نساء/83)[…قطعاً ازمیان آنان كسانی هستند كه قدرت تشخیص كافی دارند و می توانند درست ونادرست آن را دریابند.] و از دیگر سو آنان را كه از تدبّر در قرآن و تفكّر در آن اعراض می كنند نكوهش كرده و گفته است: «أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوب أقفالها» (محمد/24)[آیا در قرآن نمی اندیشند یا در دلها قفلهاست]. و نیز یادآور شده است كه ما قرآن را به زبان عربی روشن نازل كرده ایم.11
دو: پیامبر(ص) فرموده است: هرگاه روایتی از من به شما رسید آن را به قرآن عرضه كنید؛ اگر موافق قرآن بود بپذیرید و اگر مخالف قرآن بود آن را به دیوار بكوبید.12
برایند این مقدمات از منظر طبرسی دو نكته است:
1. قرآن بدون استمداد از روایت و اثر نیز قابل فهم است:
«تبین أنّ الكتاب حجّة و معروض علیه، و كیف یمكن العرض علیه و هو غیر مفهوم المعنی.»
بدین سان روشن گردید كه قرآن خود حجت و معیار ارزشیابی اخبار و روایات است، پیداست نمی شود پذیرفت كه چیزی ملاك ارزشیابی صدق و كذب روایات باشد، اما معنای خود آن روشن و قابل فهم نباشد.
2. واقعیت یادشده و سایر واقعیات همانند آن دلالت دارد كه می باید از ظاهر دو روایت پیشین كه دلالت بر انحصار تفسیر قرآن به روایت و اثر دارد، دست كشید و مقصود آن روایات را چیز دیگری جز فهم ناپذیری استقلالی قرآن ـ كه مفهوم ظاهر آن دو روایت بود ـ دانست.13

2. گستره معنایی قرآن
حوزه معنایی و معرفتی قرآن از دیرباز عرصه گفت وگوی اندیشمندان و قرآن شناسان بوده و هر یك میدان معرفتی و هندسه معنایی ویژه ای برای قرآن ترسیم كرده اند. اگر در یك تقسیم كلان به این دیدگاه ها بنگریم، یك نظر با باور حداقلی به معارف قرآن نگریسته و قرآن را تنها كتاب هدایت و تربیت انسان می داند و بس. نگاه دیگر حداكثری و براین باور است كه قرآن اساس و اصل تمام دانشهای بشری است؛ هرچند كه جنبه هدایتی معارف قرآن وجه غالب و بخش نهفته در هر معرفت از معارف قرآن می باشد. طبرسی در این گروه بندی به دسته دوم تعلق دارد، او به جامعیت و شمول معارف قرآن به تمام اصول علوم و دانشهای انسانی باور دارد:
«قرآن، اصل تمامی دانشها است. رشته های گوناگون علم، از شاخه ها و فرو ع معارف قرآن است و معارف قرآن عماد و بر پادارنده قوانین جمله دانشهاست.»
او سپس برای اثبات این مدعا و پاسخ به این پرسش مفروض كه چهره آشكار قرآن حكایت از چنان فراخنای معرفتی ندارد به دو روایت استناد می كند:
1. از امیرمؤمنان علی(ع) روایت شده است كه فرمود: ظاهر قرآن دلربا و باطن آن ژرف است، عجایب آن نیستی نمی پذیرد و غرائبش پایان نمی گیرد.14
2. از عبدالله بن مسعود روایت شده است كه گفت: هرگاه در پی دانش برآمدید قرآن را زیرورو كنید كه در آن، دانش اولین و آخرین نهفته است.15
بدین ترتیب رهیافت به دومین مبنای تفسیری و قرآن شناختی (باور به بطون و لایه های معنایی قرآن) برای طبرسی فراهم می آید.

3. بطون قرآن
قرآن كتابی است كه الفاظ و كلمات آن نقش آینه ای تمام نما را دارد كه تمامیت بار معنایی قرآن را برای انسان آشنا به قواعد زبان عرب نمایش می دهد، یا به سان دریای ژرف و بی كرانه ای است كه هر كس فراخور طاقت و دید و ابزارهای نفوذ و شناوری در اعماق، می تواند به لایه ها و زیرسطح های آن ره بسپارد. گزینه دوم به فرایند بطون قرآن می انجامد.
لایه ها و سطوح مختلف معنایی قرآن كه به تناسب تفاوت ادراكها و ابزارهای شناخت فهم می شود و از آن به بطون قرآن تعبیر شده است، جامع انگاری قرآن نسبت به معارف بشری یكی از مبانی رهیابی به بطون و ژرفای معرفتی آن است. طبرسی كه از دیدگاه جامعیت قرآن بر اصول تمامی معارف بشری جانب داری می كند به ژرفای چندین مرحله معنایی قرآن نیز باور دارد. استناد او به روایت علوی ـ كه در بحث جامعیت قرآن آورده شد ـ و نیز تمسّّك وی به روایت نبوی: «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه علی أحسن الوجوه»16، مؤید و نمایانگر همین ادعا است؛ هر چند كه در تفسیر مجمع البیان مطلب و یا موضوعی كه طبرسی آن را به عنوان بطن قرآن شناسایی و معرفی كرده باشد دیده نمی شود. شاید بدین سبب كه معارف بطنی چنان با ظاهر و نصّ متن قرآنی در هم تنیده است كه پس از استكشاف و استخراج و سنجش آن با ظاهر آیات، چنین می نماید كه معنای بارز و پیدای كلمات، جمله ها و آیه ها می باشد.
تنها موردی كه برخی از دانش پژوهان علوم قرآنی آن را نمونه ای از تفسیر رمزی و اشاری (بطون) در تفسیر مجمع البیان معرفی می كند17 تفسیر و توضیح آیه سی و پنجم سوره شریفه نور است: 18 «الله نورالسموات و الأرض مثل نوره كمشكاة…». اما در این مورد نیز خواننده مجمع البیان درمی یابد كه طبرسی در تبیین مقصود ومراد مشبّه، مشبّه به و وجه شبه در آیه مباركه اقوال مختلف را از اصحاب و تابعان و مفسران سلف نقل می كند و در شمار آنها روایات رسیده از طریق اهل بیت(ع) را نیز بیان می كند و جز مفهوم برآمده از متن روایات، چیزی از خود در تأیید و باور هیچ یك از اقوال و یا روایات نمی افزاید.19 بدین سان بر فرض آن كه این مورد را بتوان تفسیر رمزی و بطنی نام نهاد، مشكل است كه آن را به عنوان نظر و دیدگاه خود طبرسی قلمداد كرد.
بدین ترتیب احتمال دیگری پدیدار می شود و آن اینكه طبرسی به رغم باور داشتن به جامعیت قرآن نسبت به اصول تمامی معرفت بشری و نیز قرآن شناختی با تكیه بر روایات سه گانه یادشده ـ كه مستند كسانی است كه برای قرآن بطون و لایه های متراكم و پوشیده معنایی قائل هستند ـ معارف و آموزه های قرآنی را با همان گستردگی و انبوهی و جامعیت در ظاهر قرآن و مفاهیم قابل دریافت از ظاهر نهفته می داند. تقسیم بندی قرآن بر اساس روشنی و اجمال مفهوم آنها از سوی طبرسی همین احتمال را قوت می بخشد.
طبرسی آیات قرآن را به چهار گروه تقسیم می كند:
1. آیات بین و روشن از نظر معنی و مفهوم كه احتمال بیشر از یك معنی در آنها نمی رود.فحوای این گروه از آیات و مراد الهی از آنها را هركس كه به زبان عرب و اعراب (شیوه تلفظ) آن آشنایی داشته باشد قطعاً در می یابد؛ مانند مفهوم آیه مباركه «ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله إلاّ بالحقّ»(اسراء/33).
2. آیاتی كه اجمال مفهومی دارد و ظاهر آنها به گونه تفصیلی از مقصود و مرادشان خبر نمی دهد. در فهم این گروه از آیات «نیاز به بیان پیامبر(ص) است كه از راه وحی الهی تفصیل مراد و مفهوم را خبر دهد، همچون تفصیل جزئیات نماز و تعداد ركعات آن، نصاب زكات و مانند این امور… » تفسیر و تبیین این دسته از آیات بدون مددجویی از نص، نارواست.
3. آن گروه از آیات كه احتمال بیش از یك معنی را می دهد و اراده تمامی آن معانی ممكن نباشد. و چنان باشد كه تنها یك معنی ومراد مقصود می تواند بود. این گونه آیات ازمصادیق آیات متشابه است، زیرا مراد با غیر مراد اشتباه می شود. دراین آیات معنایی اراده می شود كه با دلیل سازگار است.
4. آیاتی كه الفاظ آن مشترك بین دو معنی یا بیشتر باشد و امكان اراده هریك از آن معانی وجود داشته باشد. دراین مورد نمی شود با قطع و جزم، مراد الهی را یكی از آن معانی دانست، مگر آن گاه كه روایتی از پیامبر(ص) یا امام بر تعیین یكی از احتمالات وجود داشته باشد، بلكه احتمال مراد بودن هر یك از معانی می رود. چنان كه نمی شود در این زمینه از آرای مفسران پیروی كرد، مگر آن گاه كه اجماع آرا بر یكی از تأویلات منعقد شده باشد كه از باب حجیت اجماع باید از آن پیروی كرد.20

4. تحریف ناپذیری قرآن
تحریف و تغییر متون مهم و سرنوشت ساز (در زندگی فرد یا افراد) به گونه ای كه امیال و خواسته های تحریف كننده را برآورده سازد یكی از شگردهای كهن و دیرپای انسان اندیشه گر و چاره اندیش بوده است. این تحریف و تغییرها به یكی از دو صورت زیر انجام می پذیرفته است:
یك: تغییر لفظی، از راه تبدیل یك واژه یا جمله به واژه و جمله دیگر مخالف از نظر مفهوم و معنی؛ مانند تغییر نفی به اثبات، یا كاستن و افزودن لفظ و واژه یا نشانه ای در ساختار بیانی متن؛ همچون افزودن و یا كاستن یك نقطه.
دو: تغییر در معنی و مفهوم متن؛ مانند تفسیرهایی كه در حوزه تفسیر به رأی جای می گیرد و از آن به «تفسیر ما لایرضی صاحبه» نیز تعبیر می شود.
در بحث تحریف قرآن هر دو نوع تحریف یادشده مجال تصور و گفت وگو داشته و دارد، ولی اندیشمندان علوم قرآنی موضوع تحریف معنوی را با عنوان تفسیر به رأی مورد گفت وگو قرار داده و حدود و ثغور و شاخصه های آن را مشخص ساخته اند و تغییر و تبدیل لفظی و صوری را زیر عنوان «تحریف» مورد ارزیابی قرار داده و نفی و یا اثبات كرده اند. 
تحریف قرآن به كاستی و نقیصه در الفاظ و عبارات، از دیرزمان مورد نزاع و اختلاف عالمان و فرقه های گوناگون اسلامی بوده است. حشویه ازاهل سنت و پاره ای از عالمان سنی و شیعی بر تفاوت قرآن كنونی با قرآن نازل شده بر پیامبر(ص) و نقص قرآن موجود پای فشرده اند، در برابر این كسان، سایر فرق اسلامی و گروه پرشماری از اندیشه وران و محققان ژرف نگر شیعی و سنی، ایده تحریف قرآن را ناروا دانسته و ساحت قرآن را از آلایش تحریف و تغییر به دور دانسته و بر سلامت و تمامیت كتاب الهی تأكید ورزیده اند.
هر یك از دو اندیشه تحریف پذیری و تحریف ناپذیری قرآن، بی گمان بر فهم مفسّر و آرا و دیدگاه های او به هنگام تفسیر جمله ها و آیاتی كه در مظانّ تحریف قرار دارند اثر می گذارد، چه آن كه مفسّر باورمند به كاستی می باید از مفاهیم پیدا و بارز آیات و جمله های تحریف پذیر بپرهیزد و با دستمایه ای از احتمالات و خودبرافزوده ها، معنی و مفهومی را از قرآن استخراج كند، در حالی كه مفسّری كه سلامت و مصونیت قرآن را باور دارد دچار چنان تنگناهایی نیست، او سراسر قرآن را با ملاك و معیار همسان و یگانه به تفسیر و تبیین می گیرد و معنی و مفهوم پیدا و بارز قرآن را از ورای الفاظ، تعبیرات و كلمات قرآن، فهم می كند.
طبرسی در مبانی قرآن شناختی خویش به صیانت قرآن از تحریف به زیادی و یا كاستی باور دارد و می نویسد:
«تحریف قرآن با افزایش و زیادی لفظی به اجماع (امت) نبوده است، اما تحریف قرآن به نقصان و تغییر را پاره ای از عالمان شیعی و گروهی از حشویه روایت كرده اند، ولی دیدگاه درست در مذهب ما مصون بودن قرآن از تحریف است. همین نظر را سید مرتضی برگزیده و در پاسخ به «مسائل طرابلسیات» به گونه مستوفی دراین باره داد سخن داده است. همو در جای جای گفته های خویش تكرار كرده است كه اطمینان به درستی نقل قرآن، به سان آگاهی به قریه ها و شهرها و رویدادهای بزرگ و وقایع مهم وكتابهای مشهور و اشعار برجای مانده از اعراب است؛ یعنی چنان كه یقین بدانها مشهور و مسلّم است، علم به درستی و مصونیت قرآن از تحریف نیز قطعی و مسلّم است. بلكه انگیزه و توجه به حفظ و صیانت قرآن از تحریف را می توان بیش از سایر موارد یاد شده دانست، زیرا قرآن معجزه نبوت، مأخذ علوم شرعی و احكام دینی است و اندیشمندان مسلمان نهایت تلاش را در حفظ و حراست آن به كار بستند. بر اثر همین تلاش و مراقبت بود كه ایشان موارد اختلافی اعراب، قراءت، حروف و آیه های قرآن را شناسایی كردند. بدین ترتیب چگونه می شود تحریف قرآن به تغییر و كاستی را پذیرفت.»21

5. فراموردی بودن متن
طبرسی اسباب نزول و یا مصادیق بارز و برجسته آیات را دلیل اختصاص و محدودیت مفهوم و معنای آیه نمی داند، بلكه بر آن است كه مصادیق كامل، یا شخص یا حادثه و رویدادی كه موجب نزول آیات قرآن گردیده است، تنها می تواند یك مصداق از مصادیق افزون و بی شماری باشد كه در بستر زمان و مكان تحقق می یابد.
او در تفسیر آیه های چهارم تا دهم سوره مباركه انسان: «إنّ الأبرار یشربون من كأس كان مزاجها كافوراً…» می نویسد:
«از ابن عباس، مجاهد و ابوصالح نقل شده كه این آیات درباره علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است.»
آن گاه داستان نذر خانواده علی(ع) را از طرق مختلف و از جمله تفسیر قمی می آورد و از قول همو می افزاید:
«خداوند این آیات را درباره علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) نازل كرده است، ولی این آیات شامل تمام مؤمنانی می شود كه عمل و رفتاری همچون ایشان انجام دهند.»22
در سبب نزول آیه: «الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرّاً و علانیة فلهم أجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره/274) به نقل از ابن عباس می نویسد:
«این آیه درباره علی(ع) نازل شده است، چه آن حضرت چهار درهم داشت كه یكی را در روز و دیگری را در شب، یك درهم را مخفیانه و چهارمی را آشكارا صدقه داد.»
سپس قول دیگری را نقل می كند كه می گوید آیه مباركه هر انفاق در راه خدا را كه از چنین ویژگیهایی برخوردارباشد شامل می شود. آن گاه رأی خود را چنین ابراز می دارد:
«ما می گوییم آیه درباره علی(ع) نازل شده است، اما تمامی كسانی را كه چنین عملی انجام دهند در بر می گیرد. هر چند كه حضرت علی(ع) به دلیل پیشگامی در این عمل بر دیگران برتری دارد.»23
در برخی موارد، طبرسی از عموم مفهوم نص دست بر می دارد و آن جایی است كه مفهوم آیه تنها یك مصداق بارز، قطعی و مورد وفاق داشته باشد؛ همچون مفهوم آیه مباركه: «لیس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائكة و الكتاب…» بقره/177
نیكی تنها این نیست كه به هنگام نماز روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب كنید، بلكه نیكی (نیكوكار) كسی است كه به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و كتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده مال خود را با همه علاقه ای كه به آن دارد به خویشاوندان و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق می كند، نماز را بر پا می دارد و زكات را می پردازد و به عهد خود، به هنگامی كه عهد بست وفا می كند.
طبرسی ذیل این آیه می نویسد:
«اصحاب ما (امامیه) به این آیه استدلال كرده اند كه مراد از آن امیرمؤمنان علی(ع) است، زیرا به اجماع امت اسلامی او تمامی این اوصاف را دارا بود، پس او قطعاً مراد است. اما درباره وجود این صفات در غیر او چنین قطعی وجود ندارد، از همین رهگذر «زجّاج» و «فرّاء» گفته اند آیه مخصوص پیامبران معصوم است، زیرا این امور را چنان كه شایسته آن است جز پیامبران الهی نمی توانند انجام دهند.»24

منابع تفسیری مجمع البیان
نگارنده تفسیر مجمع البیان از عقل و نقل (كتاب و سنت) به گونه متعادل و متوازن سود جسته و در بهره وری از روایات تفسیری تنها به روایات موجود در متون و اصول روایی شیعی بسنده نكرده، بلكه از روایات اهل سنّت نیز مدد گرفته است. او با ابزار دانش، اعراب، نحو، لغت، بلاغت و بیان، قراءت، اسباب نزول و آرای اصحاب و تابعان، حجاب از چهره آیات قرآنی بر می گیرد و مفهوم و مراد كلام الهی را نمودار می سازد. او می كوشد نگاه معتدل،بی طرف و منصفانه به تمامی صاحبان اقوال و اندیشه های تفسیری بیفكند وبی آن كه دلیل و برهانی قاطع و روشن بر درستی یك نظر داشته باشد قولی را برگفته و دیدگاه دیگر ترجیح ندهد. اما آن گاه كه دلیل و پشتوانه استوار بر درستی یك رأی و برتری آن بر سایر آرا و دیدگاه ها داشته باشد با حفظ متانت و عفت كلام و رعایت حرمت صاحبان اقوال مرجوح، از قول برگزیده دفاع و برای اثبات آن استدلال می كند.
رهیافت های تفسیری طبرسی در مجمع البیان با كمك منابع یاد شده را می توان از جمله در تفسیر آیه ششم تا نهم سوره مباركه صفّ دید؛ كه در بیان معنای «احمد» كه در آیه ششم همان سوره آمده است: «و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد…» می نویسد:
«این اسم دو معنی دارد:
1. احمد مبالغه ای از فاعل باشد؛ یعنی پیامبر(ص) حمد و سپاس الهی را بسی بیش از دیگران انجام می دهد.
2. احمد مبالغه ای از مفعول باشد؛ یعنی پیامبر(ص) به دلیل اخلاق نیك و محاسن بسیاری كه دارد بیش از سایر مردمان شایسته و سزاوار ستایش است.
در روایت صحیح از زهری از محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش از رسول خدا (كه درود و سلام خدا بر او باد) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «برای من نامهایی است؛ من احمد، محمد و ماحی هستم، خداوند به وسیله من كفر را محو می كند… پیامبری پس از من نیست.»
این روایت را بخاری در صحیح خویش آورده است.»25
در پی تفسیر جمله: «لیظهره علی الدین كلّه و لوكره المشركون» كه در فرازی از آیه نهم همین سوره آمده می نویسد:
«این جمله دلالت بر صحت نبوت دارد، زیرا این جمله از قرآن در حالی وعده پیروزی اسلام را می داد كه پیروان اسلام اندك و مسلمانان در ضعف بودند، اما خداوند ـ چنان كه وعده كرده بود ـ دین خویش را بر تمامی ادیان ظفر و اعتلا بخشید. در اینجا مراد از ادیان، جنس ادیان است. از همین رو با الف و لام استغراق ذكر شده است. عیاشی به اسناد خود از عمران بن میثم از عبایه نقل كرده است كه او از امیرالمومنین(ع) شنید كه می گفت: «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله». آیا این ظهور و پیروزی انجام شده است؟
(حاضران) گفتند: آری.
آن حضرت فرمود: نه. چنین نیست، سوگند به كسی كه جان من در قبضه قدرت اوست قریه ای در زمین نمی ماند مگر آن كه صبح دمان و شام گاهان ندای شهادت «لا اله الا الله» در آن بلند گردد.» 26
و در تفسیر فراز «والله لایهدی القوم الظالمین» كه بخشی از آیه هفتم سوره می باشد آورده است: یعنی آنان كه با انجام كفر و گناه بر نفس خویش ستم كردند. ابن جریج گفته، مقصود كافران و منافقان است. جمله بعد: «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم» نیز بر همین معنی و نظر دلالت دارد.27

طبرسی و روایات تفسیری
طبرسی در بهره وری از روایات تفسیری راه میانه را پیموده و از نادیده انگاری یا زیاده روی در نقل روایات پرهیز كرده است. او در مواردی كه از روایات یاری جسته است روایت را با حذف سلسله سند و گاه تنها با ذكر چند نفر از سلسله راویان نقل می كند، گو اینكه تصمیم وی بر اختصار و اجمال تفسیر مجمع و گزیده گویی از یك سو و سند شناسی كه خود پیشاپیش انجام می داده و روایتی را بدون تنقیح سند یا اعتبار منبع آن در تفسیرش نمی گنجانده انگیزه گزینش این شیوه از سوی او بوده است. او در مقدمه تفسیر مجمع البیان، آنجا كه روایت مشهور بلكه متواتر ثقلین را نقل می كند می افزاید:
«من سند این گونه روایات را برای اختصار و كوتاه شدن سخن و نیز شهرت آنها نزد ارباب حدیث، حذف می كنم.»28
نمونه این روش را در تفسیر آیه صد و دوازدهم سوره مباركه توبه می توان دید؛ او در تبیین مفهوم واژه «سائحون»، نظر ابن عباس، ابن مسعود، حسن، سعید بن جبیر و مجاهد را نقل می كند و می افزاید:
«در روایت مرفوع از پیامبر(ص) نقل شده است كه فرمود: سیاحت امت من روزه گرفتن است.»29
وی پس از تفسیر آیه، داستان گفت وگوی زهری و امام سجاد(ع) را در مسیر مكه بی هیچ اشاره ای به سند روایت چنین نقل می كند:
زهری در مسیر راه حج به علی بن الحسین(ع) برخورد و به امام گفت: جهاد و دشواری آن را وانهاده و به حج رو آورده ای، حال آن كه خداوند می فرماید: «إنّ الله اشتری من المؤمنین أموالهم و أنفسهم…»
امام در پاسخ فرمود: آیه پس از آن را بخوان: «التابئون العابدون…» و سپس افزود: هرگاه كسانی با این ویژگیها را یافتم، جهاد در ركاب ایشان از حج برتر است30.

طبرسی و اسباب نزول
قرآن كریم برای هدایت مردمان و روشن كردن ذهنها و اندیشه ها و تربیت جانها و خردها نازل شده است و در همین زمان راه حل های مقطعی برای دشواریهایی كه در مراحل مختلف دعوت پیامبر(ص) خودنمایی می نمود ارائه می كرده است، نیز حوادث را تفسیركرده به پرسشها پاسخ می گفت و موضع رسالت و دیانت اسلامی را در برابر پاره ای از رویدادها مشخص می كرد. از این رو آیات قرآن بر دو دسته هستند:
یك. آن دسته از آیات كه در راستای هدایت گری كلی و ترسیم خطوط اصلی دیانت اسلامی در طول مدت رسالت نازل شده است بی آن كه ناظر به رویداد، پرسش یا حادثه ای خاص باشد؛ همانند آیات مربوط به قیامت، اوصاف و حالات بهشت، جهنم، آیات توحید و….
دو. دسته دیگر آیاتی هستند كه در پی رویدادی در عصر وحی نازل شده اند؛ مانند آیه ای كه درباره احداث مسجد ضرار از سوی منافقان مدینه نازل شد، و آیه روح كه در پاسخ پرسش اهل كتاب از ماهیت روح نازل گردید.
شناخت رویدادها و اسباب نزول قرآن تأثیر مهمی در فهم آیات، اسرار تعبیرات و جهت آیات قرآنی دارد؛ به عنوان نمونه آیه: «إنّ الصفا و المروة من شعائر الله فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما…»(بقره/158) اگر بدون شناخت سبب نزول آن در نظر گرفته شود تنها نفی حرمت سعی بین صفا ومروه را می رساند و نه وجوب سعی در این مكان را؛ اما پس از توجه به سبب نزول و اینكه اصحاب پیامبر از انجام این عمل اكراه داشتند ـ زیرا آن را سنت جاهلی می شمردند ـ آیه نازل شد و آن را از شعائر الهی برشمرد،31 در این صورت، استفاده وجوب سعی از آیه یادشده میسر می گردد. نمونه دیگر، موردی است كه سیوطی در الاتقان، احمد و نسائی آن را بدین گونه روایت كرده اند؛ عثمان بن مظعون و عمروبن معدی كرب به مباح بودن شرب خمر باور داشتند و برای اثبات عقیده خویش به آیه «لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا…»(مائده/93) استدلال می كردند، در صورتی كه اگر آن دو، سبب نزول آیه را می دانستند چنین باوری نمی یافتند. سبب نزول آیه آن بود كه عده ای پس از تحریم شرب خمر می گفتند، سرنوشت و تكلیف كسانی كه شرب خمر كرده، سپس در راه خدا كشته شده اند چه خواهد بود؟ در پاسخ این پرسش و دغدغه، آیه یاد شده نازل گردید.32
بدین سان طبرسی در مجمع البیان از اسباب نزول به عنوان ابزاری در جهت فهم و تفسیر آیات قرآن فراوان سود جسته است.
شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول آن است كه پیش از پرداختن به تفسیر و تبیین معنوی آیات، سبب نزول آن را یاد می كند و حادثه و رویداد سبب نزول را به تفصیل می آورد. هرگاه در باب سبب نزول نظرات گوناگونی وجود داشته باشد تمامی آنها را می آورد، به گونه ای كه شناسایی دیدگاه برگزیده وی مشكل می نماید، مگر آن كه از تأمل در عناوین دیدگاه ها بتوان به دیدگاه مورد نظر خود او راه یافت، چه طبرسی،نخستین دیدگاه را بدون پیشوند «قیل» و سایر دیدگاه ها را با افزودن این پیشوند نقل می كند. اگر این معیار را بپذیریم، در مواردی كه وی تنها یك سبب نزول را با عنوان قیل می آورد باید گفت چنان سبب نزولی از منظر طبرسی پذیرفته نیست.
نمونه روش طبرسی در یادكرد اسباب نزول را می توان در نقل سبب نزول آیه سوم از سوره مباركه صف دید: «یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون».
«نزل قوله: «لم تقولون ما لاتفعلون» فی المنافقین، عن الحسن، و قیل نزل فی قوم كانوا یقولون إذا لقینا العدوّ لم نفر و لم نرجع عنهم، ثم لم یفوا بما قالوا و انفلّوا یوم أحد حتّی ثبح وجه رسول الله(ص) وكسرت رباعیته. عن مقاتل والكلبی و قیل نزلت فی قوم قالوا جاهدنا و أبلینا و فعلنا و لم یفعلوا و هم كذبة. عن قتادة و قیل لمّا أخبر الله سبحانه رسوله بثواب شهداء بدر، قالت الصحابة لئن لقینا بعد قتالاً لنفرغنّ فیه وسعنا ثم فرّوا یوم أحد، فعیرهم الله تعالی بذلك. عن محمد بن كعب و قیل كان ناس من المؤمنین قبل ان یفرض الجهاد یقولون وددنا لو أنّ الله دلّنا علی أحبّ الأعمال إلیه، فنعمل به، فأخبرهم الله أن أفضل الأعمال ایمان لاشك فیه و الجهاد، فكره ذلك ناس و شقّ علیهم و تباطأوا عنه، فنزلت الآیة، عن ابن عباس.
و قیل كان رجل یوم بدر قد آذی المسلمین فقتله صهیب فی القتال، فقال رجل یا رسول الله قتلت فلاناً ففرح بذلك رسول الله(ص) فقال عمر و عبدالله لصهیب أخبر النبی انّك قتلته و انا فلاناً ینتحله، فقال صهیب انّما قتلته للّه و لرسوله، فقال عمر و عبدالرحمن یا رسول الله انّما قتله صهیب، فقال كذلك یا ابایحیی؟ قال: نعم یا رسول الله، فنزلت الآیة و الآیة الأخری. عن سعید بن المسیب.»33
حسن بصری می گوید، این آیه درباره منافقان نازل شده است. گفته شده آیه درباره گروهی نازل شده است كه می گفتند هر گاه با دشمن روبرو شویم فرار نمی كنیم و بر نمی گردیم. ولی به این گفته وفا نكردند و در جنگ «احد» فرار كردند تا اینكه صورت پیامبر(ص) در آن جنگ جراحت شدید برداشت و دندان رباعی وی شكست این قول را از مقاتل وكلبی روایت كرده اند. گفته شده است آیه درباره قومی نازل شده است كه می گفتند، جهاد كردیم، امتحان شدیم و از آزمون سربلند درآمدیم با اینكه چنین نكرده بودند و دروغ می گفتند. این قول منسوب به قتاده است. گفته شده است هنگامی كه رسول خدا از مقام و ثواب شهداء «بدر» سخن گفت. اصحاب اظهار داشتند كه اگر پس از این با دشمن روبرو شوند با تمام توان خواهیم جنگید، ولی در روز احد فرار كردند و خداوند آنها را با این آیه مورد نكوهش قرار داد. این قول از محمد بن كعب است. گفته شده است گروهی از مسلمانان پیش از وجوب جهاد می گفتند كاش خداوند ما را به بهترین اعمال رهنمون می گشت تا آن را به جا می آوردیم. پس خداوند به ایشان خبر داد كه برترین اعمال، ایمان پیراسته از شك و جهاد در راه خداست. پس مردمانی این خبر برایشان گران آمد و از انجام آن شانه خالی كردند. آیه نازل شد؛ این را ابن عباس گفته است. و گفته شده است مردی كه مسلمانان را آزرده بود در روز بدر به دست صهیب كشته شد. پس شخص دیگری نزد پیامبر آمد و مدعی شد كه فلان شخص را كشته است، پیامبر(ص) از این خبر خوشحال شد. عمر و عبدالله الرحمن به صهیب گفتند پیش پیامبر برو و بگو تو فلان شخص را كشته ای ـ نه آن مرد كه ادعا كرده است ـ صهیب در پاسخ گفت: من او را برای خدا و پیامبرش كشته ام. پس عمر و عبدالرحمن به پیامبر گفتند صهیب فلانی را كشته است. پیامبر از صهیب پرسید ای ابایحیی تو او را كشته ای؟ عرض كرد: آری ای پیامبر خدا، پس این آیه و آیه بعدی «كبر مقتاً عندالله…» نازل گردید. این قول از سعید بن مسیب است.
نكته ای كه در شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول جای تأمل دارد این است كه وی در یك مورد اقوال گوناگون و بسا غیرموجه را می آورد، اما در موارد دیگر سبب نزول را هرگز یاد نمی كند، مجموع موارد اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان، حدود 260 مورد می رسد؛34 با اینكه بر اساس تحقیق برخی از قرآن پژوهان، آیات دارای سبب نزول را تا هزار و دویست آیه بر شمرده اند.

فقه القرآن در مجمع البیان
مؤلف تفسیر مجمع البیان احكام فقهی را كه به صورت روشن و بی تكلف قابل استنباط از قرآن كریم است، با جوانب مختلف آن یادآور می شود و در بیشتر موارد آرا ونظریه های اصحاب، تابعان و مذاهب فقهی اسلامی را نیز می آورد و هرگاه در آن حكم شرعی اختلاف نظر باشد، منصفانه دیدگاه های گونه گون را بی آن كه در مقام داوری برآید بیان می كند.
1. آیه 43 از سوره نساء بیانگر احكام نماز در حال مستی است:
«یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكاری…»
ای اهل ایمان در حال مستی نماز نخوانید.
مجمع البیان در تفسیر و توضیح فرازهای نخست آیه مباركه آورده است:
««لاتقربوا الصلاة»؛ یعنی نماز نخوانید. این قول از ابن عباس، سعید بن جبر، مجاهد و ابن زید نقل شده است. گفته شده معنای آیه این است كه در حال مستی به مكانهای برگزاری نماز یعنی مساجد نزدیك مشوید… این رأی از آنِ عبدالله، سعید بن مسیب، ضحاك، عكرمه و حسن است. همین قول را تأیید می كند فراز بعدی آیه مباركه: «الا عابری سبیل» زیرا كه عبور، از مكان تصور می رود و انجام می شود؛ نه از نماز. «و انتم سكاری»؛ یعنی در حال مستی. در این باره دو قول است:
یك. به نظر ابن عباس، مجاهد و قتاده، مقصود از سكر، مستی ناشی از شرب خمر است، آنهاگفته اند این حكم پس از تحریك خمر، نسخ شده است. روایتی از موسی بن جعفر(ع) موافق این رأی نقل شده است. برپایه این نظریه این پرسش رخ می نماید كه چگونه انسان مست و تهی ازعقل مورد خطاب و نهی قرار می گیرد؟ از این پرسش دو پاسخ گفته شده است؛ نخست اینكه مراد از مستی، نشاط و طربی است كه هنوز موجب زوال عقل نشده باشد، و دیگر اینكه مخاطب آیه انسان هوشیاری است كه پیش از شرب خمر مأمور شده است در اوقات وجوب نماز از خوردن خمر پرهیز كنند. ابوعلی جبائی پاسخ سومی بیان داشته است و آن اینكه هرگاه شخص مست، نماز را در حال مستی بخواند بر او واجب است كه پس از هوشیاری نمازش را دوباره بخواند. دراین فرض پرسش دومی پیش می آید كه: اگر انسان مست، مكلف به خواندن نماز باشد نهی كردن او از نماز درست نخواهد بود. با اینكه عملكرد مسلمانان بر خلاف این است.
از این پرسش نیز دو پاسخ داده شده است:
1. این آیه كه دلالت بر تكلیف و نهی انسان مست ازنماز دارد با آیه تحریم خمر نسخ شده است.
2. انسانهای مست مأمور به ترك نماز نیستند، بلكه وظیفه دارند كه نماز را در خانه هاشان بخوانند و نه در جماعت و پشت سر پیامبر و این به منظور احترام و پاسداشت مقام پیامبر(ص) است.
دو. مراد از سكر، مستی ناشی از خواب است این قول ضحاك است و از ابوجعفر(امام باقر’ع’) نیز روایت شده است. روایتی كه عایشه از پیامبر روایت كرده است همین نظر را تأیید می كند، آن حضرت فرمود: هرگاه در حین نماز، حالت حیرت بر یكی ازشماها چیره شد باید از نماز منصرف شود چه ممكن است در این حالت كه او خود نمی داند چه می گوید برخود نفرین كند.»35
در مواردی نیز طبرسی نظریه ای را بر می گزیند و برای اثبات آن استدلال كرده پای می فشارد؛ نمونه این روش را در استخراج حكم جهاد از آیه زیر می توان دید:
«ماكان لأهل المدینة و من حولهم من الأعراب أن یتخلفوا عن رسول الله و لایرغبوا بأنفسهم عن نفسه» توبه/120
سزاوار نیست كه اهل مدینه و بادیه نشینانی كه اطراف آنها هستند از رسول خدا تخلف جویند و برای حفظ جان خویش از جان او چشم بپوشند.
طبرسی در پی تفسیر و تبیین آیه به این مطلب اشاره می كند كه آیا حرمت تخلف از فرمان جهاد، اختصاص به زمان حیات پیامبر داشته به دستور شخص آن حضرت وابسته است یا عام است و زمانهای پس از پیامبر و دستور فرمانروایان غیر از آن حضرت را نیز شامل می شود:
«گفته شده است این حكم خصوص پیامبر(ص) است؛ برهیچ كسی روا نیست كه بدون عذر از دستور پیامبر(ص) در امر جهاد تخلف كند، اما تبعیت از فرمان غیرپیامبر، از امامان، واجب نیست. گوینده این قول قتاده است. گفته شده كه این فرمان، مجاهدان در راه خدا از امت اسلامی، اولین تا آخرین را در بر می گیرد. این نظریه به اوزاعی و ابن مبارك نسبت داده شده است. نیز گفته شده این حكم ویژه آغاز اسلام و زمانی می باشد كه شمار مسلمانان اندك بوده است، اما اكنون كه شمارشان فزونی یافته آیه منسوخ است به آیه شریفه: «فلولا نفر من كلّ فرقة لیتفقهوا فی الدین».
این رأی از ابن زید نقل شده است و همین نظر اقوی است، زیرا بالاتفاق جهاد از واجبات كفایی است و اگر بر یكایك مسلمانان واجب بدانیم به این معنی خواهد بود كه جهاد از واجبات عینی است.»36
2. مسأله قذف و حد و شهادت قاذف در آیه پنجم سوره مباركه نور آمده است:
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً…»
و كسانی كه زنان پاكدامن را متهم می كنند، سپس چهار شاهد ـ بر مدعای خویش ـ نمی آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید.
طبرسی دراین باره می نویسد:
«از شرائط توبه قاذف است كه گفته خویش را تكذیب كند، در غیر آن صورت گواهی وی پذیرفته نیست. این قول شافعی است، و گفته شده كه نیازی به تكذیب نیست، و این رأی مالك است.
آیه مباركه هرچند درباره زنان نازل شده، اما حكم مردان و زنان در این موضوع بالاجماع یكسان است. هرگاه قاذف بنده یا كنیز باشد «حد» او در نزد بیشتر فقیهان چهل تازیانه است. و اصحاب ما (امامیه) گفته اند حدّ قذف هشتاد تازیانه است؛ برای غلام و یا انسان آزاد، ظاهر آیه مباركه نیز همین را اقتضا دارد و عمربن عبدالعزیز و قاسم بن عبدالرحمن نیز بر همین رأیند.»37

فرودهای تفسیر مجمع البیان
اگر كاستی و فرودی را بتوان در مجمع البیان طبرسی سراغ داد، بارزترین آن تكیه و اعتماد افزون طبرسی بر آرا و اقوال منسوب به اصحاب و تابعان است و زیاده روی در نقل یكایك دیدگاه های رسیده از آنها است، بی آن كه درنقد و بررسی و تفكیك غث و سمین و سره از ناسره آنها تأمل جدی و دقت و سنجش در خور جایگاه تحقیقی و تفسیری مجمع البیان كرده باشد.
چنان كه برای طبرسی میسر و شایسته بود كه مباحث فقهی، كلامی، تاریخی و… را كه گاه در پایان یك آیه یا گروهی از آیات می آورد و آن موضوع از كل آیه و یا آیات قابل دریافت است، عنوانی مستقل برای آنها در نظر می گرفت و از پاره های مطالب تفسیری كه به تناسب تجزیه بخشهای یك آیه ـ طبق اسلوب تفسیری مجمع ـ می آورد، جدا می كرد.

 نظر دهید »

روش تفسیر مجمع البیان از طبرسی

28 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

سامان مندی موضوعی مجمع البیان
مطالب تفسیری مجمع البیان را طبرسی؛ حسن سلیقه، نظم، ترتیب و سامان بخشیده و به گونه متفاوت با پژوهشهای تفسیری و قرآنی پیش از خود مسائل و موضوعات مختلف را در زیر عنوان جداگانه قرار داده و از درآمیختن عناوین و مطالب پرهیز كرده است، مرتبت والای نظام عالمانه و خردمندانه مجمع البیان آن گاه پدیدار می شود كه مجمع البیان در مقایسه با تفسیری چون كشّاف زمخشری كه از نظر تاریخی با مجمع همزمانی و نزدیكی دارد و ازموقعیت تفسیری نیز در جایگاه بلندی قرار دارد، مورد ارزش داوری قرار می گیرد.
مطالب تفسیری در مجمع البیان با نظم و چینش زیر آمده است:
مكی و مدنی سوره ها و آیه ها و یادكرد موارد اختلاف در این باره؛
ذكر تعداد آیات سوره ها و اقوال موجود در این زمینه در آغاز هر سوره؛
وجه نام گذاری سوره ها و تناسب نامها با مضمون و معارف درون سوره ای؛
فضل وثواب تلاوت سوره ها از منظر روایات فرق اسلامی با عنوان: «فضلها»؛
اختلاف قراءتها با عنوان: القرائة؛
دلایل و مستندات وجوه اختلاف قراءتها با عنوان : الحجّة؛
بیان اعراب كلمات و مفردات آیات با عنوان : الاعراب؛
یادكرد معنی و مفهوم واژگان مشكل هر آیه با عنوان: اللغة؛
نقل اسباب و شأن نزول آیات و سوره ها با عنوان: النزول؛
تفسیر ترتیبی پاره های یك آیه و یا گروهی از آیات كه وحدت موضوعی دارند با عنوان: المعنی؛
تفسیر بیان احكام فقهی و كلامی قابل استنباط از آیه؛ مگر در مواردی كه تمامی آیه بیانگر حكم فقهی باشد كه در بحث تفسیر و معنی آورده می شود؛
بیان موقعیت یك یا چند آیه به هم پیوسته و یادكرد مناسبت آن با آیات پس و پیش از آن با عنوان: النظم؛
نقل قصص و حكایتها به گونه اجمال و گذرا در ذیل آیه های مربوط به اخبار و داستانهای امتها و پیامبران سلف و یا سایر قصص قرآنی.
همان سان كه پیداست چینش مسائل تفسیری در مجمع البیان بر پایه منطق عقلانی استوار است، زیرا در آغاز هر سوره آیه و یا آیات، معارف و دانشهایی كه نقش مقدمی و پیشینی در فهم آن بخش دارد آورده شده و پس از آن به تبیین، توضیح و تفسیر موضوعی اشاره رفته و در مرحله سوم فرایندهای آن معنی و مفهوم را برشمرده است.
طبرسی خود از ویژگیها و نظام مندی تفسیرش چنین سخن می گوید:
«این تفسیر بسی خلاصه و پیراسته و بر نظم و ترتیب بایسته استوار است، اقسام دانشهای قرآنی و فنون مربوط بدان را در این كتاب آورده ایم، مطالب اصلی و فرعی این علوم را بیان داشته ایم كه عبارتند از:
علم قراءت، اعراب، لغت، پیچیدگی ها و مشكلات آن، مفاهیم و جهات آن، نزول و اخبار آن، قصه ها و روایات آن، حدود و احكام و حلال و حرام آن. افزون بر اینها اشكالات اهل باطل را بیان كرده و دیدگاه اصحاب خود (شیعه) را آورده ایم و استدلال ایشان را در موارد بسیار در باب اصول و فروع، معقول و منقول به صورت عادلانه و اختصار فوق ایجاز ذكر كرده ایم.»7
یادكرد دو نكته در پایان این بحث بایسته می نماید:
1. درموارد اندك طبرسی از شیوه های یادشده درچینش مطالب عدول كرده است.
2. ترتیب مطالب به شیوه ای كه آمد در مواردی است كه تفسیر آیه و فهم معنای آن نیازمند پیشداشت آن عناوین باشد. اما در مواردی كه چنان نیازی نیست و یا موضوعی چون سبب نزول در كار نباشد، ترتیب یادشده لحاظ نگردیده است.

مبانی تفسیری مجمع البیان
1. فهم پذیری قرآن
همان سان كه گذشت، تفسیر مجمع البیان در برهه ای تألیف شد كه می توان آن را دوره گذار نامید؛ گذار از شیوه تفسیر مأثور و نقلی به تفسیر اجتهادی و عقلانی، از این رو طبرسی كه خود از اسلوب نقلی محض به روش عقلی، نقلی و تحلیلی روی كرده بود، ناگزیر می باید به مبانی قرآنی و روایی آن گروه از قرآن پژوهان كه تا آن زمان تفسیر غیر نقلی را حریم ممنوعه و تابو می انگاشتند، بپردازد و از برهان و استدلال ایشان پاسخ بگوید و از دیگر سو حقانیت و متد در پیش گرفته از جانب خویش را به اثبات رساند. بدین منظور طبرسی در آغاز تفسیرش به این موضوع پرداخته و از منظر طرفداران تفسیر نقلی، دو روایت از طریق تشیع و تسنن بر انحصار تفسیر صحیح قرآن در تفسیر مأثور می آورد و تنی چند از تابعان را كه به روایی تفسیر غیرنقلی باور نداشتند نام می برد:
1. روایت صحیح از پیامبر(ص) به وسیله جانشینان آن حضرت نقل شده است كه: «تفسیر قرآن جز به روایت و اثر صحیح و نصّ صریح روا نیست».8
2. اهل سنت نیز از پیامبر(ص) روایت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «هركس قرآن را با رأی خود تفسیر كند هر چند كه به حق برسد، خطا كرده است.»9
و هم ایشان (اهل سنت) از قول تابعان چون سعید بن مسیب، عبیده سلمانی، نافع و سالم بن عبدالله و دیگران تفسیر قرآن به رأی را مكروه و ناپسند شمرده اند.10
پاسخ طبرسی به این استدلال، آمیزه ای از عقل و نقل بوده بر دو پایه استوار است:
یك: خداوند سبحان به استنباط از قرآن ترغیب كرده و راه های آن را روشن ساخته است و استنباط گران از كتاب خویش را ستوده و گفته است:«…لعلمه الذین یستنبطونه منهم…» (نساء/83)[…قطعاً ازمیان آنان كسانی هستند كه قدرت تشخیص كافی دارند و می توانند درست ونادرست آن را دریابند.] و از دیگر سو آنان را كه از تدبّر در قرآن و تفكّر در آن اعراض می كنند نكوهش كرده و گفته است: «أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوب أقفالها» (محمد/24)[آیا در قرآن نمی اندیشند یا در دلها قفلهاست]. و نیز یادآور شده است كه ما قرآن را به زبان عربی روشن نازل كرده ایم.11
دو: پیامبر(ص) فرموده است: هرگاه روایتی از من به شما رسید آن را به قرآن عرضه كنید؛ اگر موافق قرآن بود بپذیرید و اگر مخالف قرآن بود آن را به دیوار بكوبید.12
برایند این مقدمات از منظر طبرسی دو نكته است:
1. قرآن بدون استمداد از روایت و اثر نیز قابل فهم است:
«تبین أنّ الكتاب حجّة و معروض علیه، و كیف یمكن العرض علیه و هو غیر مفهوم المعنی.»
بدین سان روشن گردید كه قرآن خود حجت و معیار ارزشیابی اخبار و روایات است، پیداست نمی شود پذیرفت كه چیزی ملاك ارزشیابی صدق و كذب روایات باشد، اما معنای خود آن روشن و قابل فهم نباشد.
2. واقعیت یادشده و سایر واقعیات همانند آن دلالت دارد كه می باید از ظاهر دو روایت پیشین كه دلالت بر انحصار تفسیر قرآن به روایت و اثر دارد، دست كشید و مقصود آن روایات را چیز دیگری جز فهم ناپذیری استقلالی قرآن ـ كه مفهوم ظاهر آن دو روایت بود ـ دانست.13

2. گستره معنایی قرآن
حوزه معنایی و معرفتی قرآن از دیرباز عرصه گفت وگوی اندیشمندان و قرآن شناسان بوده و هر یك میدان معرفتی و هندسه معنایی ویژه ای برای قرآن ترسیم كرده اند. اگر در یك تقسیم كلان به این دیدگاه ها بنگریم، یك نظر با باور حداقلی به معارف قرآن نگریسته و قرآن را تنها كتاب هدایت و تربیت انسان می داند و بس. نگاه دیگر حداكثری و براین باور است كه قرآن اساس و اصل تمام دانشهای بشری است؛ هرچند كه جنبه هدایتی معارف قرآن وجه غالب و بخش نهفته در هر معرفت از معارف قرآن می باشد. طبرسی در این گروه بندی به دسته دوم تعلق دارد، او به جامعیت و شمول معارف قرآن به تمام اصول علوم و دانشهای انسانی باور دارد:
«قرآن، اصل تمامی دانشها است. رشته های گوناگون علم، از شاخه ها و فرو ع معارف قرآن است و معارف قرآن عماد و بر پادارنده قوانین جمله دانشهاست.»
او سپس برای اثبات این مدعا و پاسخ به این پرسش مفروض كه چهره آشكار قرآن حكایت از چنان فراخنای معرفتی ندارد به دو روایت استناد می كند:
1. از امیرمؤمنان علی(ع) روایت شده است كه فرمود: ظاهر قرآن دلربا و باطن آن ژرف است، عجایب آن نیستی نمی پذیرد و غرائبش پایان نمی گیرد.14
2. از عبدالله بن مسعود روایت شده است كه گفت: هرگاه در پی دانش برآمدید قرآن را زیرورو كنید كه در آن، دانش اولین و آخرین نهفته است.15
بدین ترتیب رهیافت به دومین مبنای تفسیری و قرآن شناختی (باور به بطون و لایه های معنایی قرآن) برای طبرسی فراهم می آید.

3. بطون قرآن
قرآن كتابی است كه الفاظ و كلمات آن نقش آینه ای تمام نما را دارد كه تمامیت بار معنایی قرآن را برای انسان آشنا به قواعد زبان عرب نمایش می دهد، یا به سان دریای ژرف و بی كرانه ای است كه هر كس فراخور طاقت و دید و ابزارهای نفوذ و شناوری در اعماق، می تواند به لایه ها و زیرسطح های آن ره بسپارد. گزینه دوم به فرایند بطون قرآن می انجامد.
لایه ها و سطوح مختلف معنایی قرآن كه به تناسب تفاوت ادراكها و ابزارهای شناخت فهم می شود و از آن به بطون قرآن تعبیر شده است، جامع انگاری قرآن نسبت به معارف بشری یكی از مبانی رهیابی به بطون و ژرفای معرفتی آن است. طبرسی كه از دیدگاه جامعیت قرآن بر اصول تمامی معارف بشری جانب داری می كند به ژرفای چندین مرحله معنایی قرآن نیز باور دارد. استناد او به روایت علوی ـ كه در بحث جامعیت قرآن آورده شد ـ و نیز تمسّّك وی به روایت نبوی: «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه علی أحسن الوجوه»16، مؤید و نمایانگر همین ادعا است؛ هر چند كه در تفسیر مجمع البیان مطلب و یا موضوعی كه طبرسی آن را به عنوان بطن قرآن شناسایی و معرفی كرده باشد دیده نمی شود. شاید بدین سبب كه معارف بطنی چنان با ظاهر و نصّ متن قرآنی در هم تنیده است كه پس از استكشاف و استخراج و سنجش آن با ظاهر آیات، چنین می نماید كه معنای بارز و پیدای كلمات، جمله ها و آیه ها می باشد.
تنها موردی كه برخی از دانش پژوهان علوم قرآنی آن را نمونه ای از تفسیر رمزی و اشاری (بطون) در تفسیر مجمع البیان معرفی می كند17 تفسیر و توضیح آیه سی و پنجم سوره شریفه نور است: 18 «الله نورالسموات و الأرض مثل نوره كمشكاة…». اما در این مورد نیز خواننده مجمع البیان درمی یابد كه طبرسی در تبیین مقصود ومراد مشبّه، مشبّه به و وجه شبه در آیه مباركه اقوال مختلف را از اصحاب و تابعان و مفسران سلف نقل می كند و در شمار آنها روایات رسیده از طریق اهل بیت(ع) را نیز بیان می كند و جز مفهوم برآمده از متن روایات، چیزی از خود در تأیید و باور هیچ یك از اقوال و یا روایات نمی افزاید.19 بدین سان بر فرض آن كه این مورد را بتوان تفسیر رمزی و بطنی نام نهاد، مشكل است كه آن را به عنوان نظر و دیدگاه خود طبرسی قلمداد كرد.
بدین ترتیب احتمال دیگری پدیدار می شود و آن اینكه طبرسی به رغم باور داشتن به جامعیت قرآن نسبت به اصول تمامی معرفت بشری و نیز قرآن شناختی با تكیه بر روایات سه گانه یادشده ـ كه مستند كسانی است كه برای قرآن بطون و لایه های متراكم و پوشیده معنایی قائل هستند ـ معارف و آموزه های قرآنی را با همان گستردگی و انبوهی و جامعیت در ظاهر قرآن و مفاهیم قابل دریافت از ظاهر نهفته می داند. تقسیم بندی قرآن بر اساس روشنی و اجمال مفهوم آنها از سوی طبرسی همین احتمال را قوت می بخشد.
طبرسی آیات قرآن را به چهار گروه تقسیم می كند:
1. آیات بین و روشن از نظر معنی و مفهوم كه احتمال بیشر از یك معنی در آنها نمی رود.فحوای این گروه از آیات و مراد الهی از آنها را هركس كه به زبان عرب و اعراب (شیوه تلفظ) آن آشنایی داشته باشد قطعاً در می یابد؛ مانند مفهوم آیه مباركه «ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله إلاّ بالحقّ»(اسراء/33).
2. آیاتی كه اجمال مفهومی دارد و ظاهر آنها به گونه تفصیلی از مقصود و مرادشان خبر نمی دهد. در فهم این گروه از آیات «نیاز به بیان پیامبر(ص) است كه از راه وحی الهی تفصیل مراد و مفهوم را خبر دهد، همچون تفصیل جزئیات نماز و تعداد ركعات آن، نصاب زكات و مانند این امور… » تفسیر و تبیین این دسته از آیات بدون مددجویی از نص، نارواست.
3. آن گروه از آیات كه احتمال بیش از یك معنی را می دهد و اراده تمامی آن معانی ممكن نباشد. و چنان باشد كه تنها یك معنی ومراد مقصود می تواند بود. این گونه آیات ازمصادیق آیات متشابه است، زیرا مراد با غیر مراد اشتباه می شود. دراین آیات معنایی اراده می شود كه با دلیل سازگار است.
4. آیاتی كه الفاظ آن مشترك بین دو معنی یا بیشتر باشد و امكان اراده هریك از آن معانی وجود داشته باشد. دراین مورد نمی شود با قطع و جزم، مراد الهی را یكی از آن معانی دانست، مگر آن گاه كه روایتی از پیامبر(ص) یا امام بر تعیین یكی از احتمالات وجود داشته باشد، بلكه احتمال مراد بودن هر یك از معانی می رود. چنان كه نمی شود در این زمینه از آرای مفسران پیروی كرد، مگر آن گاه كه اجماع آرا بر یكی از تأویلات منعقد شده باشد كه از باب حجیت اجماع باید از آن پیروی كرد.20

4. تحریف ناپذیری قرآن
تحریف و تغییر متون مهم و سرنوشت ساز (در زندگی فرد یا افراد) به گونه ای كه امیال و خواسته های تحریف كننده را برآورده سازد یكی از شگردهای كهن و دیرپای انسان اندیشه گر و چاره اندیش بوده است. این تحریف و تغییرها به یكی از دو صورت زیر انجام می پذیرفته است:
یك: تغییر لفظی، از راه تبدیل یك واژه یا جمله به واژه و جمله دیگر مخالف از نظر مفهوم و معنی؛ مانند تغییر نفی به اثبات، یا كاستن و افزودن لفظ و واژه یا نشانه ای در ساختار بیانی متن؛ همچون افزودن و یا كاستن یك نقطه.
دو: تغییر در معنی و مفهوم متن؛ مانند تفسیرهایی كه در حوزه تفسیر به رأی جای می گیرد و از آن به «تفسیر ما لایرضی صاحبه» نیز تعبیر می شود.
در بحث تحریف قرآن هر دو نوع تحریف یادشده مجال تصور و گفت وگو داشته و دارد، ولی اندیشمندان علوم قرآنی موضوع تحریف معنوی را با عنوان تفسیر به رأی مورد گفت وگو قرار داده و حدود و ثغور و شاخصه های آن را مشخص ساخته اند و تغییر و تبدیل لفظی و صوری را زیر عنوان «تحریف» مورد ارزیابی قرار داده و نفی و یا اثبات كرده اند. 
تحریف قرآن به كاستی و نقیصه در الفاظ و عبارات، از دیرزمان مورد نزاع و اختلاف عالمان و فرقه های گوناگون اسلامی بوده است. حشویه ازاهل سنت و پاره ای از عالمان سنی و شیعی بر تفاوت قرآن كنونی با قرآن نازل شده بر پیامبر(ص) و نقص قرآن موجود پای فشرده اند، در برابر این كسان، سایر فرق اسلامی و گروه پرشماری از اندیشه وران و محققان ژرف نگر شیعی و سنی، ایده تحریف قرآن را ناروا دانسته و ساحت قرآن را از آلایش تحریف و تغییر به دور دانسته و بر سلامت و تمامیت كتاب الهی تأكید ورزیده اند.
هر یك از دو اندیشه تحریف پذیری و تحریف ناپذیری قرآن، بی گمان بر فهم مفسّر و آرا و دیدگاه های او به هنگام تفسیر جمله ها و آیاتی كه در مظانّ تحریف قرار دارند اثر می گذارد، چه آن كه مفسّر باورمند به كاستی می باید از مفاهیم پیدا و بارز آیات و جمله های تحریف پذیر بپرهیزد و با دستمایه ای از احتمالات و خودبرافزوده ها، معنی و مفهومی را از قرآن استخراج كند، در حالی كه مفسّری كه سلامت و مصونیت قرآن را باور دارد دچار چنان تنگناهایی نیست، او سراسر قرآن را با ملاك و معیار همسان و یگانه به تفسیر و تبیین می گیرد و معنی و مفهوم پیدا و بارز قرآن را از ورای الفاظ، تعبیرات و كلمات قرآن، فهم می كند.
طبرسی در مبانی قرآن شناختی خویش به صیانت قرآن از تحریف به زیادی و یا كاستی باور دارد و می نویسد:
«تحریف قرآن با افزایش و زیادی لفظی به اجماع (امت) نبوده است، اما تحریف قرآن به نقصان و تغییر را پاره ای از عالمان شیعی و گروهی از حشویه روایت كرده اند، ولی دیدگاه درست در مذهب ما مصون بودن قرآن از تحریف است. همین نظر را سید مرتضی برگزیده و در پاسخ به «مسائل طرابلسیات» به گونه مستوفی دراین باره داد سخن داده است. همو در جای جای گفته های خویش تكرار كرده است كه اطمینان به درستی نقل قرآن، به سان آگاهی به قریه ها و شهرها و رویدادهای بزرگ و وقایع مهم وكتابهای مشهور و اشعار برجای مانده از اعراب است؛ یعنی چنان كه یقین بدانها مشهور و مسلّم است، علم به درستی و مصونیت قرآن از تحریف نیز قطعی و مسلّم است. بلكه انگیزه و توجه به حفظ و صیانت قرآن از تحریف را می توان بیش از سایر موارد یاد شده دانست، زیرا قرآن معجزه نبوت، مأخذ علوم شرعی و احكام دینی است و اندیشمندان مسلمان نهایت تلاش را در حفظ و حراست آن به كار بستند. بر اثر همین تلاش و مراقبت بود كه ایشان موارد اختلافی اعراب، قراءت، حروف و آیه های قرآن را شناسایی كردند. بدین ترتیب چگونه می شود تحریف قرآن به تغییر و كاستی را پذیرفت.»21

5. فراموردی بودن متن
طبرسی اسباب نزول و یا مصادیق بارز و برجسته آیات را دلیل اختصاص و محدودیت مفهوم و معنای آیه نمی داند، بلكه بر آن است كه مصادیق كامل، یا شخص یا حادثه و رویدادی كه موجب نزول آیات قرآن گردیده است، تنها می تواند یك مصداق از مصادیق افزون و بی شماری باشد كه در بستر زمان و مكان تحقق می یابد.
او در تفسیر آیه های چهارم تا دهم سوره مباركه انسان: «إنّ الأبرار یشربون من كأس كان مزاجها كافوراً…» می نویسد:
«از ابن عباس، مجاهد و ابوصالح نقل شده كه این آیات درباره علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است.»
آن گاه داستان نذر خانواده علی(ع) را از طرق مختلف و از جمله تفسیر قمی می آورد و از قول همو می افزاید:
«خداوند این آیات را درباره علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) نازل كرده است، ولی این آیات شامل تمام مؤمنانی می شود كه عمل و رفتاری همچون ایشان انجام دهند.»22
در سبب نزول آیه: «الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرّاً و علانیة فلهم أجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره/274) به نقل از ابن عباس می نویسد:
«این آیه درباره علی(ع) نازل شده است، چه آن حضرت چهار درهم داشت كه یكی را در روز و دیگری را در شب، یك درهم را مخفیانه و چهارمی را آشكارا صدقه داد.»
سپس قول دیگری را نقل می كند كه می گوید آیه مباركه هر انفاق در راه خدا را كه از چنین ویژگیهایی برخوردارباشد شامل می شود. آن گاه رأی خود را چنین ابراز می دارد:
«ما می گوییم آیه درباره علی(ع) نازل شده است، اما تمامی كسانی را كه چنین عملی انجام دهند در بر می گیرد. هر چند كه حضرت علی(ع) به دلیل پیشگامی در این عمل بر دیگران برتری دارد.»23
در برخی موارد، طبرسی از عموم مفهوم نص دست بر می دارد و آن جایی است كه مفهوم آیه تنها یك مصداق بارز، قطعی و مورد وفاق داشته باشد؛ همچون مفهوم آیه مباركه: «لیس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائكة و الكتاب…» بقره/177
نیكی تنها این نیست كه به هنگام نماز روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب كنید، بلكه نیكی (نیكوكار) كسی است كه به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و كتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده مال خود را با همه علاقه ای كه به آن دارد به خویشاوندان و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق می كند، نماز را بر پا می دارد و زكات را می پردازد و به عهد خود، به هنگامی كه عهد بست وفا می كند.
طبرسی ذیل این آیه می نویسد:
«اصحاب ما (امامیه) به این آیه استدلال كرده اند كه مراد از آن امیرمؤمنان علی(ع) است، زیرا به اجماع امت اسلامی او تمامی این اوصاف را دارا بود، پس او قطعاً مراد است. اما درباره وجود این صفات در غیر او چنین قطعی وجود ندارد، از همین رهگذر «زجّاج» و «فرّاء» گفته اند آیه مخصوص پیامبران معصوم است، زیرا این امور را چنان كه شایسته آن است جز پیامبران الهی نمی توانند انجام دهند.»24

منابع تفسیری مجمع البیان
نگارنده تفسیر مجمع البیان از عقل و نقل (كتاب و سنت) به گونه متعادل و متوازن سود جسته و در بهره وری از روایات تفسیری تنها به روایات موجود در متون و اصول روایی شیعی بسنده نكرده، بلكه از روایات اهل سنّت نیز مدد گرفته است. او با ابزار دانش، اعراب، نحو، لغت، بلاغت و بیان، قراءت، اسباب نزول و آرای اصحاب و تابعان، حجاب از چهره آیات قرآنی بر می گیرد و مفهوم و مراد كلام الهی را نمودار می سازد. او می كوشد نگاه معتدل،بی طرف و منصفانه به تمامی صاحبان اقوال و اندیشه های تفسیری بیفكند وبی آن كه دلیل و برهانی قاطع و روشن بر درستی یك نظر داشته باشد قولی را برگفته و دیدگاه دیگر ترجیح ندهد. اما آن گاه كه دلیل و پشتوانه استوار بر درستی یك رأی و برتری آن بر سایر آرا و دیدگاه ها داشته باشد با حفظ متانت و عفت كلام و رعایت حرمت صاحبان اقوال مرجوح، از قول برگزیده دفاع و برای اثبات آن استدلال می كند.
رهیافت های تفسیری طبرسی در مجمع البیان با كمك منابع یاد شده را می توان از جمله در تفسیر آیه ششم تا نهم سوره مباركه صفّ دید؛ كه در بیان معنای «احمد» كه در آیه ششم همان سوره آمده است: «و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد…» می نویسد:
«این اسم دو معنی دارد:
1. احمد مبالغه ای از فاعل باشد؛ یعنی پیامبر(ص) حمد و سپاس الهی را بسی بیش از دیگران انجام می دهد.
2. احمد مبالغه ای از مفعول باشد؛ یعنی پیامبر(ص) به دلیل اخلاق نیك و محاسن بسیاری كه دارد بیش از سایر مردمان شایسته و سزاوار ستایش است.
در روایت صحیح از زهری از محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش از رسول خدا (كه درود و سلام خدا بر او باد) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «برای من نامهایی است؛ من احمد، محمد و ماحی هستم، خداوند به وسیله من كفر را محو می كند… پیامبری پس از من نیست.»
این روایت را بخاری در صحیح خویش آورده است.»25
در پی تفسیر جمله: «لیظهره علی الدین كلّه و لوكره المشركون» كه در فرازی از آیه نهم همین سوره آمده می نویسد:
«این جمله دلالت بر صحت نبوت دارد، زیرا این جمله از قرآن در حالی وعده پیروزی اسلام را می داد كه پیروان اسلام اندك و مسلمانان در ضعف بودند، اما خداوند ـ چنان كه وعده كرده بود ـ دین خویش را بر تمامی ادیان ظفر و اعتلا بخشید. در اینجا مراد از ادیان، جنس ادیان است. از همین رو با الف و لام استغراق ذكر شده است. عیاشی به اسناد خود از عمران بن میثم از عبایه نقل كرده است كه او از امیرالمومنین(ع) شنید كه می گفت: «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله». آیا این ظهور و پیروزی انجام شده است؟
(حاضران) گفتند: آری.
آن حضرت فرمود: نه. چنین نیست، سوگند به كسی كه جان من در قبضه قدرت اوست قریه ای در زمین نمی ماند مگر آن كه صبح دمان و شام گاهان ندای شهادت «لا اله الا الله» در آن بلند گردد.» 26
و در تفسیر فراز «والله لایهدی القوم الظالمین» كه بخشی از آیه هفتم سوره می باشد آورده است: یعنی آنان كه با انجام كفر و گناه بر نفس خویش ستم كردند. ابن جریج گفته، مقصود كافران و منافقان است. جمله بعد: «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم» نیز بر همین معنی و نظر دلالت دارد.27

طبرسی و روایات تفسیری
طبرسی در بهره وری از روایات تفسیری راه میانه را پیموده و از نادیده انگاری یا زیاده روی در نقل روایات پرهیز كرده است. او در مواردی كه از روایات یاری جسته است روایت را با حذف سلسله سند و گاه تنها با ذكر چند نفر از سلسله راویان نقل می كند، گو اینكه تصمیم وی بر اختصار و اجمال تفسیر مجمع و گزیده گویی از یك سو و سند شناسی كه خود پیشاپیش انجام می داده و روایتی را بدون تنقیح سند یا اعتبار منبع آن در تفسیرش نمی گنجانده انگیزه گزینش این شیوه از سوی او بوده است. او در مقدمه تفسیر مجمع البیان، آنجا كه روایت مشهور بلكه متواتر ثقلین را نقل می كند می افزاید:
«من سند این گونه روایات را برای اختصار و كوتاه شدن سخن و نیز شهرت آنها نزد ارباب حدیث، حذف می كنم.»28
نمونه این روش را در تفسیر آیه صد و دوازدهم سوره مباركه توبه می توان دید؛ او در تبیین مفهوم واژه «سائحون»، نظر ابن عباس، ابن مسعود، حسن، سعید بن جبیر و مجاهد را نقل می كند و می افزاید:
«در روایت مرفوع از پیامبر(ص) نقل شده است كه فرمود: سیاحت امت من روزه گرفتن است.»29
وی پس از تفسیر آیه، داستان گفت وگوی زهری و امام سجاد(ع) را در مسیر مكه بی هیچ اشاره ای به سند روایت چنین نقل می كند:
زهری در مسیر راه حج به علی بن الحسین(ع) برخورد و به امام گفت: جهاد و دشواری آن را وانهاده و به حج رو آورده ای، حال آن كه خداوند می فرماید: «إنّ الله اشتری من المؤمنین أموالهم و أنفسهم…»
امام در پاسخ فرمود: آیه پس از آن را بخوان: «التابئون العابدون…» و سپس افزود: هرگاه كسانی با این ویژگیها را یافتم، جهاد در ركاب ایشان از حج برتر است30.

طبرسی و اسباب نزول
قرآن كریم برای هدایت مردمان و روشن كردن ذهنها و اندیشه ها و تربیت جانها و خردها نازل شده است و در همین زمان راه حل های مقطعی برای دشواریهایی كه در مراحل مختلف دعوت پیامبر(ص) خودنمایی می نمود ارائه می كرده است، نیز حوادث را تفسیركرده به پرسشها پاسخ می گفت و موضع رسالت و دیانت اسلامی را در برابر پاره ای از رویدادها مشخص می كرد. از این رو آیات قرآن بر دو دسته هستند:
یك. آن دسته از آیات كه در راستای هدایت گری كلی و ترسیم خطوط اصلی دیانت اسلامی در طول مدت رسالت نازل شده است بی آن كه ناظر به رویداد، پرسش یا حادثه ای خاص باشد؛ همانند آیات مربوط به قیامت، اوصاف و حالات بهشت، جهنم، آیات توحید و….
دو. دسته دیگر آیاتی هستند كه در پی رویدادی در عصر وحی نازل شده اند؛ مانند آیه ای كه درباره احداث مسجد ضرار از سوی منافقان مدینه نازل شد، و آیه روح كه در پاسخ پرسش اهل كتاب از ماهیت روح نازل گردید.
شناخت رویدادها و اسباب نزول قرآن تأثیر مهمی در فهم آیات، اسرار تعبیرات و جهت آیات قرآنی دارد؛ به عنوان نمونه آیه: «إنّ الصفا و المروة من شعائر الله فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما…»(بقره/158) اگر بدون شناخت سبب نزول آن در نظر گرفته شود تنها نفی حرمت سعی بین صفا ومروه را می رساند و نه وجوب سعی در این مكان را؛ اما پس از توجه به سبب نزول و اینكه اصحاب پیامبر از انجام این عمل اكراه داشتند ـ زیرا آن را سنت جاهلی می شمردند ـ آیه نازل شد و آن را از شعائر الهی برشمرد،31 در این صورت، استفاده وجوب سعی از آیه یادشده میسر می گردد. نمونه دیگر، موردی است كه سیوطی در الاتقان، احمد و نسائی آن را بدین گونه روایت كرده اند؛ عثمان بن مظعون و عمروبن معدی كرب به مباح بودن شرب خمر باور داشتند و برای اثبات عقیده خویش به آیه «لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا…»(مائده/93) استدلال می كردند، در صورتی كه اگر آن دو، سبب نزول آیه را می دانستند چنین باوری نمی یافتند. سبب نزول آیه آن بود كه عده ای پس از تحریم شرب خمر می گفتند، سرنوشت و تكلیف كسانی كه شرب خمر كرده، سپس در راه خدا كشته شده اند چه خواهد بود؟ در پاسخ این پرسش و دغدغه، آیه یاد شده نازل گردید.32
بدین سان طبرسی در مجمع البیان از اسباب نزول به عنوان ابزاری در جهت فهم و تفسیر آیات قرآن فراوان سود جسته است.
شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول آن است كه پیش از پرداختن به تفسیر و تبیین معنوی آیات، سبب نزول آن را یاد می كند و حادثه و رویداد سبب نزول را به تفصیل می آورد. هرگاه در باب سبب نزول نظرات گوناگونی وجود داشته باشد تمامی آنها را می آورد، به گونه ای كه شناسایی دیدگاه برگزیده وی مشكل می نماید، مگر آن كه از تأمل در عناوین دیدگاه ها بتوان به دیدگاه مورد نظر خود او راه یافت، چه طبرسی،نخستین دیدگاه را بدون پیشوند «قیل» و سایر دیدگاه ها را با افزودن این پیشوند نقل می كند. اگر این معیار را بپذیریم، در مواردی كه وی تنها یك سبب نزول را با عنوان قیل می آورد باید گفت چنان سبب نزولی از منظر طبرسی پذیرفته نیست.
نمونه روش طبرسی در یادكرد اسباب نزول را می توان در نقل سبب نزول آیه سوم از سوره مباركه صف دید: «یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون».
«نزل قوله: «لم تقولون ما لاتفعلون» فی المنافقین، عن الحسن، و قیل نزل فی قوم كانوا یقولون إذا لقینا العدوّ لم نفر و لم نرجع عنهم، ثم لم یفوا بما قالوا و انفلّوا یوم أحد حتّی ثبح وجه رسول الله(ص) وكسرت رباعیته. عن مقاتل والكلبی و قیل نزلت فی قوم قالوا جاهدنا و أبلینا و فعلنا و لم یفعلوا و هم كذبة. عن قتادة و قیل لمّا أخبر الله سبحانه رسوله بثواب شهداء بدر، قالت الصحابة لئن لقینا بعد قتالاً لنفرغنّ فیه وسعنا ثم فرّوا یوم أحد، فعیرهم الله تعالی بذلك. عن محمد بن كعب و قیل كان ناس من المؤمنین قبل ان یفرض الجهاد یقولون وددنا لو أنّ الله دلّنا علی أحبّ الأعمال إلیه، فنعمل به، فأخبرهم الله أن أفضل الأعمال ایمان لاشك فیه و الجهاد، فكره ذلك ناس و شقّ علیهم و تباطأوا عنه، فنزلت الآیة، عن ابن عباس.
و قیل كان رجل یوم بدر قد آذی المسلمین فقتله صهیب فی القتال، فقال رجل یا رسول الله قتلت فلاناً ففرح بذلك رسول الله(ص) فقال عمر و عبدالله لصهیب أخبر النبی انّك قتلته و انا فلاناً ینتحله، فقال صهیب انّما قتلته للّه و لرسوله، فقال عمر و عبدالرحمن یا رسول الله انّما قتله صهیب، فقال كذلك یا ابایحیی؟ قال: نعم یا رسول الله، فنزلت الآیة و الآیة الأخری. عن سعید بن المسیب.»33
حسن بصری می گوید، این آیه درباره منافقان نازل شده است. گفته شده آیه درباره گروهی نازل شده است كه می گفتند هر گاه با دشمن روبرو شویم فرار نمی كنیم و بر نمی گردیم. ولی به این گفته وفا نكردند و در جنگ «احد» فرار كردند تا اینكه صورت پیامبر(ص) در آن جنگ جراحت شدید برداشت و دندان رباعی وی شكست این قول را از مقاتل وكلبی روایت كرده اند. گفته شده است آیه درباره قومی نازل شده است كه می گفتند، جهاد كردیم، امتحان شدیم و از آزمون سربلند درآمدیم با اینكه چنین نكرده بودند و دروغ می گفتند. این قول منسوب به قتاده است. گفته شده است هنگامی كه رسول خدا از مقام و ثواب شهداء «بدر» سخن گفت. اصحاب اظهار داشتند كه اگر پس از این با دشمن روبرو شوند با تمام توان خواهیم جنگید، ولی در روز احد فرار كردند و خداوند آنها را با این آیه مورد نكوهش قرار داد. این قول از محمد بن كعب است. گفته شده است گروهی از مسلمانان پیش از وجوب جهاد می گفتند كاش خداوند ما را به بهترین اعمال رهنمون می گشت تا آن را به جا می آوردیم. پس خداوند به ایشان خبر داد كه برترین اعمال، ایمان پیراسته از شك و جهاد در راه خداست. پس مردمانی این خبر برایشان گران آمد و از انجام آن شانه خالی كردند. آیه نازل شد؛ این را ابن عباس گفته است. و گفته شده است مردی كه مسلمانان را آزرده بود در روز بدر به دست صهیب كشته شد. پس شخص دیگری نزد پیامبر آمد و مدعی شد كه فلان شخص را كشته است، پیامبر(ص) از این خبر خوشحال شد. عمر و عبدالله الرحمن به صهیب گفتند پیش پیامبر برو و بگو تو فلان شخص را كشته ای ـ نه آن مرد كه ادعا كرده است ـ صهیب در پاسخ گفت: من او را برای خدا و پیامبرش كشته ام. پس عمر و عبدالرحمن به پیامبر گفتند صهیب فلانی را كشته است. پیامبر از صهیب پرسید ای ابایحیی تو او را كشته ای؟ عرض كرد: آری ای پیامبر خدا، پس این آیه و آیه بعدی «كبر مقتاً عندالله…» نازل گردید. این قول از سعید بن مسیب است.
نكته ای كه در شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول جای تأمل دارد این است كه وی در یك مورد اقوال گوناگون و بسا غیرموجه را می آورد، اما در موارد دیگر سبب نزول را هرگز یاد نمی كند، مجموع موارد اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان، حدود 260 مورد می رسد؛34 با اینكه بر اساس تحقیق برخی از قرآن پژوهان، آیات دارای سبب نزول را تا هزار و دویست آیه بر شمرده اند.

فقه القرآن در مجمع البیان
مؤلف تفسیر مجمع البیان احكام فقهی را كه به صورت روشن و بی تكلف قابل استنباط از قرآن كریم است، با جوانب مختلف آن یادآور می شود و در بیشتر موارد آرا ونظریه های اصحاب، تابعان و مذاهب فقهی اسلامی را نیز می آورد و هرگاه در آن حكم شرعی اختلاف نظر باشد، منصفانه دیدگاه های گونه گون را بی آن كه در مقام داوری برآید بیان می كند.
1. آیه 43 از سوره نساء بیانگر احكام نماز در حال مستی است:
«یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكاری…»
ای اهل ایمان در حال مستی نماز نخوانید.
مجمع البیان در تفسیر و توضیح فرازهای نخست آیه مباركه آورده است:
««لاتقربوا الصلاة»؛ یعنی نماز نخوانید. این قول از ابن عباس، سعید بن جبر، مجاهد و ابن زید نقل شده است. گفته شده معنای آیه این است كه در حال مستی به مكانهای برگزاری نماز یعنی مساجد نزدیك مشوید… این رأی از آنِ عبدالله، سعید بن مسیب، ضحاك، عكرمه و حسن است. همین قول را تأیید می كند فراز بعدی آیه مباركه: «الا عابری سبیل» زیرا كه عبور، از مكان تصور می رود و انجام می شود؛ نه از نماز. «و انتم سكاری»؛ یعنی در حال مستی. در این باره دو قول است:
یك. به نظر ابن عباس، مجاهد و قتاده، مقصود از سكر، مستی ناشی از شرب خمر است، آنهاگفته اند این حكم پس از تحریك خمر، نسخ شده است. روایتی از موسی بن جعفر(ع) موافق این رأی نقل شده است. برپایه این نظریه این پرسش رخ می نماید كه چگونه انسان مست و تهی ازعقل مورد خطاب و نهی قرار می گیرد؟ از این پرسش دو پاسخ گفته شده است؛ نخست اینكه مراد از مستی، نشاط و طربی است كه هنوز موجب زوال عقل نشده باشد، و دیگر اینكه مخاطب آیه انسان هوشیاری است كه پیش از شرب خمر مأمور شده است در اوقات وجوب نماز از خوردن خمر پرهیز كنند. ابوعلی جبائی پاسخ سومی بیان داشته است و آن اینكه هرگاه شخص مست، نماز را در حال مستی بخواند بر او واجب است كه پس از هوشیاری نمازش را دوباره بخواند. دراین فرض پرسش دومی پیش می آید كه: اگر انسان مست، مكلف به خواندن نماز باشد نهی كردن او از نماز درست نخواهد بود. با اینكه عملكرد مسلمانان بر خلاف این است.
از این پرسش نیز دو پاسخ داده شده است:
1. این آیه كه دلالت بر تكلیف و نهی انسان مست ازنماز دارد با آیه تحریم خمر نسخ شده است.
2. انسانهای مست مأمور به ترك نماز نیستند، بلكه وظیفه دارند كه نماز را در خانه هاشان بخوانند و نه در جماعت و پشت سر پیامبر و این به منظور احترام و پاسداشت مقام پیامبر(ص) است.
دو. مراد از سكر، مستی ناشی از خواب است این قول ضحاك است و از ابوجعفر(امام باقر’ع’) نیز روایت شده است. روایتی كه عایشه از پیامبر روایت كرده است همین نظر را تأیید می كند، آن حضرت فرمود: هرگاه در حین نماز، حالت حیرت بر یكی ازشماها چیره شد باید از نماز منصرف شود چه ممكن است در این حالت كه او خود نمی داند چه می گوید برخود نفرین كند.»35
در مواردی نیز طبرسی نظریه ای را بر می گزیند و برای اثبات آن استدلال كرده پای می فشارد؛ نمونه این روش را در استخراج حكم جهاد از آیه زیر می توان دید:
«ماكان لأهل المدینة و من حولهم من الأعراب أن یتخلفوا عن رسول الله و لایرغبوا بأنفسهم عن نفسه» توبه/120
سزاوار نیست كه اهل مدینه و بادیه نشینانی كه اطراف آنها هستند از رسول خدا تخلف جویند و برای حفظ جان خویش از جان او چشم بپوشند.
طبرسی در پی تفسیر و تبیین آیه به این مطلب اشاره می كند كه آیا حرمت تخلف از فرمان جهاد، اختصاص به زمان حیات پیامبر داشته به دستور شخص آن حضرت وابسته است یا عام است و زمانهای پس از پیامبر و دستور فرمانروایان غیر از آن حضرت را نیز شامل می شود:
«گفته شده است این حكم خصوص پیامبر(ص) است؛ برهیچ كسی روا نیست كه بدون عذر از دستور پیامبر(ص) در امر جهاد تخلف كند، اما تبعیت از فرمان غیرپیامبر، از امامان، واجب نیست. گوینده این قول قتاده است. گفته شده كه این فرمان، مجاهدان در راه خدا از امت اسلامی، اولین تا آخرین را در بر می گیرد. این نظریه به اوزاعی و ابن مبارك نسبت داده شده است. نیز گفته شده این حكم ویژه آغاز اسلام و زمانی می باشد كه شمار مسلمانان اندك بوده است، اما اكنون كه شمارشان فزونی یافته آیه منسوخ است به آیه شریفه: «فلولا نفر من كلّ فرقة لیتفقهوا فی الدین».
این رأی از ابن زید نقل شده است و همین نظر اقوی است، زیرا بالاتفاق جهاد از واجبات كفایی است و اگر بر یكایك مسلمانان واجب بدانیم به این معنی خواهد بود كه جهاد از واجبات عینی است.»36
2. مسأله قذف و حد و شهادت قاذف در آیه پنجم سوره مباركه نور آمده است:
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً…»
و كسانی كه زنان پاكدامن را متهم می كنند، سپس چهار شاهد ـ بر مدعای خویش ـ نمی آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید.
طبرسی دراین باره می نویسد:
«از شرائط توبه قاذف است كه گفته خویش را تكذیب كند، در غیر آن صورت گواهی وی پذیرفته نیست. این قول شافعی است، و گفته شده كه نیازی به تكذیب نیست، و این رأی مالك است.
آیه مباركه هرچند درباره زنان نازل شده، اما حكم مردان و زنان در این موضوع بالاجماع یكسان است. هرگاه قاذف بنده یا كنیز باشد «حد» او در نزد بیشتر فقیهان چهل تازیانه است. و اصحاب ما (امامیه) گفته اند حدّ قذف هشتاد تازیانه است؛ برای غلام و یا انسان آزاد، ظاهر آیه مباركه نیز همین را اقتضا دارد و عمربن عبدالعزیز و قاسم بن عبدالرحمن نیز بر همین رأیند.»37

فرودهای تفسیر مجمع البیان
اگر كاستی و فرودی را بتوان در مجمع البیان طبرسی سراغ داد، بارزترین آن تكیه و اعتماد افزون طبرسی بر آرا و اقوال منسوب به اصحاب و تابعان است و زیاده روی در نقل یكایك دیدگاه های رسیده از آنها است، بی آن كه درنقد و بررسی و تفكیك غث و سمین و سره از ناسره آنها تأمل جدی و دقت و سنجش در خور جایگاه تحقیقی و تفسیری مجمع البیان كرده باشد.
چنان كه برای طبرسی میسر و شایسته بود كه مباحث فقهی، كلامی، تاریخی و… را كه گاه در پایان یك آیه یا گروهی از آیات می آورد و آن موضوع از كل آیه و یا آیات قابل دریافت است، عنوانی مستقل برای آنها در نظر می گرفت و از پاره های مطالب تفسیری كه به تناسب تجزیه بخشهای یك آیه ـ طبق اسلوب تفسیری مجمع ـ می آورد، جدا می كرد.

 نظر دهید »

28 ذی الحجه

28 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري
 نظر دهید »

محرم

27 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

 

 

نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)

 نظر دهید »

آغاز

25 شهریور 1396 توسط رقيه صادقي آهنگري

مطلع    دیوان   اسرار    قدیم                    هست بسم الله الرحمن الرحیم

آن کتاب الّله (بالَّه) که مرجع حکمت است              افتتاح او به باب رحمت است

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

فاطمه سادات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس